یادم است روز اولی که مسافرم از کنگره آمد کتابی در دست او بود بهعنوان عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر، کتاب را در دست گرفتم وجوب تماشایش کردم وقتی کلمهای را بالای صفحه دیدم به این پی بردم که کتاب، کتاب مقدسی است شروع به ورق زدن کردم پیامی را دیدم که نوشته بود من آب میآورم تو آنقدر بنوش تا سیر آب شوی اما نه زیرآب.
اولش مفهوم پیام برایم گنگ بود اما خیلی به دلم نشست و از خواندنش لذت میبردم همینطور ادامه دادم و از خواندن مطالب کتاب بسیار لذت میبردم و احساس خوب به من دست میداد اینکه این کتاب را کسی نوشته که مثل همسرم اعتیاد داشته و خوشحال شدم برای اینکه برای این غول بیشاخودم هم درمانی کشفشده.
رسیدم به تصویری از کتاب که یک ماشین قرمزرنگ در منطقهای یخبندان حرکت میکند و تازه فهمیدم که چرا عنوان کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر است این تصویر خاطرهای به یادم آورد:
در یک روز زمستانی با مسافرم از شهرستان برمیگشتیم که آنقدر برف باریده بود همهجا یخبندان بود و مسافرم خیلی آرام و با دقت حرکت میکرد و من هم سکوت کرده بودم و چیزی نمیگفتم تا مبادا حواسش پرت شود و اتفاقی برایمان پیش بیاید فهمیدم که در این مسیری که الآن هم قرارگرفتهام باید سکوت کنم و آرام با دقت حرکت کنم تا مبادا حواس مسافرم پرت شود و لغزش کند دوباره ورق زدم و ادامه دادم نام استادانی را دیدم که سردار، سیلور و... بود و سخنانشان را میخواندم
برایم کمی عجیب بود حرفهایشان معنی و مفهوم خاصی داشت به تصویر دوم رسیدم، در کنار یک درخت پوسیده جوانههایی رشد کرده دانستم که در پس هرلحظه از زندگی امیدواری است، حتی در اوج نابودی.
تصویر سوم را نگاه کردم؛ پوسیدگیها کمتر شده بود و رشد جوانهها بیشتر این تصاویر من را امیدوارتر میکرد و همینطور تصویر چهارم که درخت پوسیده کاملاً از بین رفته و شکوفهها و جوانهها همه جای آن رشد کردهاند.
به تصویر پنجم رسیدم وقتی نگاه کردم کمی به فکر فرورفتم خداوند در هیچکدام از مراحل زندگی ما را تنها نمیگذارد و اگر مسیر درست باشد بیشتر به کمک ما میرسد. در یک بیابان باران رحمتش را نازل کرده و همهی پلیدیها را از درون و بیرون پاک میکند.
و اما تصویر ششم: جوانهها زیاد شده درختان قوی و شاداب شدهاند مسیر راهمان سرسبز و زیبا شد هرچند که طولانی است اما همچنان میتازیم و مسیرمان را ادامه میدهیم.
رسیدم به تصویر هفتم:
دوباره زمستان شده و اتومبیل قرمزرنگ از مسیرش منحرفشده نور خورشید مستقیم میتابد ولی اتومبیل آرام حرکت میکند و عبور میکند پس باید از هر سختی آرام و باحوصله و با تفکر عبور کرد تا به مقصد رسید.
و تصویر هشتم: که رنگ اتومبیل از گلولای تغییر کرده و مسیر بسیار سخت و دشوار است ولی این را آموختیم که در هر سختی جای امید است.
در تصویر شماره نه به تصویر عجیبی برخوردم جایی بود که ویرانشده بود و تقریباً شبیه به جهنم و بسیار وحشتناک خدای من چه چیزی میبینم؟
من باکارهایی که کردهام درونم را به ویرانهای تبدیل کردهام ولی در ادامه دیدم که باران و رحمت الهی همچون سیلاب سرازیر میشود ولی باید تلاش کنم تا دوباره غرق نشوم.
نیروهای الهی همیشه به یاری ما میآیند پس باید از آنها کمک بگیریم.
به تصویر بعد خیره شدم؛ نوری همه جای آسمان را فراگرفته و راه مشخص است باید قدم برداشت، همهچیز دوباره تغییر کرد. فهمیدم که باید حسم را تغییر دهم، همینطور که طبیعت در حال تغییر است.
و تصویر آخر که جسم از هرگونه پلیدی آزادشده و سالم و بانشاط شده و ازآنچه دارد استفاده میکند و لذت میبرد.
حال هر وقت در این مسیری که هستم به مشکل برمیخورم به کتاب رجوع کرده و جواب سؤالم را پیدا میکنم.
نویسنده: همسفر کبرا (لژیون دوم)
نگارنده: همسفر مهناز
- تعداد بازدید از این مطلب :
1719