English Version
This Site Is Available In English

با تغییر صفات، قدم در وادی عشق و محبت می‌گذارم

با تغییر صفات، قدم در وادی عشق و محبت می‌گذارم

جلسه اول از دوره دوم لژیون سردار همسفران نمایندگی بروجن به استادی دنور همسفر سعیده، نگهبانی دنور همسفر الهام و دبیری همسفر فردوس با دستور جلسه‌ «وادی دهم (صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است)» روز دوشنبه ۱۰ آذرماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۳:۳۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:

«صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است». من در گذشته آدم لجبازی بودم و زود با افراد قهر می‌کردم و سریع  ناراحت می‌شدم، از حرف‌های دیگران حالم بد می‌شد و به هم می‌ریختم. وقتی که به درون خود نگاه کردم دیدم من خیلی صفت‌ها داشتم؛ ولی فراموش کردم و به مرور زمان و با آمدنم به کنگره و با آموزش‌های کنگره دیگر آدم مغرور گذشته نیستم. به قول استاد امین که می‌فرمایند: مشکل از آنجا شروع می‌شود که من فکر کنم آدم خیلی خوبی هستم. وقتی برای خودت یک مرز می‌گذاری و مسلماً یک سری قانون‌ها را برای خودت داری هر کس در مرزبندی با تو هم عقیده باشد به نظر تو آدم خوبی می‌باشد اکثراً هم آدم‌های خوب کم هستند که با تو هم عقیده باشند و تو آن‌ها را بپذیری و با آن‌ها هم کلام شوی و اگر در دایره تو نبودند و با تو هم عقیده نبودند آدم بد می‌شود.

مشکل اینجاست که من فکر می‌کنم آدم خوبی هستم، وقتی عینک بدبینی را به چشمم می‌زنم و گرد و غبار روی آن هست؛ همه چیز را بد می‌بینم و حس خوبی به هیچ چیز ندارم و از همه تنفر و کینه دارم؛ ولی امروز می‌بینم دنیا هم قشنگ است آن‌قدر که فکر می‌کنم اصلاً آدم بدی در این کره خاکی وجود ندارد. من بارها و بارها سی‌دی منیت را نوشتم وقتی اولین بار نوشتم به خودم گفتم استاد امین چه می‌گوید؟ من اصلاً این چنین آدمی نیستم به مرور زمان متوجه شدم که تمام این خصلت‌ها در من وجود داشته؛ ولی شاید اصلاً آن صفت‌ها را نمی‌دیدم آنقدر عینک بدبینی، غرور، منیت، خودخواهی و کینه در من بود که آن‌ها را نمی‌‌دیدم به مرور زمان بعد از چندین بار که سی‌دی منیت را نوشتم، به خودم برگشتم و دیدم نه آن صفات در درون من است، نمی‌دیدم و نمی‌خواستم ببینم؛ پس اگر قرار است من تغییری کنم، اول باید بپذیرم که مشکل دارم و صفات در درون من است. وقتی متوجه می‌شوم چه ساختار بدی دارم باید این ساختار خراب بشود وقتی خراب می‌شود و  حال من بد می‌شود. من یک پروسه خیلی  سختی را باید طی کنم؛ ولی مهم این است که من یک راهنما  و کسی را در کنارم دارم و باید سرم را با سر راهنما عوض کنم تا دوباره ساخته شوم و هر چه هستم دوباره می‌توانم برگردم.

آن حس خوب، آن عینک خوش‌بینی و آن نگاه خوب دوباره می‌آید و باعث می‌شود تو قدم برداری؛ پس آن‌جایی که استاد امین می‌گویند: می‌روی و اوج تاریکی‌ها را تجربه می‌کنی، همان‌جایی است که ناامید می‌شوی. ناامیدی و مشکلات برای همه هست آن‌جایی که ناامید می‌شوم؛ ولی دوباره قدم برمی‌دارم آن‌جا یعنی من در صراط‌‌ مستقیم هستم و درست قدم برمی‌دارم. در این وادی از یک چرخه صحبت می‌کند، تفکر سالم، ایمان سالم را می‌آورد، ایمان سالم، عمل سالم، عمل سالم، حس سالم، حس سالم، عقل سالم و در نهایت عشق سالم را به وجود می‌آورد. 

حالا اگر من این را برعکس عمل کنم و به جای تفکر سالم بیایم بی‌فکری کنم و همین‌طور یک کاری را انجام بدهم در ادامه برای من چه به وجود می‌آید؟ به جای ایمان، کفر و ناسپاسی به وجود می‌آید و دیگر چیزی را نمی‌بینم، همان عینک بدبینی همراه با گرد و غبار می‌شود و تمام عمل‌هایی که می‌خواهم انجام دهم ناسالم می‌شود بعد جسم آلوده می‌شود جسم که آلوده شد دیگر عقل کار نمی‌کند؛ در جهل و نادانی می‌روم در نهایت به جای عشق، نفرت به وجود می‌آید و من پر از کینه، نفرت، حسادت می‌شوم.

من همسفر درست است که یک سری ترکش‌هایی خورده‌ام؛ ولی درونم چیزی بوده که باعث شده جذب مسافرم شوم و درون من هم هست؛ ولی مسافر وقتی وارد کنگره می‌شود و سفر خود را شروع می‌کند اگر درست سفر کند و روی برنامه باشد در عرض پنج یا شش ماه حالش فوق‌العاده می‌شود؛ ولی من همسفر نه. چرا نه؟ چون فکر می‌کنم آدم خوبی هستم، فکر می‌کنم مشکل ندارم و صفات منفی را ندارم. مسافر من صرفاً به خاطر اینکه مصرف‌کننده بوده آن صفات هم کنارش بوده؛ ولی وقتی می‌آید و درمان می‌شود آن صفات هم ممکن است کنار برود.

وقتی قدم در وادی دهم می‌گذارم می‌پذیرم که می‌خواهم صفات گذشته خود را تغییر دهم یعنی اینکه یک قدم گذاشته‌‌ام در وادی چهاردهم؛ یعنی آن محبت را درک و لمس می‌کنم. چرا؟ چون آمده‌ام کینه، نفرت و حسادت را خراب می‌کنم و خشت محبت، مهر و ایمان می‌گذارم. وقتی این‌ها شکل بگیرد بقیه‌اش در درون من صورت می‌گیرد و من حرکت می‌کنم. زمانی که می‌پذیرم صفات خودم را تغییر دهم، حالم خوب می‌شود. حالا چه ربطی به لژیون سردار دارد؟ وقتی خشمم را کنار می‌گذارم، آن دو دوتا چهارتا کردن را کنار می‌گذارم و صفت بخشندگی را در درون خودم به‌وجود می‌آورم حالم خوب می‌شود.

اصلاً چرا من ببخشم؟ استاد امین می‌گویند: وقتی می‌بخشی، چیز بهتری گیرت می‌آید؛ پس به قول آقای مهندس در سی‌دی «نقاش» به ما گفتند که عاقلانه فکر کنید نه حسابگرانه؛ پس من اگر ببخشم، چیز بهتر کنارش برای من به‌وجود می‌آید. حالا آن چیز بهتر برای من چیست؟ اینکه یک مسافر می‌آید، مواد را کنار می‌گذارد، شبه‌افیونی درونش به او برگشت داده می‌شود و آن خیلی عالی است. من همسفر وقتی می‌بخشم و یک چیز بهتر گیرم می‌آید. چیز بهتر برای من چیست؟ اینکه وارد ترس‌هایم شوم و از کفر به سمت ایمان بروم و دیگر آن ناسپاسی درون من خیلی کمرنگ شده، کفر رفته، من بزرگ‌تر شده‌ام و توانایی درونم را دیده‌ام.

در سی‌دی «نقاش» آقای مهندس گفتند: خداوند تا یک جایی را درست می‌کند، ترسیم می‌کند و می‌گوید از این به بعد تابلوی نقاشی دست توست. این تابلوی نقاشی من همسفر یا من مسافر است؛ حالا من آن را خراب کرده‌ام، سیاه و زشت نقاشی کردم. اشکالی ندارد، متوجه شدم از این به بعد آن را قشنگ و درست نقاشی کنم. تمام این‌ها برمی‌گردد به حس درونی من؛ پس من تعیین‌کننده‌ام هر آنچه فکر می‌کنم، همانم. اگر فکر می‌کنم ندارم؛ پس ندارم و هیچ وقت نخواهم داشت چرا؟ چون جهان هستی عین کوه است و عین یک کوه هرچه می‌گوییم، همان را به ما برمی‌گرداند؛ پس قطعاً به من داده نمی‌شود.

تایپیست‌ها: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون دوم) و همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
ویرایش، عکاس و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بروجن

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .