اینک پاییز، فصل برگریزان درختان و گیاهان است، چقدر صدای خشخش برگها من را به یاد خود میاندازد، این همان فصل پاییزی است که قبلاً هم وجود داشت؛ ولی من احساس نمیکردم و از طبیعت و زیباییهای آن لذت نمیبردم. بعد از سال ۱۳۸۲ که به سالهای تحصیل من برمیگردد، دیگر هیچوقت مسافرت دستهجمعی نرفته بودم، تا اینکه با همسفران به شهرستان میبد برای مسابقات عقاب طلایی رفتیم و من خیلی لذت بردم، بهاء بلیت ورود من به کنگره مسافرم بودند و بعد از چندین ماه مسافرم سفر را نیمهتمام رها کردند و از کنگره رفتند؛ ولی من ماندم؛ چون راه را پیدا کرده بودم. اوایل که حالم خیلیخیلی بد بود و از مسافرم ناراحت بودم و حتی نفرینش میکردم؛ ولی اکنون خیلی خوشحالم و بابت وجودش خدا را شکر میکنم که باعث شدند من با کنگره۶۰ آشنا شوم.
از آقای مهندس راهوروش درست زندگی کردن را یاد میگیرم. من در دوران تحصیل از زنگ ورزش خاطره خوبی ندارم؛ چون معلم ورزش نداشتیم و فقط بیکار بودیم و هیچ لذتی نمیبردیم؛ اما در کنگره زمانی که ۳ ماه از سفرم گذشت با اجازه راهنمایم توانستم به پارک بروم، اوایل در ذهن من اینگونه میگذشت که وقتی من چیزی بلد نیستم کجا میروم! ولی چند جلسه که رفتم، همان صبح زود که از خواب بیدار میشدم و در پارک حضور پیدا میکردم، حال من خیلی خوب میشد و انرژی میگرفتم. بعد از مدتی رشته ورزشی بدمینتون را انتخاب کردم، هیچ شناختی از این بازی نداشتم؛ ولی شروع به بازی کردم و همان اوایل احساس کردم با ورزش حالم بهتر میشود و سیستم شبهافیونی بدنم بهتر کار میکند.
روزی در پارک و حین بازی از اعضاء تیم والیبال شنیدم که میگفتند إنشاءالله مسابقات عقاب طلایی و جام سردار را تجربه کنیم؛ ولی در باور من چنین چیزی نبود تا اینکه بعد از گذشت چند ماه، تاریخ مسابقات اعلام شد، من از ترس اینکه چیزی بلد نیستم و دیگر اینکه باید هزینه سفر را پرداخت کنم اعلامحضور نکردم؛ ولی قسمت شد که من بر ترس خود غلبه کنم و بهعنوان تشویقکننده به همراه تیم والیبال راهی سفر شدم، این اولین سفری بود که من با همسفران همراه بودم، سفری پر از آموزش، تجربه و لذت بود. در سختی مسیر به یاد راهنمای خودم افتادم که هفتهای دو بار این مسیر را میآیند و برمیگردند تا من رهجو آموزش ببینم.
همانگونه که آقای مهندس هم میفرمایند: «خیلی از بچهها با طیکردن مسافتهای طولانی به شهرهای دیگر میروند تا آموزش بدهند و جلسات را برگزار کنند.» اسیستانت همسفر سحر که بدون هیچ مزد و منت از اصفهان به شعبه ما میآیند که انجام این کار یک دل بزرگ میخواهد و خداوند نصیبشان کرده است تا این کارها را انجام بدهند و من طیبه حالم خوب بشود و به آرامش برسم، در اینجا بر خود واجب دانستم که قدردان زحمات آنها باشم.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا خیلی سرد بود و تعدادی از همسفران شعبه زاهدان هم برای مسابقه دارت تشریف آورده بودند، بعد از اینکه نماز خواندیم و صبحانه خوردیم، راهی زمین مسابقه شدیم، ایجنت و مرزبان قسمت مسافران و همسفران حضور داشتند، چهره آنها اصلاً غریب نبود انگار که چندین سال همدیگر را میشناختیم، با کمک هم وسایل ورزشی را نصب کردند، تعداد زیادی از همسفران آمدند و جمعیت زیادتر شد من تاکنون تعداد زیادی از افراد کنگره را با هم یکجا ندیده بودم و واقعاً برای من خیلی انرژی داشت، مسابقه سر ساعت شروع شد، خیلی هیجانانگیز بود تعدادی مشغول بازی و تعدادی بهعنوان تشویقکننده کنار زمین ایستاده بودیم، وقتی توپ به تور میخورد یا اوت میشد میگفتند هیچ اشکالی ندارد، بازی ادامه دارد.
از داورها نکات و آموزشهای زیادی گرفتم؛ ازجمله اینکه به افراد یاد میدادند چگونه نیرویی تعویض شود و نیروی دیگری وارد زمینبازی شود. از رشته بدمینتون هم آموزشی که گرفتم، نحوه پرتاب توپ بود. در پارک سعی کردم اگر زبالهای ریخته شده بود آنها را جمع کنم. در زمان بازی این جمله آقای مهندس در ذهنم میآمد که هیچ باختی در کار نیست یا میبریم یا میآموزیم. در بازی هیچکس حق ندارد به داور اعتراض کند، هرچند که اشتباه کرده باشد و تمام افراد این نکات را عملی کردند و بازی هم با برد تیم سیرجان به پایان رسید. این ورزش و حال خوش را مدیون آقای مهندس هستم که اجازه دادند ما همسفران نیز در مسابقات شرکت کنیم، امیدوارم روزی هم بتوانیم در اردوها شرکت کنیم.
ادب حکم میکند که بینای نابینا نباشم و برای خواسته آقای مهندس که جهانی شدن کنگره۶۰ و کم کردن درد و رنج بشر است، تلاش کنم و قدردان باشم. دانهدانه است غله در انبار، وادی پنجم برگشت از ضدارزشها است، خودداری، قناعت، صبر، تجسس، قضاوت، غیبت، پسانداز، توکل، رضا و تسلیم را آموختم.
آقای مهندس فرمودند: «مسیر زندگی، مسیری پر از پیچوخم و با فراز و نشیبهای غیرقابلپیشبینی است؛ بنابراین یکی از نکاتی که میتواند تا حدودی این مسیر را هموار کند، پساندازکردن است، میتواند پسانداز مادی یا معنوی باشد. پساندازکردن خود حکمت و معجزهای دارد که تا به آن دست نیابیم متوجه قدرت و برکت آن نخواهیم شد؛ بایستی آن را حس کنیم و به فرزندان خود نیز بیاموزیم.
قبل از کنگره من هیچگونه پساندازی نداشتم؛ ولی وقتی که به وادی پنجم رسیدم، تلنگری شد برایم که من هم کمکم برای خودم پولی را پسانداز کنم تا اینکه در جشن گلریزان برای اولینبار عضو لژیون سردار شدم، خیلی ترس داشتم که مبادا نتوانم اقساطم را بپردازم؛ چون درآمد خیلی بالایی نداشتم.
من و مسافرم هر دو عضو لژیون سردار شدیم باوری در ناباوریها، خیلیخیلی راحت توانستم اقساط را پرداخت کنم و خودم هم اصلاً متوجه نشدم. واقعاً وادی چهاردهم که وادی عشق و محبت بود را حس کردم، قابلتوصیف نیست. لژیون سردار برایم برکات و معجزههای مادی و معنوی زیادی به همراه داشت. در اوج ناباوری با اینکه پول زیادی نداشتم خداوند فردی را سر راهم قرارداد که توانستم یک قطعه زمین شرایطی بخرم.
مسافر من با وجوداینکه خودشان به کنگره نمیآیند؛ ولی همیشه مقداری پول برای کمک به سبد از طرف خودشان به من میدهند که پرداخت کنم. امسال هم اگر توفیق نصیبمان شود، عضو لژیون سردار میشویم؛ چون به واسطه لژیون سردار ما از شر قرض و بدهیها رها شدیم. آقای مهندس میفرمایند: «مصرفکننده قرص را قبول نمیکنم؛ چون واقعاً درمان قرص خیلی سخت است.» خدا را هزاران بار شکر که مسافر من توانست مصرف قرص را کنار بگذارد.
دستیار اسیستانت لژیون سردار راهنما همسفر فریده وقتی به شعبه سیرجان تشریف آورده بودند از تجربه خودشان گفتند که در جنگ ۱۲روزه وقتی وحشتزده از تهران به سمت کرمان حرکت کردند و به خودم که آمدم دیدم هیچچیز با خود نیاوردهام با وجوداینکه خودم، همسرم و فرزندانم چندین سال زحمت کشیدیم دستخالی آمدهایم؛ حتی فرصت نشد یک کتاب بردارم، نه اینکه آدم منظمی نباشم میخواهم بگویم لحظه آخر هیچچیزی نیست؛ پس خوب است که سبکبال، راحت و مطمئن سفر کنیم. این جمله واقعاً خیلی برایم تکاندهنده بود، از کجا معلوم که من فردا باشم یا نباشم؛ پس فرصت را غنیمت بدانم.
در سیدی «رودخانه به عقب برنمیگردد» جمله قشنگی بود که مسیر رودخانه معمولاً دارای شیب است و آبی که در این مسیر سرازیر و جاری میشود هرگز نمیتواند به عقب بازگردد، زندگی ما انسانها هم هیچگاه به عقب بازنمیگردد و دندهعقب ندارد. خیلی کارها زمانی که آنها را به انجام میرسانیم دیگر نمیتوانیم به عقب و حالت اولیه برگردانیم. همهچیز در هستی از ذره به اقیانوس میرسد، امیدوارم من هم به اقیانوس بخشش رسیده باشم که بتوانم در جشن گلریزان صد خودم را بگذارم و از جشن گلریزان لذت ببرم. در پایان از آقای مهندس، خانواده محترمشان، تمامی اعضاء کنگره۶۰، راهنمایان و تمامی خدمتگزاران شعبه سیرجان تشکر میکنم.
نویسنده: همسفر طیبه رهجوی راهنما دنور همسفر وجیهه (لژیون دوم)
ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما پهلوان همسفر اسماء (لژیون اول) نگهبان سایت
نمایندگی سیرجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
136