هفتمین جلسه از دوره دوم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره۶۰، ویژه مسافران نمایندگی میلاجرد با استادی مسافر بهمن ، نگهبانی مسافر غلامرضا و دبیری مسافر قیس با دستور جلسه" وادی دهم، صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است " دوشنبه دهم آذر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، بهمن هستم یک مسافر، از راهنمای خوب خودم آقا محمد جافری، راهنمای سفر اولم، و از آقا جواد، راهنمای سفر دوم، تشکر میکنم. همچنین از آقا رضا خندابی، راهنمای درمان سیگارم، سپاسگزارم؛ زیرا یکی از مهمترین چیزهایی که کنگره به من داد همین درمان سیگار بود.
در مورد دستور جلسه باید بگویم زمانی که میخواستم جلوی آینه بروم، از تصویری که از خودم میدیدم وحشت داشتم. هم از لحاظ ظاهری که بر اثر مصرف هروئین و شیشه نابود شده بود و هم از نظر شخصیتی. شخصیتی برای خودم ساخته بودم که به واسطه مواد مخدر ضعیف، پرخاشگر، ناامید و غمگین شده بود. این وضعیت باعث شده بود همیشه ترسی همراهم باشد؛ مثل یک سایه. انگار این ترس و سایه همیشه جلوتر از من حرکت میکرد و معرف من بود. قبل از اینکه خودم وارد جایی شوم، گویا سایهام پیشاپیش اعلام میکرد: «این آدم مصرفکننده است، این آدم داغان است، این آدم در مسیر ضد ارزشها حرکت میکند.»
شاید بعضی آدمها را در زندگیام هرگز ندیده بودم، اما با اولین برخورد، این حس را از نگاهشان میگرفتم و آنها هم متقابلاً همین برداشت را داشتند. وادی دهم آمد و گفت: «صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون انسان جاری است.» همین جمله آرامشی به من داد. اما باز هم درونم مقابله میکرد و با خودم میگفتم: مگر میشود با این گذشته داغان، با این همه تخریب، با این همه زخمی که به خودم و دیگران زدم، تغییر کنم؟ مگر اشکهای مادرم الکی بود؟ مگر گریههای همسفرم بیدلیل بود؟ مگر آن همه کتک خوردنهایی که به خاطر شخصیت مصرفیام اتفاق میافتاد، بیاهمیت بود؟
بعد فهمیدم که «صفت گذشته در انسان صادق نیست» به معنای از بین رفتن گذشته نیست؛ بلکه یعنی من دیگر محکوم به آن گذشته نیستم. من میتوانم تغییر کنم. اینکه درست بوده یا غلط، نمیدانم. آقای مهندس هم میگوید: «خدا تو را نیافریده که فقط در مسیر خوب باشی و به بهشت بروی یا در مسیر بد باشی و به جهنم بروی؛ خود زندگی کردن، مسیر است.»
یادم هست به واسطه کارم هرجا میرفتم، ظاهر و البته افکار، رفتار و گفتارم باعث میشد دیگران انرژی نامناسبی از من دریافت کنند. گاهی پشت تلفن، طرف کاملاً مجاب بود کارش را به من بسپارد، اما وقتی چند دقیقه حضوری صحبت میکردیم، انگار پشیمان میشد. چون آنچه در ذهنم بود، همان را به او منتقل میکردم.
هفته گذشته موضوع جلسه معرکهگیری بود. آقا محسن استاد جلسه در شعبه پروین اعتصامی بودند و من نگهبان بودم. یک نکته مهم از ایشان یاد گرفتم: بزرگترین معرکهگیر، ذهن است. و واقعاً بزرگترین معرکهگیر من هم ذهنم بود. همیشه با خودم، با دیگران، با گذشتهام در جنگ بودم و فکر میکردم این هرگز تغییر نمیکند.

کمکم وارد مسیر شدم و باور کنید جمله «تو میتوانی تغییر کنی» برایم بسیار سخت بود؛ چه برسد به اینکه بخواهم آن را بپذیرم. اما تغییر اتفاق افتاد. فهمیدم با وجود گذشته داغان و خرابیهایی که ایجاد کرده بودم، امروز میتوانم یک صفت خوب داشته باشم. امروز میتوانم یک کار خوب انجام دهم. همین کارهای کوچک، تغییر را میسازند و بزرگ میکنند تا جایی که خودتان هم باور نمیکنید. حتی دیگران زودتر از خودتان تغییر را میبینند.
اما آیا امروز که تغییر کردهام، کافی است؟ آیا به رضایت از خود رسیدهام؟ این تغییر باید همیشه جاری باشد؛ یعنی هر لحظه ادامه پیدا کند.
آقای مهندس گفته: همانطور که میتوانی از سمت سیاهی و نابودی به سمت روشنایی و نور حرکت کنی، همانطور هم اگر در مسیر روشنایی هستی ممکن است به سمت خرابیها برگردی؛ ممکن است دوباره به اعتیاد برگردی، دوباره چهرهای که قبلاً نابود شده بود برگردد.
خیلی ممنونم که به حرفهایم گوش دادید.
تایپ: مسافر قیس
عکس: مسافر مهدی
تنظیم: مسافر علی
(مسافران نمایندگی میلاجرد اراک)
- تعداد بازدید از این مطلب :
70