English Version
This Site Is Available In English

نور از شکاف‌های کوچک وارد زندگی ما شد

نور از شکاف‌های کوچک وارد زندگی ما شد

در رویاهای خود همیشه دنبال آرامش و حال خوش بودم با خود می‌گفتم مگر می‌شود منِ مرضیه هم آرامش را تجربه و در وجود من نهادینه شود؟ به شکر خدا و با ورود به کنگره طعم شیرین آرامش و حس خوب را کم‌کم تجربه کرده و به آن نزدیک شدم، با ورود به کارگاه‌های آموزشی، شرکت در لژیون، نوشتن سی‌دی و خدمت که قلمی، قدمی و درمی بود توانستم آرامش را در خود نهادینه کنم که قلمی همان سی‌دی نوشتن، قدمی همان خدمت‌های در شعبه و درمی که سبد قانون یازدهم و لژیون پربرکت سردار است می‌شد سپاسگزار بودن را نشان داد که هرچند من این خدمت‌ها را می‌کردم و بیشتر حال خوبی آن سمت من می‌آمد تا اسم آن را خدمت بگذارم من آموزش گرفتم و دیدم در کنگره افرادی آمدند خدمت کردند تا امروز منِ مرضیه با آرامش روی صندلی نشسته و آموزش بگیرم، اکنون که حال دل من خوب شده نوبت من است که تلاش کنم برای دیگری و خدمت کنم که افرادی مانند من بیایند و حال خوب را تجربه کنند، من بر اساس آموزش‌هایی که گرفته بودم گذشته خود را همیشه یادآور بودم که با چه حال آشفته‌ای ورود پیدا کرده بودم و آن آرامش واقعاً با هیچ هزینه‌ایی به دست نمی‌آمد که علاوه بر روان، جسم من نیز بر اثر اندیشه و تفکر نادرست باعث بیماری شده بود خدا را شکر، شکر، شکر بابت وجود کنگره، آقای مهندس و حضور من در کنگره و سپاس خدایی که بیماری قشنگ اعتیاد را در زندگی منِ مرضیه قرار داد که به کنگره ورود پیدا کنم و اگر بخواهم ایاز گونه رفتار کنم و فراموش نکنم کجا و چه حالی داشتم؟ و اکنون کجا و با چه آرامشی هستم؟ به نظر من باید قدردان این سیستم و ساختار باشم، فراموش نکنم افرادی آمدند این کشتزارها را آبیاری کردند تا امروز محصول داده که محصول آن مسافری مانند پدر من است که به رهایی رسیده و یک خانواده در پرتو مشکل قشنگ اعتیاد به آرامش رسیده و در بهشت برین خداوند قرار گرفته اکنون زمان قدردانی و سپاسگزاری است، قدردان این مکان مقدس باشم هر چند آقای مهندس که بزرگ مرد کنگره‌۶۰ هستند با این همه زحمات و خدمت شبانه‌روز و بنیان کنگره خود را بدهکار کنگره می‌دانند پس منِ مرضیه دیگر هیچ، هر چه خدمت کنم و قدردان باشم کم است قدردانی در کنگره‌۶۰ در سه مرحله انجام می‌گیرد یکی در قلب دیگری با زبان و آخر هم با عمل نشان داده می‌شود. ان‌شاءالله بتوانم شاگرد خوبی برای کنگره‌۶۰ باشم همیشه ایاز گو‌نه رفتار کنم و قدردان این سیستم و ساختار باشم تا از صفت کافر بودن به دور بمانم.

نویسنده: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون بیست‌وششم)

بعضی دردها آن‌قدر در خانه‌ها ریشه می‌دوانند که آدم فکر می‌کند طبیعی و شاید برای همه دنیا همین‌قدر سخت است. من هم همین‌طور بزرگ شدم؛ در خانه‌ای که سایه‌ای روی آن بود، سایه‌ای که اسم آن را نمی‌دانستم؛ اما سنگینی‌ آن را با تمام وجود حس می‌کردم. از همان کودکی، چیزهایی در رفتار پدرم بود که نه می‌توانستم بفهمم، نه می‌توانستم توضیح دهم. بدخلقی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، سکوت‌هایی که مثل دیوار بین ما قد می‌کشید، خشم‌هایی که ناگهان می‌آمد و می‌رفت… و من، کودک کوچک آن خانه، فقط یک سؤال در دلم داشتم چرا؟ هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. هیچ‌کس جواب نمی‌داد. من بزرگ می‌شدم و فقط یاد می‌گرفتم که از چه چیزهایی بترسم، کجاها حرف نزنم، کجاها پاورچین راه بروم تا آتشی در خانه شعله نکشد. من حقیقت را نمی‌دانستم، فقط نتیجه‌ آن را زندگی می‌کردم و سخت‌ترین نوع درد همین است؛ دردی که اسم ندارد، دردی که دشمن آن را نمی‌شناسی. سال‌ها گذشت تا بالاخره روزی رسید که آن راز بزرگ، آن سایه‌ همیشگی، نام پیدا کرد اعتیاد، تمام آن سال‌ها، تمام آن بغض‌ها، تمام آن تنهایی‌ها و ترس‌ها، ناگهان معنا پیدا کرد انگار پازل تلخ زندگیم یک‌باره کامل شد؛ اما عجیب است گاهی دانستن حقیقت، اولین قدم برای نجات است و نجات ما هم از همان‌جا شروع شد پدرم تصمیم گرفت بجنگد با چیزی که سال‌ها ریشه دوانده بود با چیزی که زندگی‌ از او گرفته بود و کودکی من راه آسانی نبود، لغزش‌ها، ترس‌ها، مقاومت‌ها؛ اما آرام‌آرام انگار نور از شکاف‌های کوچک وارد زندگی‌ ما شد و اکنون نزدیک شش سال است که رها شده‌ایم. شش سال است که خانه‌ ما بالاخره خانه است، نه میدان جنگ، شش سال است که لبخندها واقعی‌، گفت‌وگوها آرام، و دلمان می‌لرزد؛ اما از شوق نه از ترس، اتفاق‌هایی در این سال‌ها افتاده که حتی در رویا هم نمی‌دیدم آرامشی که فکر می‌کردم سهم ما نیست، نشستن دور سفره‌ای که در آن صدایی نمی‌لرزد، داشتن پدری که بالاخره حضور دارد، نه تنها جسم او بلکه روح او هم کنار ما است. گاهی به خود نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر بزرگ شدم، چقدر محک شدم، چقدر با درد آشنا شدم و چقدر طعم آرامش امروز را می‌فهمم، می‌چشم، می‌پرستم و امروز به پدرم نگاه می‌کنم، دیگر آن مرد پرخاشگر، مضطرب و ناآرام را نمی‌بینم؛ مردی را می‌بینم که از اعماق تاریکی برگشته، با چشم‌هایی روشن‌تر، با قلبی آرام‌تر، با دستی که این بار برای گرفتن، نه برای ترساندن، به سمت ما دراز شده و من، ایمان آوردم به اینکه هیچ دردی بی‌معنی نیست، هیچ آدمی تمام نمی‌شود و هیچ تاریکی ابدی نیست؛ زیرا من رهایی را زندگی کرده‌ام، نه خوانده‌ام، نه شنیده‌ام؛ بلکه زندگی کرده‌ام.

نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون بیست‌وششم)

من زهره مسافر نیکوتین، با این جمله شروع می‌کنم، خداوند را به خاطر وجود آقای مهندس در کنگره‌۶۰ و آموزش‌های کنگره شکر می‌کنم، خدایا شکر که در این شرایط شروع به آموزش گرفتن کردم. این جمله آقای مهندس برای من جالب و تأثیر‌گذار بود که خود را خیلی دوست داشته باشم شکرگزار خداوند متعال هستم که مصرف‌کننده‌ای دارم که توانستم توسط شخص مصرف‌کننده راه من به کنگره‌۶۰ باز شود و با آموزش‌های کنگره آشنا شوم و بیشتر مراقب سلامتی تک‌تک خانواده‌‌ خود باشم. شکرگزار باشم به خاطر داشته‌های خود مسافرم و فرزندانم و لحظه‌به‌لحظه عشق دادن به خانواده‌، پیش از کنگره همیشه با ترس زندگی می‌کردم؛ زیرا یک فرزندم را از دست داده بودم می‌ترسیدم که این اتفاق دیگر پیش نیاید. خداوند را سپاسگزارم بابت آموزش‌هایی که جهان‌بینی به من داد یاد گرفتم که من امانت‌دار بیش نیستم خداوند متعال را شکرگزارم که دست‌های من سالم است که بتوانم سی‌دی بنویسم، پاهای من سالم است که با پای خود به کنگره بروم، عقلی سالم دارم که خوب و بد را تشخیص دهم و در روز هزاران هزار‌بار شکر‌گزار خداوند متعال هستم. مسئله مهم این است که بدانیم خود ما تعیین‌کننده هستیم که مردم به ما احترام بگذارند یا احترام نگذارند این نکته بسیار‌بسیار مهمی هست که ما چگونه رفتار کنیم که مورد احترام واقع شویم. در زندگی نظم کار ما را خیلی راحت می‌کند مثلاً چگونه با یک زن و یک مرد صحبت کنیم یا برعکس. هر لغاتی جایگاه خود را دارد هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. وقتی کار اداری داریم تا وقتی که کارمند به ما اجازه ورود نداده ما به اتاق رئیس نرویم، حتی در منزل خود تا دختر یا پسر ما اجازه ندادند به اتاق آن‌ها وارد نشویم؛ حتی اتاق کار همسر خود؛ زمانی‌که وارد یک مکان می‌شویم؛ باید اول ما سلام کنیم اگر خطایی از ما سر زد؛ باید مغذرت‌خواهی کنم. راست‌گویی و صداقت بسیار مهم است. آقای مهندس در یکی از برنامه‌های تلویزیون فرمودند: من یک مصرف‌کننده بودم و اعتیاد را درمان کردم، خبرنگار سوال کرد آیا مردم به شما نگاه چپ نمی‌کنند؟ آقای مهندس فرمودند: نه من با رفتار، کردار و گفتار درست مردم را مجبور می‌کنم که به من احترام بگذارند.

نویسنده: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون بیست‌‌وششم)

رابط خبری: همسفر پری رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون بیست‌وششم)
ویرایش: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
عکس: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون شانزدهم)
ارسال: همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون بیست‌وسوم)
نمایندگی همسفران کنگره۶۰ شعبه سلمان‌فارسی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .