جلسه ششم از دوره چهلوچهارم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره60 همسفران نمایندگی ستارخان به استادی راهنما همسفر معصومه، نگهبانی همسفر زهرا و دبیری همسفر مهری با دستور جلسه «در کنگره۶۰ چگونه قدردانی میکنیم؟» روز سهشنبه 25 آذرماه 1404 ساعت 16:00 آغاز بهکار کرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
امروز روز قدردانی و تشکر است؛ بههمین دلیل قدردان مسافرانم هستم؛ برادرم و پدرم که روزی نقش مصرفکننده را بهعهده گرفتند تا من بتوانم امروز اینجا بنشینم. از استاد بزرگوارم، آقای مهندس دژاکام و دکتر امین سپاسگزارم که به من راه و رسم زندگی کردن را آموختند. قدردانی به این معناست که اندازهها را در کنگره، هستی، کائنات، خدمت کردن و خانواده بدانیم. کنگره برای من نقش «فَذَکِّر اِنَّما اَنتَ مُذَکِّر» را داشت؛ یعنی به یاد من آورد. چه چیزی را؟ اینکه «اِنَّ الِانسانَ لرَبِّهِ لَکَنود» انسان موجودی ناسپاس است، قدردان نیست و همیشه طلبکار است.
حالا سیستم این طلب را میبیند و آن داشتهها را از من میگیرد؛ چون من برایشان ارزشی قائل نبودم. این دستور جلسه میخواهد به من طلبکار منافق و کافر نسبت به خوبیها یاد بدهد که شکرگزار و قدردان باشم. ما در کنگره نمیآییم بدیهایمان را از بین ببریم؛ بلکه میآییم تا خوبیهایمان را زیاد کنیم و در میان همان خوبیها یک وجه اشتراک پیدا کنیم تا بتوانیم اوقات زیادی را در کنار هم بگذرانیم تا تغییر و تبدیل ایجاد شود و در نهایت به ترخیص برسیم.
منافق کسی است که قلب و زبانش باهم یکی نبوده و سوار و سوارکارش میزان نیستند؛ اما مؤمن از هر توطئهای به دور است و شاکر و قدردان بودن از برق چشمانش مشخص میشود. حالا شخصی که یاد گرفته از حال بد عبور کند، به حال خوب برسد و شاکر باشد، سه ویژگی دارد: اول اینکه آن را در قلب و احساسش حس میکند، سپس آن را به زبان میآورد و در نهایت به آن عمل میکند. اینکه من بگویم کنگره را دوست دارم؛ اما راهنمای سمت راست را بزنم و سمت چپ بروم و در عمل نشان ندهم، یعنی آن سه شاخهای که باید زبان، گفتار و عمل من یکی باشد، یکی نیست. این نامیزانی و بیتعادلی است و در نهایت به خود من آسیب میزند.
شاکر بودن ارتعاش انسان را بالا میبرد و تأیید یک کار خوب باعث تثبیت آن میشود. سلطان محمود غلامی به نام ایاز داشت که بسیار دوستش داشت. بعضیها میگفتند این غلام، قبل از اینکه وارد دربار شود، طلاها را در اتاقی پنهان میکند. سلطان قبول نمیکرد. آنقدر به او فشار آوردند که یک روز گفت: برویم ببینیم چه کار میکند. وقتی وارد اتاق شدند، یک پوستین و یک گیوه قدیمی دیدند. سلطان محمود به ایاز گفت: اینها چیست؟ ایاز گفت: اینها را نگهداشتهام و قبل از اینکه وارد دربار شوم، به آنها نگاه میکنم تا یادم نرود از کجا آمدهام و به کجا رسیدهام. من نیز پیمان راهنماییام را به آینه اتاقم زدهام تا یادم نرود کنگره چه چیزهایی به من داده است.
بنیان خانواده تبر خورده بود و از ریشه از جا درآمده بود و اگر امروز خانوادهای در کنار هم با محبت و عشق هستند، همه از کنگره است؛ پس نباید یادم برود که کنگره به من چه چیزهایی داده و باید شروع کنم به قدردانی کردن. اگر امروز قدمهایم را درست بردارم، دیگر حسابگرانه نگاه نمیکنم، بلکه نگاهم عاقلانه است و در این مسیر قدم برمیدارم و انتظاری ندارم که نام و رسمم جایی دیده شود؛ چون یاد گرفتهام از این منیتها عبور کنم و اگر توانستم از اینها بگذرم، اگر در کل هستی جایی گیر افتادم خداوند نیروهای الهی را بهسمت من میفرستد و آنجاست که متوجه میشوم عاشق حسابش با عشق است به معشوق کاری ندارد. آنجایی که از ناسپاسیها عبور میکنم، شاکر بودن را یاد میگیرم و در انتها میآموزم که برای قدردانی، تشکر و شاکر بودن از خالق خود، باید خدمتگزار مخلوقین باشم.
اهداء نشان پیمان وادی هشتم همسفر زهرا و همسفر ربابه رهجویان راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
.jpg)
.jpg)
.jpg)
اهداء نشان پیمان وادی هشتم همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون اول)
.jpg)
رهایی ۴۰ سیدی همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون دهم)
.jpg)

مرزبان کشیک: همسفر مهدیه
عکاس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون دهم)
تایپیست: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: راهنما همسفر سمیه (لژیون نهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
282