روزی که برای اولین بار وارد کنگره شدم جشن همسفران بود من با اصرار مسافرم به کنگره آمدم تا قبل از آن هميشه مخالفت میکردم و میگفتم چرا من باید به کنگره بیایم؟ مگر من مصرفکننده هستم؛ چون هیچ اطلاع و دانایی نداشتم؛ تا اینکه راهنمای مسافرم در هفته جشن همسفر به مسافرم گفته بود که باید روز جشن، همسرت را بیاورید من با اصرار مسافرم و با استرس زیاد وارد کنگره شدم و گفتم فقط همین یک بار با شما را همراهی میکنم.
وقتی وارد آن مکان مقدس شدم، دیدم عزیزانی با لباسهای سفید در آن مکان حضور دارند یک حس آرامبخشی را دریافت کردم و انگار آرامش گرفتم و جذب آن مکان مقدس شدم تا قبل از آمدن من به کنگره فقط زنده بودم؛ ولی زندگی کردن را بلد نبودم همیشه یک غم در دلم بود و هیچ چیزی خوشحالم نمیکرد.
در تنهاییام گریه میکردم و ناامید بودم که دیگر مسافرم درمان نمیشود. خشم، نفرت نسبت به مسافرم و دیگر مصرفکنندهها داشتم؛ ولی الان دیدگاه من به همه چیز عوض شده است دیگر از مصرفکنندهها نفرت ندارم از همه مهمتر دیگر حجم آن همه غم و غصه را با خودم حمل نمیکنم، دیگر احساس پوچی نمیکنم و ناامید نیستم.
از خدای خودم سپاسگزارم که صدایم را شنید و راه را برایم باز کرد. من در حال آموزش گرفتن هستم و مسافرم رهایی گرفته و من این حال خوبم را مدیون کنگره۶۰ و آقای مهندس و راهنمای مسافرم و راهنمای خودم همسفر الهام هستم. خدایا شکرت که حواست به این بنده خطا کار بوده است شکر شکر شکر.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سکينه(لژیون سردار)
رابطخبری: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر سکينه (لژیون سردار)
عکاس: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون سردار )
ویرایش و ارسال: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی نیمایوشیج
- تعداد بازدید از این مطلب :
92