برای رهایی خودمان از دست بزرگترین دشمن خودمان که جهل و ناآگاهی خودمان است چهارده ثانیه سکوت میکنیم و به خدای بزرگ پناه میبریم.
شاید فاصله وادیها در بیزمانی بهاندازه یک ثانیه سکوت در مقابل قدرت مطلق باشد، اما در جهان خاکی فهم این مطالب برای من به وسعت هزاران سال است، در قدم اول فهمیدم که تفکر کردن نیاز به کوبیده شدن و ساختهشدن دارد، ریزش افکار اشتباه و پاک کردن خطوطی که به تیرگی حکاکی شده بود، در این سفر به من وعده داده شد که از زمین و آسمان به تو کمک خواهد شد، احساس میکنم برای رسیدن به تفکر درست باید کولهپشتی سنگین و بیفایده خود را ذرهذره خالی کنم، باید خود را با چراغراهنما آشنا کنم و ایمان داشته باشم که با نور الهی در این مسیر میتوان، ذرهذره بار خود را سودمند کرد. برای عبور از آبادی اول فرسنگها قدم باید برداشته شود...
اگر قدمها درست برداشته شود کمکم میتوان نقش و نگاری از آبادی دوم دید، در ابتدا میشنوم که هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد حتی اگر خود به هیچ فکر کند، فکر میکنم بعد از برداشتن قدمهای بسیاری در این وادی ذرهای متوجه شده باشم که خار و خاشاک بیابان هم بیهوده به زمین نیامدهاند، بعدازاین دانستنها؛ آیا به ارزش انسانی خود پی بردهام؟ متوجه شدهام که چه سفر طولانی برای رسیدن به این نقطه داشتهام، متوجه شدهام که حیات چقدر ارزشمند است و لذتبخشترین بازی زندگی، خود زندگی کردن است؟ امروز اگر خوشحال هستم که به جنگ نرم خود ادامه خواهم داد، آیا در این جنگ خود را به عقل، ایمان و عشق مسلح کردهام؟ میدانم که باید خود را متصل به مرکز هستی عالم کنم، به آن نقطه که از روح خود در من دمید، به آن قدرت مطلقی که در سیستم آفرینش خود جایی برای ناامیدی و بیهودگی نگذاشت، اگر احساس ناامیدی میکنم باید قدمهای جدیدی بردارم، باید برگردم و مجدداً در تفکر خود تغییر ایجاد کنم.
صحبت از جنگ نرم شد، جنگ یا سفر؟ شاید همسفری که در آن نجواهای شیطانی تمامی ندارد، دوراهیها بسیار و راه طولانی است. امروز در این لحظه از خودم میپرسم که نجوای درون من چگونه است؟ آیا پر از بندهایی است که هرروز آنها را با خود میکشم؟ اگر اینگونه است که یعنی هنوز در آبادی اول با کولهپشتی سنگینتری گیرکردهام. آیا امروز در برابر نگرانیها، خود را با نور الهی آرام میکنم؟ آیا من شاکر تمام نعمتهایی شدهام که روزی همه آنها را بیهوده میدانستم. در آبادی دوم یک تابلو با خط نستعلیق زیبا دیدم که نوشته بود با خودت مهربان باش. چقدر دلنشین! انگار این سرا، سرای مهربانی است، وادی امید است، مگر میشود روح خداوند را درون خود حس کرد و احساس بیهودگی کرد؟ امروز امید دارم که پس از عبور از ثانیه دوم احساس بیهودگی نخواهم کرد، پس نفسی بهراحتی میکشم و جرعهای از همان آب مینوشم که گفتهشده با نوشیدن آن به زیرآب نباید بروم، آماده آبادی سومی میشوم که شنیدهام در آنجا باید تمام مسئولیت این سفر را بپذیرم، فکر میکنم اینجاست که متوجه میشوم مشکلات لعنت خداوند نیست بلکه رحمت خداوند است، حضور در کنگره همان رحمتی است که در این حیات نصیبم شده است و این لطف خداوند است که شامل حالم است. خدایا کمک کن تا در تکتک ثانیهها به خودت پناه ببرم و در تمام وادیهای زندگی یادم بیاید که در سرای شما همهجا امن و آرام است، بهخصوص وقتی چراغ راهی چون آقای مهندس دارم.
نگارنده: راهنما همسفر حامد
تنظیم: همسفر پیمان
نمایندگی ایران
- تعداد بازدید از این مطلب :
241