English Version
This Site Is Available In English

آغوش پر از عشق و محبت راهنما

آغوش پر از عشق و محبت راهنما

سلام بر مهر، دوستی و زندگی، سلام بر شما ای بزرگ‌مرد اخلاق؛ درود خدا بر شما که مفهوم محبت، عشق واقعی و درست زندگی کردن را به من آموختید و فهمیدم که بزرگترین علم، علم درست زندگی کردن است. با وادی‌های عشق زندگی کردم، با کتاب ۶۰ درجه زیر صفر راه درست را شناختم، توانستم خود را پیدا کنم و حرکت نمایم. با سی‌دی‌ها هر روز مطالب جدید آموختم و به بهترین مکان و بهشت روی زمین، یعنی کنگره۶۰ رسیدم. ما جمیعاً خشنود هستیم که ثمره تلاش شما و همراهان‌ شما در حرکت و درک به مراحلی دیگر خواهد رسید که نشاط انسان‌ها در وصال به حیات خالق را نمایان می‌کند. هر قدر که به جلوتر بروید، نشانه‌ها را دریافت خواهید نمود.

اولین روز حضور در کنگره را به یاد می‌آورم که چگونه احساس غریبی داشتم و هنگام نشستن روی صندلی لحظه‌ شماری می‌کردم که جلسه تمام شود و به خانه برگردم؛ زیرا مکان و افراد برای من ناآشنا بودند و به‌دلیل تخریب‌های درون من، از سخنان استاد و مشارکت اعضا هیچ دریافتی نداشتم. هنگامی‌که جلسه تمام شد، یک خانم زیبا با پوشش آراسته و شال زرد رنگ بر روی دوش خود به سمت من آمد، مرا در آغوش کشید و گفت: خوش آمدید، حتماً بنده خوب خداوند هستی که این مکان سر راه شما قرار گرفته است. در دل خود گفتم یا مصرف‌کننده ندارد یا نمی‌داند اعتیاد چیست! به راهنمای ایشان در جمعی قرار گرفتم که لژیون نام داشت؛ فرد بسیار خوش‌رو، مهربان با پوشش سفید و شال مغز پسته‌ای در لژیون حضور داشت که قرار بود برای ما صحبت کند.

 در تمام طول جلسه با خود می‌گفتم: به محض تمام شدن جلسه و پایان سخنان استاد می‌روم و دیگر باز نمی‌گردم؛ زیرا نه می‌دانستم چه می‌گویند و نه توان تحمل نشستن ساعت‌ها روی صندلی را داشتم؛ اما نمی‌دانم چه شد که با دیدن آن شخص و در آغوش کشیدن من، در درون خود احساسی شروع به جوشش کرد که می‌گفت: اکنون که آمدی، پس بنشین و به صحبت‌های آن‌ها گوش بده. زمانی‌که در لژیون قرار گرفتم و راهنمای تازه‌واردین شروع به صحبت کرد، ذهن آشفته و جسم ناآرام من کم‌کم آرام شد و با دقت به صحبت‌های ایشان گوش دادم. بعد از اتمام لژیون و بازگشت به خانه، مدام حرف‌های او را در ذهن خود مرور می‌کردم. مگر می‌شود یک حرف این‌گونه ذهن من‌ را مشغول کند که بعد از گذشت یک روز، احساس دلتنگی برای آن مکان و افراد را داشته باشم؟ دائم منتظر بودم روزی برسد که بتوانم دوباره به شعبه بروم و عزیزانی را که با در آغوش گرفتن‌ آن‌ها عشق، محبت و آرامش را لمس می‌کردم ببینم.

اکنون از آن روز شش سال و پنج ماه می‌گذرد و من هر روز برای همان آغوش پر از عشق و محبت راهنما و دیگر عزیزان لحظه‌ شماری می‌کنم؛ زیرا در کنگره افرادی به‌‌نام راهنما وجود دارند که با تمام جان و عشق خود به من کمک کردند تا جسم و روح ناآرام من را آرام کنند. من با مصرف ضدارزشی به‌نام نیکوتین مدت‌ها بود که دست و پنجه نرم می‌کردم؛ اما جرأت حضور در لژیون ویلیام را نداشتم. بعد از گذشت مدت‌ها و با صحبت‌های راهنما عزیز خود، توانستم راه را پیدا کنم و این موضوع را مطرح کرده و سفر خود را آغاز نمایم.

 این حال خوب، دانایی و آموزشی که در کنگره  به‌واسطه راهنما به من داده می‌شد، با این سفر دو برابر شد و لذت حضور در کنگره را برای من دو چندان کرد. بعد از اتمام سفر، در امتحان ویلیام شرکت کردم و به لطف خداوند موفق به دریافت شال مقدس راهنمای ویلیام شدم. هیچ لذتی بالاتر از این نیست که شال‌های کنگره با دستان پر عشق و پر برکت آقای مهندس روی دوش‌ ما قرار گیرد. در ادامه متوجه شدم هر کدام از ما راهنمایان، رسالتی داریم که باید آن را انجام دهیم و هیچ رسالتی بالاتر و زیباتر از زنده کردن نفس انسان نیست.

طبق فرمایش آقای مهندس: «گویی، یک انسان مرده را احیا کرده‌ای». این اتفاق در کنگره و با وجود پر برکت آقای مهندس و آموزش‌های ایشان به‌واسطه راهنماها به افراد منتقل می‌شود. این هفته بسیار پر برکت و باشکوه را به آقای مهندس عزیز تبریک عرض می‌کنم؛ چرا که ایشان ناجی و چراغ راه زندگی تک‌تک ما هستند که آرامش و حال خوش اکنون‌ را مدیون این استاد بزرگوار هستیم. در ادامه به تمام راهنمایان عزیز که از نور وجودی خود، نار درون من را به گلستان تبدیل کرده و باعث لذت بردن از داشته‌های خود شده‌، تبریک عرض می‌کنم.

تایپ: راهنمای ویلیام همسفر فتانه
ویراستار: همسفر آزاده رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)دبیر سایت
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی چرمهین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .