روز 31 شهریور 1400 با آقای سیروس حسینزاده ایجنت محترم نمایندگی آکادمی به گفتگو نشستیم. مسافر سیروس با آنتیایکس هروئین تزریقی، کراک و شیشه وارد کنگره شدند. 10 ماه با روش DST و داروی اوپیوم خوراکی سفر کردند. راهنمای ایشان آقای علی صداقت بودند و در حال حاضر 13 سال و 5 ماه است که آزاد و رها هستند. از ایشان سپاسگزاریم که علیرغم مشغله زیادی که در شعبه داشتند وقت خود را به ما اختصاص دادند. در ادامه نظر شما را به این گفتگو جلب میکنیم.
چگونه وارد تاریکی اعتیاد شدید و تا کجا پیش رفتید؟
همانطور که آقای مهندس میفرمایند، اگر از انسانها بپرسید که دلیل اعتیادشان چه بوده است جوابهای مختلفی خواهند داد. بقول معروف راههای رسیدن به تاریکی و اعتیاد هم زیاد است ولی در انتها میرسیم به آموزشهای کنگره که میگوییم دلیلش جهل و ناآگاهی خودمان بوده است. حالا یکی میگوید فرزند طلاق بودم، یکی میگوید پدرم مصرفکننده بوده و غیره. من هم شاید یکی از این مسائل را داشته باشم ولی علت همان جهل و ناآگاهی خود من بوده است.
در مورد اینکه پرسیدید تا کجا باید بگویم که من زود پیشرفت کردم. یادم میاید 16 سالم بود و حشیش مصرف میکردم. یکی از اقوام من را با هروئین آشنا کرد. آن روز من را گرفتند و همه را وارد یک مینیبوس کردند. مینیبوس شلوغ شد و مأمور به زیردستش دستور داد تزریقیها را سوار کند و مابقی را پیاده کند. آمد و دید بینی من بخاطر مصرف هروئین سفید شده است. زد توی گوشم و گفت چند وقت دیگر تزریقی سوارت میکنم. دو ماه نشد من تزریقی شدم. یعنی بعد از مصرف حشیش و مشروب، هروئین مصرف کردم و دو ماه بعد تزریقی شدم.
.jpg)
چگونه با کنگره 60 آشنا شدید و وقتی وارد شدید سفرتان چطور بود؟
من بچه خواجه نظامالملک هستم و زیاد توی این منطقه میچرخیدیم. هیچوقت این تابلوی کنگره را ندیده بودم. شاید روزی 3 یا 4 دفعه از اینجا رد میشدم ولی هیچوقت کنگره را ندیدم. تا اینکه ازدواج کردم. یکی دو ماه اول خانمم هر کاری کرد نشد. سمزدایی کردن و جاهای مختلفی رفتیم ولی نشد. خانمم میگفت یک بار سوار اتوبوس بودیم و داشتیم از اینجا رد میشدیم که من به ایشان گفتم اگر من یک روز قرار باشد خوب شوم اینجا خوب میشوم. من خودم اصلاً یادم نمیآید. بعد میگفت تا من این را گفتم فردا آمد اینجا خودش مشاوره شد و بعد هم عصر من را آورد.
وقتی آمدم، سفرم سخت بود. همینجا که الآن نشستیم انضباطی شدم. آخرهای سال 85 بود که آمدیم کنگره و شروع به سفر کردم. خوب سفر نکردم. یک نوبت اخراج شدم. وسط سفرم کمپ رفتم. راهنمایم عوض شد و خلاصه در ابتدا خوب سفر نکردم. اما از یک جایی نمیدانم چطور شد که یکمرتبه سفرم خوب شد. بقول مهندس خواست و فرمان صورت گرفت و سفرم را تمام کردم. چسبیدم به سفرم و خوب سفر کردم و این سؤالی که پرسیدید هنوز برای خودم هم وجود دارد که چه شد که وارد شدم و چه شد که سفر کردم. ولی خدا را شکر انجام شد و الآن خدمت شما هستم.
(1).jpg)
اولین خدمتی که کردید چه بود و برای راهنما شدن چه مراحلی را طی کردید؟
خدمتها از بعضی جهات با هم تفاوت دارند ولی من کف خدمت را بیشتر دوست دارم. در هر جایگاهی هم که در کنگره بودم، با بچههای سفراولی بودن و تی زدن زمین را همیشه دوست داشتم. در خیلی جایگاهها هم خدمت کردم. دبیر بودم، نگهبان بودم. مرزبان بودم، دستیار دیدهبان بودم، آن موقعی که شربت تازه آمد من و آقای سعید نمکی و آقای سیروس شقاقی مسئول پایلوت شربتها بودیم در مرکز ملی مطالعات. اکثر جایگاههایی که داریم را خدمت کردهام و خدمت را دوست داشتم. فرقی برایم نداشت. چه دستشوییها را تمییز کنم و چه شال ایجنت را بیاندازم. با همه آنها حال کردم و نمیتوانم بگویم این را از آن بیشتر دوست دارم.
برای راهنما شدن هم امتحان دادم و راهنما شدم.
آخرین لژیونی که در آکادمی داشتید لژیون نوزدهم بود. جدایی از آکادمی چه حسی داشت؟
بعد از 12 سال که آقای مهندس دستور دادند از آکادمی برو نمایندگی شمس، اول برایم سخت بود. من این را بعداً متوجه شدم، ببینید هر کس نسبت به شعبهای که رها میشود یک عِرق دارد. من خیلی از راهنماها را دیدم که مثلاً از شادآباد آمدند به آکادمی و همین دلتنگی را به شادآباد داشتند. آدم روز اول که میاید مثل همان نوزاد است. اینکه کجا درمان میشود مهم است و ربطی به آکادمی بودن یا هر نمایندگی دیگری بودن ندارد. شما هر جا درمان شوید عِرق آنجا را خواهید داشت.
وقتی گفتند برو شعبه شمس، تا ماهها دوست داشتم اینجا باشم. اینجا درمان شدم. اینجا لژیون داشتم، اینجا مرزبان بودم، اینجا دستیار دیدهبان شدم و برای همین قدری دلگیر شدم ولی یاد گرفتم و فهمیدم که در این جابجایی مسائل زیادی وجود دارد. بعدها آقای مهندس گفتند رجعت آدم را رشد میدهد. تازه فهمیدم که رفتن از اینجا من را بزرگ کرد. از اینجا که رفتم و در 3 سالی که در شعبه شمس بودم این را درون خودم احساس کردم که بزرگتر شدم و ارتقا پیدا کردم. و البته لطف خداوند بود که دوباره برگشتم.
.jpg)
تجربه ایجنتی در نمایندگی شمس چطور بود؟
همه خدمتها خوب است. من همیشه سعی کردم در هر خدمتی که بودم با تمام توانم کار کنم و اگر همین امروز هم بگویند برو یا بروم ناراحت نیستم که چرا فلان کار را انجام ندادم. اگر هم جایی کمکاری یا چیزی بوده دیگر در توانم نبوده است. تجربه ایجنتی نمایندگی شمس هم عالی بود. کار کردیم و خدمت کردیم و یک جایگاه جدید بود و لذتبخش بود. توی این جایگاهها محبت خیلی تأثیرگذار است. اینکه بتوانی در شعبه کاری انجام بدهی که بچهها انسجامشان بیشتر بشود و بیشتر با عشق خدمت بکنند خیلی مهم است. من در لژیونم هم همینطور هستم. سلاح ما در کنگره محبت است و یک جایی هم اخم لازم است. در لژیون هم همینطور. اول آن پیوند را برقرار میکنم که اگر خواستم ایرادی از رهجو بگیرم انقدر پیوند قوی باشد که رهجو درک کند و بجای رفتن، در خودش تغییر ایجاد کند. در ایجنتی هم سعی کردم همین کار را بتوانم بکنم. پیوند بین راهنماها، مرزبانها، سفردومیها و سفراولیها جوری برقرار بشود که بعداً بتوانیم ایرادات را برطرف کنیم. این کارها را سعی کردم انجام بدهم.
(1).jpg)
از وقتی وارد آکادمی شدید تحولات خیلی خوبی صورت گرفته است. چگونه و با چه هدفی خدمت میکنید؟
من یک کاری که میکنم این است که نمیگذارم گذشتهام یادم برود. نزدیک به 14، 15 سال تزریقی بودم. من و دائیام با هم شروع به تزریق کردیم. هر دو هم به کنگره آمدیم. او گوش نکرد و نتوانست درمان شود و چندی پیش اوردوز کرد و فوت شد. من همین که گذشتهام فراموش نشود نگاهم به بچهها عوض نمیشود. شاید بعضی وقتها لازم باشد دستور بدهیم ولی آن را هم جوری میگویم که بچسبد. چرا؟ چون هیچ فرقی با همدیگر نداریم که. فرق ما با یک سفر اولی یک دود است. فقط ما چند سال زودتر از او آمدهایم. وگرنه فرقی نداریم. شما میبینید یک نفر الآن سفراولی است و حالش خراب است. بعد چند سال دیگر میایی کنگره و میبینی راهنما است یا دیدهبان است. برای همین فاصلهای بین خودم و بچهها نمیبینم. شاید یک جاهایی حرفهایی میزنیم که اجرا شود ولی این فاصله را واقعاً نمیبینم. همه را دوست دارم و سعی میکنم که در کنار همدیگر جلو برویم. فارغ از اینکه ایجنتی، مرزبانی، راهنما یا هر چیزی هستی، باید بتوانی با بچهها همپا بیایی جلو و حرفهایت را گوش بدهند. انرژی هم دوطرفه است. من وقتی با بچهها خوب رفتار کنم و آنها هم حالشان خوب بشود قطعاً آنها هم به من انرژی خواهند داد. من یک نفرم و یک مرتبه سیصد تا برمیگردد. این اثرِ خدمت کردن و قدرشناسی است. وقتی حال شماها خوب باشد این برمیگردد به سمت من و برایم انرژی میشود. وقتی انسان گذشتهاش را فراموش نکند، رفتارش جوری میشود که دیگران میفهمند و وقتی بفهمند انرژی از سمت آنها به من میرسد.
(1).jpg)
پس یکی از کلیدها در خدمت برای شما این است که فراموش نکنید که بودید و کجا بودید؟
بله. شک نکنید. آقای مهندس میگویند گذشته چراغ راه آینده است. اگر یادمان برود همان ناسپاسی و فراموشکاری است که ایشان میگویند. انسانها فراموشکارند. بسیاری از حرفهایی که آقای مهندس میگویند همان صحبتهای کتاب آسمانی ماست که ایشان برایمان باز میکنند و به ما یاد میدهند. "إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُود" انسان نسبت به مربیاش ناسپاس است. اینها کد هستند. آقای مهندس اینها را سوا میکنند و به ما میگویند. وقتی خداوند ما را آفرید و بما میگوید انسان تو ناسپاسی داری، به ما کد میدهد. میگوید من تو را آفریدم، یک سری ایرادات در تو وجود دارد. دارم به تو میگویم. تو برو آنها را برطرف کن. برو ناسپاسی را بر طرف کن. برو فراموشکاریات را درست کن. باید بفهمم که من فراموشکارم. برای همین من خیلی سعی میکنم دقت کنم که ناسپاس نباشم یا فراموشکار نباشم که از کجا به کجا رسیدم.
برای انجام یک خدمت سالم باید چه کرد و یک خدمتگزار باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
اول اینکه خدمت سالم زمانی اتفاق میافتد که در آن جایگاه باشید. حتی همین آبدارخانه. گفته شده سفر اولی نباید آبدارخانه باشد. خب این یک دلایلی دارد. یک حساب و کتاب و یک تجربهای اینجا خوابیده است. اول باید ببینیم در آن خدمتی که میخواهیم بکنیم در آن جایگاه هستیم یا نیستیم. بعد که در آن جایگاه خودمان را دیدیم بعد به سالم بودن آن فکر کنیم. زودتر از موعد اگر سراغ خدمتی برویم قطعاً دچار مشکل میشویم. این خیلی مهم است. من و همه بچهها اگر میخواهیم خدمتی بکنیم باید ببینیم جایش هست یا نه. حتی یک مهماندار ساده. حتی یک میکروفون گردان.
برای سالم بودنش هم همان محبت است. همان قدرشناس بودن است. کنگره برای هر جایگاه اصولش را آموزش میدهد. باید آنها را عمل کرد و از جایگاه آموزش گرفت.
.jpg)
ایجنت چه کاری باید انجام دهد؟
ما در کنگره شرح وظایف داریم. چون آقای مهندس گفتهاند من میگویم. ایجنت بزرگتر و ریشسفید شعبه است. یعنی باید یک نظارت باشد. چرا. چون مثلاً کسی که ایجنت شده سالها قبل مرزبانی گذرانده است و سالها کنگره بوده است. مرزبانها تازه رأی آوردند و ممکن است یک جاهایی اشتباه بکنند. آنجا ایجنت گوشزد میکند که اشتباه است. قوانین را میگوید. مثل یک بزرگتر. حواسش هست که گروه مرزبانی محکم و در کنار همدیگر کارها را به نحو احسن انجام بدهند و بروند جلو.
برای سفر اولیها چه پیامی دارید؟
از قدیم هم به ما میگفتند که بهترین کاری که میتوانی بکنی سفر کردن است. بعضی وقتها سفراولیها سفر را سخت میگیرند. سفر کردن سخت نیست. خودِ من سخت سفر کردم تا موقعی که فهمیدم. در کنگره سفر کردن زور زدن نمیخواهد. پارها آقای مهندس گفتند اگر بخواهی در صراط مستقیم حرکت بکنی و خوب سفر بکنی ریگهای بیایان هم به تو کمک میکنند. آسفالت خیابان هم به تو کمک میکند. واقعاً هم همینجور است. به تو کمک میشود. کاری هم لازم نیست بکنی. سر ساعت دارو بخوری، حرفهای راهنمایت را گوش بکنی و آقای مهندس در سیدی شرایط گفتند که رهجو باید با راهنمایش جفت شود. جفت بشود یعنی چه؟ یعنی مو به مو فرامین راهنما را عمل کند و همراهش باشد. بعد راهنما شفیع میشود. یک رهجو را دستش را میگیری برای رهایی میبری پیش آقای مهندس. کی میبری؟ رهجوی خراب را که نمیبری. رهجویی را میبری که با راهنمایش جفت باشد و به حرفهای راهنمایش گوش داده باشد. راهنما هم شفیع میشود، میگوید آقای مهندس این رهجو موقع رهاییاش است. رهاییاش را میدهید؟ آن موقع با اجازه ایشان رهایی اتفاق میافتد.
پس رهجو باید جفت راهنمایش باشد تا راهنما شفیعش بشود. کار سختی نمیخواهد بکند. فقط هر چه گفت گوش بدهد. از قدیم میگفتند سرت را با سر راهنما عوض کن. افکارت را با افکار راهنمایت عوض کن. افکار راهنما چیست؟ افکار راهنما آموزشهای کنگره است. پس سخت نیست. باید سفر کند و لازم نیست به هیچ چیز دیگری فکر کند. من ضربهای که در سفر خوردم این بود که فکر میکردم هم سن و سالهای من همه به یک جایی رسیدند، این شدند، آن شدند. این فکرها باعث میشد سفر خراب شود. حواسم نبود که الآن وقت سفر کردن من است. چه الآن من با بیست سال بیایم کنگره چه با هر سن دیگری. با هر سنی میاییم الآن وقتش است و الآن بالاترین و اصلاً تمام کاری که سفر اولی میکند سفر است دیگر. یعنی اصلاً به هیچ چیز نرسیدی در زندگی؛ ولی وقتی سفرت تمام میشود یعنی نفس تو پاک شده و رها شدهای. زندگیات قطعاً تغییر میکند.

برای سفر دومیها چه پیامی دارید؟
برای سفر دومیها هم گفتم، فقط فراموشکار نباشیم. در سفر دوم آفت انسانیت ناسپاسی است. خیلی بد است که آدم نسبت به رب و مربیاش، نسبت به کنگره، نسبت به صراط مستقیم ناسپاس باشد. در سفر دوم نسبت به کنگره و راهی که یاد گرفتیم ناسپاس نباشم و آن وقت هر کاری میخواهیم بکنیم. میخواهیم بیاییم کنگره، نمیخواهیم نیاییم. فقط ناسپاس نباشیم. اینکه میگویند کنگره قطعهای از بهشت است واقعاً هست. ما چون درون کنگره هستیم نمیفهمیم کجاییم. وقتی برویم متوجه میشویم کجاییم.
خیلی خیلی از وقتی که در اختیار ما قرار دادید سپاسگزاریم. از طرف اعضای نمایندگی آکادمی و همه عزیزان در کنگره 60 از خدمات و تلاشهای آقا سیروس قدردانی میکنیم و از خداوند برای ایشان و خانواده گرامیشان سلامتی و توفیق روزافزون آرزومندیم.
تهیهشده در وبلاگ نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
2880