برداشتی که از این سیدی دارم این است که انسان به تنهایی نمیتواند مسیر رشد خود را فقط با تکیه بر تجربههای شخصی طی کند. تاریخ و اتفاقاتی که برای جوامع مختلف افتاده، در واقع مجموعهای از تجربههای جمعی هستند که اگر درست به آنها نگاه کنیم، میتوانند راه آینده ما را روشنتر کنند. تاریکی قرون وسطی نمونهای است که نشان میدهد، ناآگاهی و فاصله گرفتن از علم چگونه میتواند یک جامعه را به رنج و بنبست بکشاند و اگر انسان از این تجربهها درس نگیرد، همان تاریکی میتواند در زندگی فردی یا اجتماعی او تکرار شود. علم چیزی است که بر راستی و درستی دلالت دارد.
قوانینی که بر پایه قدرت و حفظ جایگاه نوشته شوند؛ حتی اگر نام قانون داشته باشند، انسان را به حقیقت نمیرسانند. علم واقعی بر پایه راستی است و به همین دلیل با رشد آن، نهتنها فهم انسان بیشتر میشود؛ بلکه اقتصاد، عدالت و کیفیت زندگی نیز رشد میکند. علم ذاتاً برای سادهسازی پیچیدگیها آمده است. یکی از برداشتهای مهم برای من این بود که هر انسان مانند یک کشور است. اگر کشوری از علم محروم باشد، عدالت در آن شکل نمیگیرد؛ انسان هم اگر فاقد علم باشد، فقط انباشتی از انرژیهای خام درون خود دارد. این انرژیها اگر تبدیل نشوند، میتوانند به خشم، ترس و آشفتگی روانی تبدیل شوند.
سختیها ممکن است ظرفیت انسان را بیشتر کنند؛ اما آنچه این انرژیها را به نور و آگاهی تبدیل میکند، علم است؛ نه صرفاً عبادت یا تحمل رنج باشد. در این نگاه، علم نقش یک تبدیلکننده را دارد. همانطور که نفت خام تا زمانی که علم به آن نرسیده بود ارزشی نداشت، انرژیهای منفی درون انسان هم اگر تبدیل نشوند، یا سرکوب میشوند یا به شکلهای مخرب بروز پیدا میکنند. علم این امکان را میدهد که افکار منفی و تاریک، به رفتارها و نتایجی سازنده تبدیل شوند؛ حتی نتایجی که خود انسان هم تصورش را نمیکند. برداشت دیگرم این بود که علم فقط محدود به درس و دانشگاه نیست. درس خواندن میتواند مقدمه باشد؛ اما همیشه به معنای عالم شدن نیست.
علم یعنی توان دیدن لایههای پنهان مسائل و درک ارتباطها؛ چیزی که فراتر از حفظ کردن اطلاعات است. در بخش مربوط به یادگیری، برای من جالب بود که قدرت فهم و حافظه تنها به هوش ذاتی مربوط نمیشود. آرامش، محبت و امنیت روانی نقش مهمی در یادگیری دارند. وقتی انسان در تاریکی روانی قرار میگیرد، بسیاری از تواناییهای ذهنیاش از کار میافتد؛ حتی بدون مصرف مواد، سیستم لذت و انگیزه درونی او دچار اختلال میشود. این موضوع نشان میدهد آسیبهای روانی چقدر میتوانند عمیق و پنهان باشند. همچنین سقوط انسان بهصورت ناگهانی اتفاق نمیافتد؛ بلکه مرحلهبهمرحله است و از جهانبینی آغاز میشود.
میل افراطی به بهترین بودن، مرکز توجه بودن و حفظ قدرت، میتواند انسان را وارد همان تاریکی کند که در تاریخ هم نمونههای آن را دیدهایم. در این مرحله، انسان خودش برای خودش تبدیل به دشمن میشود و دیگر نیازی به عامل بیرونی ندارد. افکار منفی، مثل یک میدان مغناطیسی عمل میکنند و شرایط، افراد و موقعیتهای مشابه خودشان را جذب میکنند. هرچه به این افکار انرژی بیشتری داده شود، این میدان قویتر میشود و اسارتهای پنهان بیشتری شکل میگیرد. گاهی بحرانها یا حتی افتادن در مسیرهایی مثل اعتیاد، میتوانند فرصتی باشند برای شکستن این هسته و بازنگری در جهانبینی؛ تا انسان بتواند با کمک علم، مسیر فکر و زندگی خود را تغییر دهد.
منبع: سیدی علم ۲
نویسنده: راهنما تازهواردین همسفر فاطمه (لژیون سردار)
رابط خبری لژیون سردار: همسفر شهلا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفتم)
ویرایش و ارسال: همسفر رباب رهجوی راهنما همسفر مریم(لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
106