من یک همسفرم... همسفری که سالها نمیخواست خاطرات تلخ گذشته را دوباره مرور کند، روزهایی که مملو از یأس، ناامیدی، ترس و اضطراب بودند و مانند کولهباری سنگین بر شانههایم سنگینی میکردند؛ حتی فکر کردن به آن روزها برایم سخت و آزاردهنده است. هنوز خوب به یاد دارم زمانیکه فهمیدم مسافرم سیگار مصرف میکند، با تمام توان و نصیحتهای فراوان تلاش کردم او را منصرف کنم؛ اما هیچ فایدهای نداشت. با گذشت زمان متوجه حقیقتی تلختر شدم؛ فرزندم گرفتار اعتیاد شده بود، در آن لحظه گویی تمام دنیا بر سرم خراب شد، من هیچ شناختی از بیماری اعتیاد نداشتم و در خانواده و اطرافیان نیز مصرفکنندهای وجود نداشت.
فرزندم پسری درسخوان، خوشاخلاق، مهربان و ورزشکار بود و به والیبال علاقه داشت؛ اما در سال دوم دانشگاه با دوستانی معاشرت میکرد که مصرفکننده بودند و کمکم او هم همراه آنها مصرف مواد را شروع کرده و در دل تاریکیها فرو رفت. اعتیادِ مسافرم باعث شد من به انسانی غمگین، ناامید و تنها تبدیل شوم، همیشه احساس میکردم در شهری که پر از آشنا است، غریبه هستم. در خلوت خود بارها از خداوند میپرسیدم: چرا فرزند من؟ آیا کمبود مادی یا معنوی داشت که به سمت مواد مخدر رفت؟افکار منفی همیشه آزارم میدادند و مثل سایهای سیاه دنبالم میکردند.
بهتدریج از فامیل فاصله گرفتم تا کسی از اعتیاد پسرم باخبر نشود. به کلینیکهای ترک اعتیاد و روانپزشک مراجعه میکردیم؛ اما درمانی در کار نبود، در کنار مواد مخدر داروهای اعصاب و خوابآور هم به مصرف مسافرم اضافه شدند؛ روزها را در خواب سپری میکرد و شبها بیدار بود و فقط برای تهیه دارو و مواد از خانه بیرون میرفت. من درمانده و پریشان بودم و از خداوند میخواستم دری به رویمان باز کند، تا اینکه معجزهای رخ داد و درهای کنگره۶۰ به روی ما گشوده شدند، خداوند صدایم را شنیده بود.
اوایل مسافرم مقاومت زیادی میکرد و تمایلی به رفتن به کنگره نداشت، خودم نیز که از همه جا ناامید بودم، رغبت چندانی برای آمدن نداشتم؛ اما همسرم با شوق فراوان به کنگره میرفت، سیدیها را مینوشت و جمعهها در پارک حضور پیدا میکرد و همیشه تشویقم میکرد که در جلسات شرکت کنم. با آموزشهایی که از کنگره۶۰ آموخته بود، یاد گرفت چگونه باید با یک مصرفکننده رفتار کند و رفتهرفته اوضاع خانه آرامتر شد. تا اینکه به اذن خداوند، درهای کنگره به روی مسافرم نیز گشوده شد و تغییرات کوچک و امیدبخشی در او شروع به جوانه زدن کردند.
منظم در جلسات شرکت میکرد و ۴۰ سیدی سفر اول را نوشت، ۱۱ ماه سفر کرد و به درمان رسید و توانست از تاریکی به سمت نور حرکت کند. برای رهایی و دیدن آقای مهندس به تهران رفتیم، وقتی چهره مهربان و نورانی ایشان را دیدم، با تمام وجود احساس کردم که چهقدر برای نجات انسانهای درمانده تلاش میکنند. پس از رهایی مسافرم، خودم نیز به کنگره آمدم، در جلسات شرکت کردم و با نوشتن ۴۰ سیدی حالم بهتر شد.
اکنون تمام تلاشم این است که آموزشهای آقای مهندس را در زندگیام کاربردی کنم، نفس خود را تزکیه و پالایش کرده و از ضدارزشیها دوری کنم، من امروز در مسیر کنگره قرار دارم و شاکر خداوندی هستم که این راه را برایم هموار کرد. از راهنمای عزیزم با تمام وجود سپاسگزارم و از خداوند میخواهم درهای کنگره۶۰ را به روی تمام مسافرانی که در تاریکی هستند بگشاید. برای آقای مهندس و خانواده محترمشان در تمام مراحل زندگی آرزوی سلامتی و موفقیت دارم و این حال خوب را برای همه مسافران و همسفران کنگره۶۰ خواستارم.
نویسنده: همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفتم)
رابط خبری لژیون هفتم: همسفر رقیه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفتم)
ویرایش و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
67