با سالها تخریب انواع آنتیایکس وارد کنگره شدیم، آخرین آنتیایکس مصرفی هروئین بود به روش DST و داروی OT بهمدت دوازدهماه به راهنمایی دیدهبان مسافر علیرضا زرکش و همسفر سعیده سفر کردیم، ورزش مسافرم در کنگره تنیس روی میز و شنا، ورزش خودم دارت و ایروبیک و مدت رهایی هشتسال و دهماه و دهروز است. همزمان، مسافرم سفر نیکوتین به روش DST با آدامس نیکوتین با راهنمایی مسافر رامین داشت که مدت رهایی هشتسال و یازدهماه و دهروز است.
خدایا تو را بهخاطر این اعلام سفر، بینهایت سپاسگزارم.
به اصرار همسرم وارد کنگره شدم. اولین روز ورودم به کنگره پنجشنبه و مصادف با تولد راهنمای اول مسافرم، مسافر حسین هاشمی بود؛ البته مسافرم سه ماه بود که به کنگره میآمد و من خودم را آماده میکردم که از ایشان جدا شوم و از نظر حسی خیلی برایم سخت بود؛ چون بینهایت دوستش داشتم و دارم. طلاق آخرین راه حل بود. از آنجا که با ایشان راههای زیادی را رفته بودیم؛ ولی همه ترک اعتیاد بود نه درمان آن.
پنجشنبه که جشن تولد بود، من با کلی بههم ریختگی و کوهی از مشکلات در جشن تولد حاضر شدم؛ کلی مراسم، صحبت، تعریف و ... در آخر هم دو نفر کیک آوردند و به آقایی که وسط بود، دادند و چند نفری شمع را فوت کردند و همه دست زدند. با خودم گفتم این چه تولدی بود؟ این کیک کوچک به اینهمه آدم میرسد؟ نه پذیرایی، نه شام و ... با کلی سؤال و قضاوت که این هم یک برنامه جدید است، دوباره میخواهد من را اسیر خودش کند و ... غافل از اینکه آن روشها و راههای قبلی را من پیدا کرده بودم؛ ولی کنگره را خودش پیدا کرده بود که ماجرایش مفصل و از حوصله بحث اینجا خارج است.
میخواهم در مورد ورزش، خدمت، حضور مرتب در پارک، اثرات ورزش و تجربهام در کنگره بگویم:
فردای آن روز که جمعه بود، اولین جمعهای بود که من بههمراه مسافرم و فرزندانم وارد پارک شدیم و اولین صحنهای که دیدم، آقای مهندس بودند که افراد زیادی دورش جمع شدند. باهم وارد پارک شدیم و من هم با کلی قضاوت و غرغرهای درونی که نگاه کن، سرگروه همه معتادهاست که کلی معتاد را دور خودش جمع کرده و آخر همه اینهاست! بیچاره زن و بچهاش! حالم خیلی بد بود و مدام میگفتم: همسرم معتاد است، من چرا باید اینجا باشم؟ به من ربطی ندارد و ... ما باید الآن دنبال کار و پیشرفت، ادامه تحصیل، مهاجرت و توسعه کاری باشیم. تمام رؤیاها و برنامههای من را بههم ریخته است و ذهن و فکرم پر از این گلایهها بود.
با محبتها و همراهیهای راهنمای اولم همسفر بهار، الطاف و توجه بهموقع خواهر لژیونیها و میزبانیهای خوب و پر از عشق مرزبانان نمایندگی، بعد از سه ماه بینظمی در رفتوآمدم به جلسات بالاخره وصل شدم. پارک را هر هفته مرتب میرفتم و دنبال آقای مهندس هم میگشتم و زیرنظر داشتم که ببینم ایشان چگونه هستند؟ چون برایم چنین چیزی عجیب بود. جاهای زیادی رفته بودم؛ ولی ندیده بودم که خانمها و آقایان با چنین دیسیپلین و تعریفی زیبا کنار هم باامنیت کامل و بیسروصدا ورزش کنند. خیلی برایم جالب و جذاب بود.
از اول صبح تا ظهر در پارک بودم و بعد از خوردن صبحانه به درد و دل و صحبت کنار خانمهای حاضر وقتگذرانی میکردم و بعد از آن با کلی خستگی انگار که دو تا کیسه شن سنگین روی شانههایم باشد به خانه برمیگشتم. با راهنمایم مطرح کردم و ایشان به من گفتند: یک ورزش انتخاب کن و بهمحض اینکه صبحانه را خوردی، برو ورزش کن و اصلاً ننشین به صحبت کردن. من هم فرمانبرداری کردم. ابتدا در ورزش بهکاپ که آن زمان فعال بود، شروع به ورزش کردم. خیلی خوب بود و خوش میگذشت؛ چون همیشه آقای مهندس بههمراه خدابیامرز آقای دکتر حاج رسولی و مهمانان گرانقدرشان در قسمت همسفران خانم حضور پیدا میکردند و گاهی چند تا توپ یا دارت هم میزدند و ما خیلی ذوق و شوق داشتیم و انرژی میگرفتیم.
با اینکه دوجا مشغول به کار بودم؛ ولی تمام جمعهها را حاضر بودم و همراه مسافرم تا ساعات آخر در پارک بودیم. فوقالعاده بود، دیگر از خستگی و سنگینی خبری نبود و تا آخر هفته پر از انرژی در جلسات سهشنبه و جلسات عمومی پنجشنبه حاضر بودم؛ چون سرمای 60درجه زیر صفر داشت از بدنم زدوده میشد و کار خودش را میکرد.
صبحهای جمعه، اول در کنار خانم کماندار بزرگوار ایروبیک کار میکردیم و چون ایشان راهنمای همسفر بهار، یعنی راهنمای سفر اولم بودند، کنار ایشان صبحانه میخوردیم. پر از آموزش و خاطرات خوش برای من بود و پس از صرف صبحانه هم کنار همسفر مینا ورزشبان بهکاپ کمک میکردم و از ایشان هم آموزش بهکاپ میگرفتم و عالی بود؛ ولی بعد از یکسال فعالیت من در آن قسمت، ورزش بهکاپ جمع شد؛ البته من به انرژیهای ناب پارک خیلی خوب وصل شده بودم. با توجه به محدودیت حرکتی که داشتم فکر کردم چه کنم؟ اینجا باز هم راهنمای خوبم همسفر بهار دست من را در دست همسفر منیره که آن زمان بهعنوان مسئول دارت مشغول بودند، گذاشتند و به من گفتند: ایشان راهنمای شما بعد از من در پارک هستند، هرچه گفتند اطاعت میکنید و همین شد که کنار همسفر منیره بزرگوار قرار گرفتم و با فراگیری درس و آموزش، کنار ایشان خدمت کردم.
خدمت من از ورزشبانی ستارخان در دارت شروع شد؛ البته همزمان دبیر لژیون در نمایندگی بودم و هم در بخش پذیرایی و آبدارخانه مشغول بودم و هم در سایت کنار همسفر سمیه سلاطین خدمت میکردم. طی پنجسال حضور و خدمت در پارک به اولین دوره رسمی نگهبانی دارت رسیدم و بعد از آن هم بهعنوان مرزبان پارک طالقانی در کنار همسفر عصمت و همسفر سپیده خدمت کردم که این بخش از زندگی من پر از تجربیات عالی شد.
صحبت و خاطراتم راجعبه ورزش، برگزاری مسابقات و ... در پارک زیاد است. مخصوصاً صبحانههای پر از عشق و باصفایی که همسفران در پارک طالقانی دور هم داشتند و دارند. عبور رهگذران عادی و مشاهده ورزش همسفران، چهره متعجب ایشان هنگام خروج از محوطه ورزشی همسفران که توأم با لبخند شده و میروند، صحنه زیبایی است که بارها شاهدش بودم.
بهطور کلی همین موضوع باعث شد شهنازی که هفت سال بهواسطه اعتیاد از ورزش دور شده بود، بعد از دوسال حضور مداوم در پارک و یک سال خدمت در ورزش دارت، در باشگاه بیرون از کنگره در ورزش ایروبیک و بدنسازی ثبت نام کرد و بهمدت شش سال ادامه داد تا اینکه به ورزش سیایکس و پیلاتس ختم شد؛ البته الآن مشغول ورزش یوگا هستم و همه اینها را از حضور مداوم در پارک و ورزش در کنگره دارم.
در پایان از آقای مهندس و خانواده محترمشان، راهنمایان گرانقدرم و تمام خدمتگزاران صدیق کنگره بینهایت سپاسگزارم. با آرزوی بهترینهای الهی برای ایشان
نویسنده: راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
133