English Version
This Site Is Available In English

معجزه خدا را دیدم

معجزه خدا را دیدم

وقتی‌که متوجّه شدم مسافرم در دام اعتیاد خانمان‌سوز‌‌‌ گیر افتاده است و من از همه‌جا بی‌خبر بودم اصلاً باورم نمی‌شد؛ ولی مجبور بودم به خودم مسلط باشم؛ چون در همان روزها با یک مشکل بسیار بزرگی مواجه بودیم که کافی بود داد‌و‌بیداد کنم و سر ناسازگاری را باز کنم و همین کار باعث می‌شد که صبر و تحملی که به‌خاطر آن مشکل‌ طی کرده بودم به باد برود و مشکلات بعدی از دل این مشکل به‌وجود بیاید چرا که دوست نداشتم زندگی که دوباره خدا به من داده بود از هم‌ بپاشد و از طرفی در این اوضاع بد دلم برای مسافرم می‌سوخت چرا که از هر جهت به بن‌بست خورده بود گفتم اگر من هم کنار بکشم مطمئناً اوضاع بدتر خواهد شد. 

از خدا کمک خواستم که به‌ من صبر بدهد و یک راهی جلو پای ما بگذارد. یک روز بعدازظهر من از سرکار آمدم خانه تصمیم گرفتم هر طور شده به او بگویم که می‌دانم چه بلایی بر سر خودمان و زندگیمان آوردید، به او گفتم توروخدا بیا و به‌ من اعتماد کن با من دوست باش مطمئن باش من رفیقتم، غم‌خوارتم، بیا با هم چاره‌ای پیدا کنیم وگرنه الان‌ هم زندگیمان به یک‌ مویی بنده و از طرفی هم می‌دانید که خانواده‌ام از اعتیادت خبردار نیستند که اگر متوجّه بشوند با این حجم از مشکلات شاید مخالفت بکنند با ادامه این زندگی، من این حرف‌ها را زدم و با اشک چشمم خوابیدم، عصر بیدار شدیم چایی دم کردم آوردم که بخوریم، دیدم خودش سر صحبت را باز کرد گفت: خودم هم خسته شدم و دوست‌دارم این مایه ننگ را از خودم و زندگیمان دور کنم، باورم نمی‌شد همان‌جا معجزه خدا را دیدم خودش گفت: من جایی به اسم کنگره۶۰ قبلا شنیدم؛ ولی تا حالا تلاشی برای رفتن به آنجا نکردم می‌گویند جای خوبی است. 

این را هم بگویم قبل ازدواج‌ مسافرم اعتیاد داشته و چندبن بار به روش‌های مختلف درمان کرده بوده؛ پس با جاهای مختلفی آشنایی داشت ؛ولی من اصلاً از موضوع اعتیادش خبردار نبودم؛ چون همیشه به موقع سرکار می‌رفت، می‌آمد و به ظاهرش اهمّیت می‌داد و من هم که از اول بنارا به اعتماد به طرف مقابلم گذاشته بودم هرگز شک نکردم، خلاصه از آنجایی که بنا به شرایطی که مسافرم داشت و نمی‌توانست از خانه بیرون بیاید گفت: فعلاً بیا در خانه سعی کنیم که من کم‌کم درمان بشوم شاید بشود من تحملم بالاست، گفتم چه‌کار کنیم‌؟ قرار شد من بروم داروخانه و یک شربت یا قرصی بگیرم که شاید بشود در خانه درمان کند؛ چون از گوگل جستجو کرده بودم و اسم دارویی را که افرادی در موردش نظر مثبت داشتند را پیدا کرده بودم. 

خلاصه فردای آن روز، صبح اول وقت ساعت ۷ رفتم یک داروخانه شبانه روزی یک خانم جوان بسیار متین و باوقار آنجا بود گفتم فلان شربت را می‌خواهم، گفتند: برای چه می‌خواهید؟ اولش نگفتم بعد گفتم خانم می‌دانید چیه؟ حال قضیه این است و من الآن با توجه به شرایط خاصم هیچ راهی در حال حاضر سراغ ندارم که انجام بدهم تا حال همسرم خوب بشود. ایشان گفتند: اتفاقاً این راه بدترین راه ممکن است، حالا من یک راهی را معرفی می‌کنم که هرگز پشیمان نخواهید شد ایشان هم حرف مسافرم را زد و کنگره۶۰ را پیشنهاد داد، آن خانم که من اسمش را فرشته خدا صدا می‌زنم در مورد کنگره برایم کمی توضیح دادند و آدرس کنگره رابه‌من دادند، همان‌جا اشکم جاری شد گفت: اصلاً غصه نخورید مطمئن باشید یک روزی می‌شود که به این روزها می‌خندید، سرم را بلند کردم از داروخانه نگاهم به بیرون افتاد؛ اسم قشنگ امام رضا جان روی دیوار نقش بسته بود، اشکم سرازیر شد گفتم یا امام رضا دستمان را بگیر. 

روز دوشنبه ۲۷ مرداد ماه بود که توکل به‌ خدا آمدم کنگره و برای اولین بار وارد این بهشت کوچک شدم و با باز شدن پام به اینجا و مداومت به رفت و آمدم به کنگره که آن ‌هم از لطف و عنایت پرودگار و دعای شما عزیزان بود، گره از مشکل اول زندگیمان که سد راهمان بود برای آمدن به کنگره باز شد و اذن ورود به کنگره را خداوند متعال در ایام فاطمیه به مسافرم داد و از ۱۵ آبان‌ ماه وارد مسیر نور و روشنایی شدیم خدایا شکرت، امام رضا جان ممنون. 

در پایان می‌خواهم از تک‌تک خدمتگزاران کنگره از جلوی در بهشت زیبا تا آقای مهندس عزیز و خانواده محترمشان تشکر کنم که به‌ لطف خدا این بستر را برای من و امثال من فراهم آوردند و از خدا بهترین‌ها‌ را برای همه شما عزیزان طلب می‌کنم، باشد که ان‌شاءالله با رهایی مسافرم جبران زحمت بکنیم و ما هم بتوانیم خادم مردم باشیم در این مکان مقدس هر چند با خدمات کوچک ما به این مکان مقدس و دل‌های پاک شما ایمان داریم و دل‌بسته‌ایم به دعای تک‌تک شما عزیزان لطفاً برای رهایی مسافرم و حال خوب ایشان و من دعا کنید، محتاج دعای خیرتان هستیم، عاقبت به‌خیری، سلامتی و آرامش در زندگی‌ را از خدا برای همه شما خوبان خواستارم.

نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر مهری (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر هاجر رهجوی راهنما همسفر مهری (لژیون اول)
ارسال: همسفر آذر رهجوی راهنما همسفر فرشته (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باباطاهر همدان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .