هیچوقت فراموش نمیکنم روزی را که با بغض و ناراحتی، ناامید از همهجا و همهکس به کنگره پناه آوردم. آن روز هنگامی که وارد این مکان مقدس شدم به ناگاه سراپای وجودم پر از شور و استرس و اضطراب شد؛ بهت زده همه را نگاه میکردم، هیچکس بیکار ننشسته بود، یکی طی میکشید، دیگری گردگیری میکرد و کسی گلدانها را مرتب میکرد... نزدیکتر که شدم همه یکییکی به من خوشآمد گفتند و مرا در آغوش گرفتند و این لحظه دوباره آرامش و گرمای وجود پر عشق آغوش مادرم را که سالها بود، حس نکرده بودم حس کردم. راهنمای تازهواردین پیش من نشست و مانند خواهری دلسوز برایم صحبت کرد. من که دیدم وارد جمع مهربان و پاک این افراد شدهام، بغضم ترکید و گریه کردم؛ وقتی سبک شدم و به خودم آمدم دیدم همه برایم تلاش میکنند، یکی اسمم را پرسید و نوشت؛ اکنون نام همسفر را روی من گذاشتند و به من آموختند که همسفر بال پرواز یک مسافر است.
من که بیشتر اوقات از مسافرم ناراحت و شاکی بودم، حالا با یک جمله راهنمایم که تا ابد به خاطرم میماند آرامش خاطر گرفتهام. راهنما به من گفت: او یعنی مسافرم مأموری بوده که تو را به اینجا هدایت کرده است و تو به حالی خوب برسی و خودت را پیدا کنی. من که با این جمله جواب بیشتر سوالهایم را گرفته بودم و آن را در اول دفتر سیدیهایم نوشتم و این لحظه بود که نظرم راجعبه مسافرم تغییر کرد. حال ای مسافر عزیزم شما هشت سال پیش توانستید، سرمای۶۰ درجه زیر صفر را بدون همراه و همسفر تحمل کردید و با سربلندی آزاد بیرون بیایید؛ تو مرا با مهربانترین و همدلترین افراد آشنا کردی و به راهنمایانی سپردی که وادیها را به من آموختند تا خودم را پیدا کنم و محبت را به من یاد دادند و من فهمیدم که محبت کردن به حرف نیست، بلکه به عمل است و وقتی جهانبینی را برایم توضیح دادند؛ دیدم که من جهانبینی نداشتم و جهانبینی من صفر است.
من در این جهان عجیب در کنگره بخشش را آموختم و کینهها را از دلم بیرون کردم و یاد گرفتم که باید به خودم بیشتر اهمیت بدهم و دکتر جسم و روح خود باشم و برای خودم که سالها بود وقف دیگران بودم و اصلا به خودم فکر هم نمیکردم ارزش قائل شوم و از همه مهمتر اینکه یاد گرفتم که مسافر من مجرم نبوده بلکه او بیمار بوده و حال از او ممنونم که باعث شد، من با این مکان مقدس آشنا شوم و به این مکان امن بیایم. من در اینجا یاد گرفتم و فهمیدم که دنیا هنوز زیباییهای خود را دارد و امیدوار شدم؛ زیرا که به چشم خود دیدم انسانهایی هستند که مانند فرشتگان به صورت رایگان بر سر خدمت از هم پیشی میگیرند و به امثال ما کمک میکنند. حال عزیزانم، چگونه میتوانم تمام لحظههایی را که چون سرو در کنارم ایستادید و با شور محبتتان مرا سیراب کردید جبران کنم؟ جز اینکه بهترین درودها و دعاهای خیرم را بدرقه راهتان سازم.
نویسنده: همسفر مهناز رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون یکم)
رابط خبری و ارسال: همسفر شیدا رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون یکم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
69