خوب به یاد دارم روزی را که با حال خراب، با دنیایی از غم، شکست، درد و رنج وارد کنگره شدم. بعد از چند بار تلاش مسافرم برای درمان و هر بار درک نکردن من، اینبار از او خواهش کردم که اجازه بدهد، صفر تا صدِ مسیر را کنار او باشم. مثل دو انسان سردرگم، در بهدر دنبال بهترین کلینیک میگشتیم تا راهی برای درمان پیدا کنیم. خدا را هزاران بار شکر میکنم که درست در آن زمانِ ناآگاهی، کسی کنگره۶۰ را به مسافرم معرفی کرد. همان لحظه یادم آمد بارها با گریه و حال خراب در گوگل جستوجو میکردم و کنگره۶۰ بالا میآمد؛ اما آنقدر در تاریکی و آشفتگی بودم که نه میفهمیدم چیست و نه حالش را داشتم که بخوانم.
به لطف خدا و آن دوست، ما با هم وارد کنگره شدیم و این آغاز مسیر سیدی نوشتن بود؛ مسیری که پازلهای درهمریخته و نابسامان زندگی من و ما را آرامآرام سر جای خود نشاند. صبحها زود بیدار میشدم، با عشق سیدی مینوشتم؛ صبحانه، ناهار و شامم بهموقع شد، خوابم تنظیم شد و هر وقت در مشکلات سفر اول حال من خراب میشد، فقط گوش دادن و نوشتن سیدیها آرامم میکرد. ذهنم آنقدر خسته بود که برای فهم یک جمله، ضبط را چندین بار عقب و جلو میزدم؛ اما هر بار که میفهمیدم، یک درد از روحم کم میشد و یک روشنایی وارد خانهمان.
کمکم آرامش در خانه ما شکل گرفت. من و مسافرم یاد گرفتیم هرکدام در کنگره مسیر خودمان را برویم و کاری به هم نداشته باشیم. همیشه برای وادار کردن دخترم به انجام تکالیف میجنگیدم، اما از روزی که خودم مشغول نوشتن شدم، انگار او هم ناخودآگاه وارد نظم شد. خودش درسهایش را انجام میداد و فضای خانهمان پُر شد از دفتر و کتاب و آموزش.
آقای مهندس با این روش به ما شخصیت دادند. ما که همیشه آرزو داشتیم داناییمان را افزایش دهیم ولی سمتش نمیرفتیم، بهزیباترین شکل ممکن با «اجبارِ قشنگ» کنگره وارد آموزش شدیم. روزبهروز آرامتر شدیم، حافظهام قویتر شد و درونم پر از جوشش و رشد شد. یک لیست بلند از کارهای اداری عقبافتاده داشتیم که به لطف نظم، سحرخیزی و سیدی نوشتن، یکییکی انجامشان دادیم و هر بار یک هدف را تیک میزدیم.
امروز بهترین و باکیفیتترین دفتر را برای خودم میخرم. نهتنها خسته نشدهام، بلکه هر هفته با عشق منتظر سیدی جدید هستم؛ برای دریافت آگاهی تازه و عشق تازه. حتی شبها عادت کردهایم با صدای سیدی بخوابیم و بچههایم هم میگویند: «مامان صدای مهندس رو بذار بخوابیم.»
خدا را هزارانبار سپاس برای درِ بهشتی به نام کنگره ۶۰ و تمام قانونها و قواعدی که با تدبیر آقای مهندس برای ما فراهم شده؛ بستری که ما انسانهای درمانده و جا مانده از خانواده و جامعه و جهان هستی بتوانیم آموزش ببینیم و به حال خوش برسیم.
به لطف سیدی نوشتن، دستخط من بهتر شد، ذهنم مرتب و آرام شد، حافظهام قوی شد، انگیزه گرفتم و روتین زندگیام جان تازهای گرفت. این معجزه نوشتن را تا آخر عمر ادامه میدهم. سپاسگزار مسافرم هستم که با آمدنش به کنگره زندگیمان را نجات داد. همیشه برایش این جمله را میخوانم: «از همانجا که رسد درد، همان جاست دوا.»
سپاسگزار آقای مهندس هستم که پیامآور الهیاند و سپاسگزار خداوند برای هر لحظه آگاهی. با وجود بیماری، سرشلوغی، مهمانی یا سفر، هیچچیز مانع نوشتن من نشد؛ بلکه یاد گرفتم با نظم و برنامهریزی، هیچ کاری غیرممکن نیست و هیچ بهانهای معنا ندارد.
سیدیهای آقای مهندس از بهروزترین علمها سخن میگویند. باید قدر این موهبت را بدانیم که چنین دانش بزرگی را رایگان در اختیار ما میگذارند. با جان و دل گوش میکنم، مینویسم و از این فرصت الهی برای رشد خودم استفاده میکنم.
امروز میبینم از وقتی وارد کنگره شدهام حتی یک ساعت از زندگیام بیهدف و بیثمر نگذشته است. اینجا فهمیدم «ز گهواره تا گور دانش بجوی» یعنی چه؛ یعنی هرگز متوقف نشو و تسلیم نشو. فهمیدم معنای قسم خدا به قلم چیست.
گاهی در جمع خانواده از من میپرسند: «تا کی میخواهی بروی؟ اینقدر مینویسی که چه بشود؟» و من با افتخار میگویم: «تا همیشه و تا ابد.» چون نتیجهاش حال خوب و پیشرفت هر روزه زندگی من است.
امیدوارم این راه برای همه آنانی که خواهان صراط مستقیم و سامان زندگیاند گشوده شود.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه( لژیون دوم )
رابط خبری: همسفر مدینه رهجوی راهنما همسفر فاطمه( لژیون دوم )
ویرایش و ارسال:
- تعداد بازدید از این مطلب :
110