اولین روزی که وارد کنگره شدم، حال خیلی بدی داشتم، فقط گریه میکردم و از خداوند مرگم را میخواستم. از فشار رنجی که در درونم میکشیدم، مواقعی میشد که به درگاه خداوند شکوه و شکایت میکردم و همیشه طلبکارانه از او میپرسیدم؛ مگر من چه کار اشتباهی کردهام که چنین فرزند ناصالحی نصیبم شد؟ حتی گاهی که دیگر از همه جا ناامید میشدم و همه درها به رویم بسته میشد به لحظهای میرسیدم که مرگ مسافرم را هم از خداوند میخواستم؛ ولی الان که به آن زمانها فکر میکنم، از درون شرمنده و خجل میشوم؛ چون مسافرم واقعاً بیماربود و من هیچگونه اطلاعات و آگاهی نسبت به بیماری اعتیاد نداشتم.
هیچ وقت نسبت به آنها با دید یک بیمار نگاه نمیکردم و همیشه به معتادان مواد مخدر و مصرفکنندگان با دیدگاه افرادی بهدردنخور، بیاراده و اضافی جامعه مینگریستم که جز تباهی و خرابکاری کار دیگری از دستشان بر نمیآمد. زمانیکه مسافرم مصرفکننده بود، روحیه رفتن به جایی را نداشتم خودم را در خانه حبس میکردم؛ حتی دلم نمیخواست کسی از اقوام یا دوستان به خانه ما بیایند؛ چون میترسیدم مسافرم را در آن وضعیت نامناسب ببینند و آبرویم برود.
خداوند را هزاران مرتبه شکر میکنم از وقتی که وارد کنگره۶۰، شدم دلم روشن بود که مسافرم در اینجا به درمان میرسد و واقعاً هم اینطور شد. وقتی راهنمای عزیزم با من صحبت کردند، حرفهای امیدوارکنندهای زدند، دلم روشنتر شد و با خواست قوی مرتب در جلسات شرکت کردم و شروع به نوشتن سیدی ها و گرفتن آموزشهای کنگره کردم. بعد از گذشت مدتی از سفر اول دیگر آن آدم سابق نبودم و به زندگی، هستی و بیماری اعتیاد و مصرفکنندگان مواد مخدر با نگاه دیگری مینگریستم. جهانبینی من در اثر کسب آموزشهای کنگره تغییر کرده و روزبهروز سعی میکنم این آموزشها را در زندگی روزمره کاربردی کنم.
آرامشی که امروز به دست آوردهام، فقط به واسطه آموزشهای کنگره و راهنماییهای راهنمای خوبم است. من در گذشته زندگی به هم ریختهای داشتم که مملو از دلشوره، ناراحتی و ناامیدی بود؛ ولی امروز برای من سرشار از امید و حس خوب زیستن است و این حس و حال خوب را مدیون کنگره، آقای مهندس و راهنمای عزیزم هستم. الان که این دلنوشته را مینویسم، تقریباً ۱۲ ماه است که از ورودم به کنگره می گذرد، اگر بخواهم وضعیت روحی امروزم را با حس و حال اولین روزی که به کنگره آمدم، مقایسه کنم به هیچ وجه قابل قیاس نیست.
الان حال خیلی بهتری دارم و این حال خوب را برای تمام همسفران و مسافران سفر اولی آرزو میکنم. روزی که مسافرم گفت: به رهایی میرویم، هیچ وقت فراموش نمیکنم، از خوشحالی فقط اشک میریختم، بغض گلویم را میفشرد و در باورم نمیگنجید که بالاخره روز رهایی فرا رسید. حس و حال عجیبی داشتم، هم برای خودم هم برای مسافرم، بیشتر برای مسافرم خوشحال بودم. حس و حال مادری را داشتم که دامادی فرزندش را میخواست تجربه کند، از طرفی وقتی فکر میکردم که قرار است برای اولین بار آقای مهندس را ببینم خوشحالیام چندین برابر میشد.
بالاخره انتظارها پایان یافت و روز رهایی فرا رسید، افتخاری نصیبم شد و توانستم از نزدیک آقای مهندس را زیارت کردم، اینکه میگویم زیارت، واقعاً آن مکان برای من عین زیارتگاه بود. در آن مکان مقدس دعا کردم که تمام سفر اولیها و مسافران سخت سفر این زیارت و سفر شیرین را تجربه کنند و به آرامش و آسایش در کانون گرم خانواده برسند. وقتی که مسافرم گل رهایی را از دستان پرمهر و پرتوان آقای مهندس دریافت کرد، اشک میریختم وخوشحالی وصفناپذیری داشتم.
اگر بخواهم همه حرفهای دلم را بنویسم و تمام آموزشهایی را که از این مکان مقدس دریافت کردهام را سطر به سطر بنویسم، میسر نمیشود؛ چرا که وقت و قلم یاریام نخواهند کرد، زبان و قلم از وصف این مکان مقدس الهی قاصر و عاجز است. در کلام آخر از آقای مهندس و خانواده محترمشان صمیمانه سپاسگزارم که این مکان مقدس را برای همسفران و مسافران فراهم کردند تا خانوادههایی که در رنج و عذاب بیماری اعتیاد به سر میبرند، به رهایی برسند چرا که کنگره۶۰، مکانی است که هیچ بندهای از بندگان خداوند بدون اذن قدرت مطلق وارد آن نخواهند شد.
نویسنده: همسفر هاله رهجوی راهنما همسفر مینو (لژیون دوم)
رابط خبری لژیون دوم: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مینو (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
106