سومین جلسه از دوره دوازدهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی قائمشهر با استادی دستیار اسیستانت آمار مسافر نیکوتین راهنما همسفر شهره، نگهبانی همسفر ساناز و دبیری همسفر راضیه با دستور جلسه «جهانبینی 1 و 2» روز دوشنبه 16 اردیبهشتماه 1404 ساعت 15:00 آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحالم که امروز در کنار شما هستم، از ایجنت همسفر اکرم سپاسگزارم مرا دعوت کردند که در این جایگاه قرار بگیرم و از خدمتم آموزش بگیرم. شما خیلی خوشبخت هستید که در این شهر خوش آبوهوا زندگی میکنید. در تهران نمیشود نفس کشید. من خیلی در تهران سرفه میکردم از صبح که به اینجا آمدهام، خیلی بهتر شدهام و اصلاً سرفه نداشتم. خدا را شکر که چنین نعمتی دارید و استفاده میکنید. جایی به این زیبایی دارید، خیلی زیباست، حیاط به این بزرگی درخت، جنگل و سرسبزی خدا را شکر. دستور جلسه راجع به جهانبینی ۱ و ۲ است که آقای مهندس و استاد امین در مورد آن صحبت کردهاند. همانطور که آقای مهندس گفتند جهانبینی این است که ما میخواهیم طرز درست زندگیکردن را یاد بگیریم، اینکه ما بخواهیم یک زندگی داشته باشیم که از آن لذت ببریم.
هر کدام از ما زندگی مختلفی داریم. هیچ شخصی از زندگی شخص دیگر خبری ندارد. هر کسی در زندگی خود با چیزهایی که دارد حالا یکی همسر یکی فرزند یا خانوادهای که دارد؛ باید لذت ببرد و این لذتبردن برمیگردد به جهانبینی ما. اینکه ما چه قدر یاد گرفتهایم، چه قدر دانایی داریم، اینکه میگویند آموزش بگیریم که بتوانیم درست زندگی کنیم. شخصی کتاب یا جزوه خیلی زیادی در خانهاش داشته باشد یا تمام سیدیهای آقای مهندس را هم گوش دهد و همه را برداشت داشته باشد و خلاصهنویسی کند؛ ولی تا وقتی آنها را اجرا نکند به هیچ دردی نمیخورد. ما تا وقتی که آنها را یکییکی کاربردی نکنیم؛ یعنی به همان دانایی مؤثر تبدیل نکنیم ارزشی ندارد. من کار ضد ارزشی را میتوانم انجام دهم؛ ولی باید بتوانم آن را انجام ندهم، من میدانم سیگار و قلیان ضرر دارد، میدانم این کار را انجام ندهم ارزشمند است. حالا در مورد درمانش هم حتماً صحبت میکنم.
اینکه ما بتوانیم آن را کاربردی کنیم مهم است. در جزوه جهانبینی مثلث جهالت است که سه ضلع دارد؛ منیت، ناامیدی و ترس. من تا قبل از کنگره راجع به ناامیدی و حصار نامرئی چیزی نمیدانستم. اینکه اصلاً مفهوم ترس یعنی چه؟ میدانستم ترس چیست؛ ولی مفهومش را نمیدانستم که در مقابلش تفکر را از دست میدهم. وقتی که میترسیم نمیتوانیم درست فکر کنیم یا در مقابل ناامیدی، در حصار نامرئی خودمان را حبس میکنیم و با هیچ کس نمیخواهیم در ارتباط باشیم یا راجع به منیت که خیلی خودم در آن ضلع گیر داشتم.
این هفته هم استاد امین راجع به آن صحبت کردند و خیلی زیبا بیان کردند. وقتی چیزی را میدانیم و میشناسیم بهتر آن قضیه را درک میکنیم. میدانیم که الان مثلاً من خودم را بستم در حصار نامرئیام و نمیتوانم هیچ حرکتی کنم، در خانه نشستهام و هیچ کاری نمیکنم، میگویم من افسردهام، من ناامیدم، وقتی این را در کنگره یاد گرفتهام میتوانم حرکت کنم. وقتی ندانیم حالمان چگونه است، میگوییم حالمان بد است؛ ولی وقتی که بدانیم دور خودمان حصار بستهایم، میتوانیم حصار را بشکنیم و حرکت کنیم.
بعضی کارها را میگوییم حسش نیست انجام دهیم، مثلاً خیلی وقتها میخواهیم باشگاه برویم یا مثلاً میخواهیم کاری را انجام دهیم میگوییم حسش نیست و تا زمانی که حرکت نکنیم، هیچوقت نمیتوانیم آن کار را انجام دهیم؛ یعنی اول حرکت است و بعد حس. ما ابتدا باید حرکت کنیم تا حس کاری برایمان به وجود بیاید. اینها همه در جهانبینی 1 و 2 است و میتوانیم بخوانیم و از آن مطالب خیلی استفاده کنیم. من هر بار جهان بینی ۱ و ۲ را میخوانم هر دفعه یک برداشتی دارم، اینکه اضداد در زندگی ما باید باشند؛ یعنی خوبی و خوشی، خوبی و بدی، شادی و غم و سلامتی و بیماری کنار هم هستند و وقتی من اینها را بدانم دیگر از زندگیام هیچ گلهای نمیکنم.
نمیگویم چرا این مشکل برای من به وجود آمده، چرا من مریض شدهام، چر من خانه ندارم چرا؟ از این حرفها نمیزنم. میدانم همه اینها باید در زندگی من باشند تا من کامل شوم. اگر همه روز ما خوب باشد زندگی فایده ندارد؛ ولی ما در کنگره یاد میگیریم چگونه با اینها مقابله کنیم، چه طوری با این مشکلات کنار بیایم و چهطور آنها را حل کنیم، راهحلشان را پیدا میکنیم و دانهدانه اینها را حل میکنیم و میبینیم چه قدر قشنگ میشود.
پس فردا فرزندانمان هم وقتی به مشکل بر میخورند نمیآیند بگویند چهکار کنیم چهکار نکنیم؟ ما قشنگ میتوانیم راهحل جلوی پایشان بگذاریم. زندگی خیلی شیرین است بهشرط اینکه ما بتوانیم از پس آن بر بیاییم؛ یعنی طرز درست برخورد کردن با آن را بلد باشیم. من وقتی راهنمایی قبول شدم باردار بودم و شالم را گرفتم و وقتی شروع کردم به خدمت راهنمایی، پسرم کیان سه ماهه بود، از همان اول هم با من بود با هم میآمدیم و میرفتیم، راهم خیلی دور بود، از تهران یک شعبه حومه تهران را انتخاب کرده بودم؛ چون نیاز داشتم به آن راه و هر دفعه 45 دقیقه در راه بودم، 5 سال در آن شعبه خدمت کردم.
میخواهم بگویم واقعاً وقتی انسان بخواهد کاری را انجام دهد میتواند انجام بدهد؛ یعنی هیچ شخصی نمیتواند بگوید که من میخواهم کاری را انجام دهم؛ ولی نمیتوانم یا نمیشود مگر اینکه خودش نخواهد. اینها همه بر میگردد به اینکه حس من چهقدر تمیز و چهقدر خوب باشد. یک مسافر با مواد مصرفیاش حس خودش را آلوده میکند و خودش را از تعادل خارج میکند و همسفر هم با افکار نامناسب حالا در کنار فرد مصرفکننده زندگی کردن فکرهای منفی که دارد یا یک سری با قلیان و سیگار خودشان را از تعادل خارج میکنند. همانطور که میدانید سیگار و قلیان مثل مواد مخدر جایگزینی اتفاق میافتد؛ یعنی انسان را از حالت تعادل طبیعی خارج میکند.
من در کنگره ابتدا باید بدانم در کجا مشکل دارم و در کدام قسمت مشکل دارم و بیایم و دست بگذارم در همان نقطه و اینطور هم نیست که من بگویم الان حس منیت دارم این قسمت را درست میکنم دیگر تا آخر عمر درست شده است نه من باید همیشه هوشیار و بیدار باشم. زندگی انسان جاری و در جریان است. من الان در یک برهه زندگیام ممکن است اتفاقات دیگری در زندگیام بیفتد و کلاً یک سری شرایطم تغییر کند، زندگی در جریان است و من باید همیشه بهروز باشم؛ یعنی الان بگویم من ترسم را درست کردم دیگر نمیترسم نه اینطور نیست زندگی در جریان است.
همه ما اول زندگیمان که فکر کنیم یکسری مشکلات و یکسری سختیها بوده از دوران مدرسه، ننوشتن مشق و این چیزها چه قدر آن زمان میترسیدیم از اینکه یک بار تکلیفمان را ننویسیم و مدرسه برویم. الان وقتی به آن زمان فکر میکنیم میخندیم که مثلاً چیز بیارزشی بود و ما چه قدر برایش غصه خوردیم. مطمئن باشید چند سال بعد به مسائل امروزمان هم فکر میکنیم و میگوییم چه قدر ما آن زمان راجع به آن غم و غصه خوردیم و زمانمان را از دست دادیم.
الان که ما در کنگره هستیم و اینجا نشستهایم میتوانیم تلنگری به خودمان بزنیم و به خودمان بیاییم و این یعنی باید بیدار شویم و از زمان حالمان استفاده کنیم و نگذاریم این زمانمان از دست برود و من را درگیر یک سری چیزهایی کند که اصلاً ارزشی ندارد. هیچ چیزی ارزش این را ندارد که آدم به خودش سخت بگیرد. شاید یکسری اتفاقات پیش بیاید و غصهاش را بخورم؛ ولی دیگر مانند قبل نیست که چند ماه فکرم را درگیر کند، یک روز یا نهایتاً دو روز فکرم را مشغول میکند و بعد راه حلش را پیدا میکنم و از آن وضعیت دور میشوم؛ پس برای همه ما پیش میآید. برای همه ما هم خوشی هست و هم ناخوشی. از زندگیمان لذت ببریم. امیدوارم جهانبینی را همه ما کاربردی کنیم و از تکتک نکاتی که در آن نوشته شده بهترین استفاده را ببریم. همه شما را خیلی دوست دارم و به خدا میسپارم.

مرزبان کشیک: مرزبان همسفر سارا و مرزبان مسافر بهمن
عکاس: همسفر مهرانه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون سوم)
تایپیست: همسفر مهتاب رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صبحگل (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی قائمشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
2281