افسانهای به نام عقاب
عقاب وقتی عمرش به پایان نزدیک شد، چنگال هایش بلند شده و قدرت گرفتن طعمه را دیگر ندارد و نوک تیزش کند، بلند و خمیده میشود و بال هایش بر اثر کلفتی به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی: بمیرد یا دوباره متولد شود، اما چگونه؟
عقاب به قلهای بلند میرود، نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوک جدیدی به وجود آید، با نوک جدید تمام چنگال هایش را از جای میکند تا چنگال جدید درآید و بعد شروع به کندن پر های کهنه میکند، این روند دردناک ۱۵۰ روز طول میکشد ولی بعداز ۵ ماه عقاب تازهای متولد میشود که میتواند ۳۰ سال دیگر زندگی کند.
برای زندگی کردن باید تغییر کرد، درد کشید، از آنچه دوست داشت گذشت، عادت و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
عقابی که در کنگره گفته میشود تمثیلی است از گنج درون ما، هر انسانی در وجودش عقابی دارد که خود آگاه نیست،من باید از خود سوال کنم که آیا همانند عقابی هستم که قادر است از تمام مشکلات عبور کند و یا مثل پرنده های دیگری که مشکلات را مصیبت میدانند و به وسیله آن مشکل اسباب نابودی خودشان را فراهم میکنند.
انتخاب با من است: تغییر یا نابودی
دل نوشته از :مسافر حجت
- تعداد بازدید از این مطلب :
36