به نام نامی عشق و محبت
آنچه میخوانید، نوشتههای دل مادری است که مسیری طولانی را طی کرده تا امروز در این جایگاه قرار بگیرد، روزی نامی را از تلویزیون شنیدم، مثل این بود که بارها در رویاهایم این نام را شنیده بودم، هم آشنا بود و هم ناآشنا از شنیدن حرفهای این فرد نمیدانم، چرا دلم آرام گرفته بود و به دنبال مکانی بودم که بتوانم به جوانهای درگیر اعتیاد کمک کنم، مخصوصاً بعد از شنیدن خبر اوردوز کردن یکی از اقوام که جوان بودند، بیشتر به فکر فرو رفته بودم.
مدتی بود که میترسیدم، فرزند خودم هم درگیر اعتیاد شده باشد، شبها وارد سایت میشدم و تمام راههای درمان اعتیاد را مطالعه میکردم، گاهی شب تا صبح کنار کامپیوتر سپری میکردم، یکی از راههای درمان اعتیاد که خیلی ذهنم را درگیر خودش کرد، کنگره۶۰ بود، آدرسش را یادداشت کردم و چند روز بعد راهی تهران شدم، برای اولین بار وارد ساختمان آکادمی شدم، برخورد آنها با من عالی بود و من را راهنمایی کردند؛ ولی موفق به دیدار جناب مهندس نشدم، آنجا شعبهای در اصفهان به من معرفی شد و در آنجا با خانم مرجان آشنا شدم، خواهرانه من را راهنمایی کردند.
بعد از مدتی به من خبر دادند که یک شعبه از کنگره۶۰ در آبادان شروع به کار کرده است، در مکانی که پرورشگاه کودکان یتیم بود، اتاقی کوچک با امکاناتی ضعیف مختص شعبه کنگره۶۰ بود؛ ولی شده بود، خانه امید ما، یک آقا مسئول همه کارها بودند، هم راهنمای مسافرین و هم راهنمای خانواده بودند که بیشتر برای ما پدری میکردند، نام ایشان هیچگاه از ذهن من و همشهریهایم بیرون نمیرود، آنجا بود که معنای راهنما در کنگره را درک کردم، بدون هیچ چشم داشتی و هیچ توقعی و دور از خانواده از تهران میآمدند و در گرمای بالای ۵۰ درجه خدمت میکردند، همیشه با صبر و حوصله بودند و در هر حالی لبخند به لب داشتند و پای درد و دل ما مینشستند، وقتی مکان را از ما گرفتند، باز با روی خوش در پارک بچهها را دور هم جمع میکردند و آموزش میدادند، چند مکان عوض کردیم تا بالاخره مکانی به ما اختصاص داده شد، آنجا تقریباً مخروبه بود که با کمک و یاری مسافرین و خانوادهها بازسازی و قابل استفاده شد، هرکس کاری میکرد، امکانات ضعیفی داشتیم؛ ولی جای شکرش باقی بود و دلمان به حضور همدیگر و به وجود راهنمای عزیزمان گرم بود.
ماه رمضان فرا رسید و به کمک چند نفر دیگر از اوایل روز با وجود گرمای زیاد تدارک افطار میدیدند و متوجه شدم در کنگره ماه رمضان را جشن میگیرند و افطار میدهند و آنجا بود که به محبت واقعی بین اعضا پی بردم، محبتی که بدون چشم داشت است، یاد گرفتم محبت کنم و دیگران را دوست داشته باشم، برای سلامتی پدر دلسوز آقای مهندس دژاکام و آن راهنمای عزیز که اولین راهنمای من و همشهریهایم بودند، دعا میکنم و امیدوارم هر آنچه خیر است، در زندگیشان جاری باشد.
نویسنده: همسفر عذرا رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون هفده)
ویراستاری و ارسال: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)، دبیر سایت
همسفران نمایندگی امامقلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
177