English Version
This Site Is Available In English

یادگاری از تاریکی، امانتی برای روشنایی

یادگاری از تاریکی، امانتی برای روشنایی

نمی‌دانم چگونه آغاز کنم، با دلی آکنده از شوق و شور وارد ساختمان سیمرغ شدم. حال و هوای سفیدپوشان برای اهدای شال سبز، مرا منقلب کرد. چه‌قدر عشق و محبت در سالن موج می‌زد! شانه‌هایم سبکی رهایی را حس کرد و سنگینی مسئولیت شال سبز را. این شال، نه صرفاً تکه‌ای پارچه؛ بلکه پرچم و عهدی است میان من و آسمان، میان گذشته‌ تاریک من و آینده‌ روشن کسانی که قدم در این مسیر می‌گذارند.

به یاد می‌آورم روزی را که من نیز تازه‌واردی بودم، گم‌شده‌ای در تاریکی‌ها، با چشمانی اشک‌آلود، پر از ترس و با دلی مملو از ناامیدی. راهنمایم همسفر معصومه، مرا در آغوش کشید و با تمام وجود، محبتش را نثارم کرد. او مرا پایبند نمود و سخنانش همچون خورشیدی بر یخ جانم تابید و مرا از اعماق تاریکی بیرون کشید. امروز این شال سبز، حکم پاسخ من به آن لطف بیکران را دارد.

زمانی‌که آقای مهندس شال را به دور گردنم انداخت، خدا را شکر کردم بابت این‌که پا در جایی نهادم که با آموزش‌های آن، بتوانم به هم‌نوع خود که هم‌درد من نیز بوده است، کمک کنم تا راه خود را پیدا کند. وقتی در سالن، همه یکرنگ شدند و شال سبز به گردن داشتند، آرامش خاصی بر جلسه حاکم بود و در درونم تپش را احساس کردم؛ تپشی که می‌گفت با دریافت این خدمت باید چگونه پرقدرت جلو بروم و آن حس خوبم از کنگره را به تازه‌واردی دیگر منتقل کنم. در همان‌ لحظه از خداوند خواستم که به من توان بدهد، تا بتوانم به نحو احسن خدمت کنم. اگر افرادی به‌واسطه‌ خدمت من درمان شود، شاید بتوانم قطره‌ای از دین خود به کنگره را ادا نمایم.

پروردگارا، تو را شاکرم که مرا به جایگاه خدمت رساندی. این شال، نشان اعتماد و جهان‌بینی است. پیمان می‌بندم که هرگز این امانت را سبک نشمارم. در پس چهره‌ هر تازه‌وارد، خود را ببینم، آن روزهای سرگردانی، آن پرسش‌های بی‌پاسخ را ... شال سبز، رنگ حیات است، رنگ رویش دوباره. با هر گرهی که بر این شال افتاد، تعهدی در دل من بسته‌ شد، تعهد به آموزش، به رشد و به راهنمایی‌هایی که با تمام وجود به کار گیرم و تنها پلی باشم که تازه‌واردین را از تردید به‌سوی یقین عبور دهد.

ای همسفر تازه‌وارد، تو تنها نیستی، این شال سبز می‌گوید، من این راه را رفته‌ام و حالا با عشق در کنار تو هستم. مسئولیت من، کاشتن بذر امید و دانش در جان توست. امیدوارم شایسته‌ این لباس خدمت باشم و همچون راهنمای خود، همسفر معصومه‌ که آموزش‌هایش را بر پایه‌ عدالت، معرفت و عمل سالم به من آموخت، من نیز بتوانم به‌عنوان راهنمای تازه‌وارد، براساس همین سه اصل، دردمندی را به سرمنزل روشنایی برسانم، باشد که خدمتگزار لایقی باشم.

نویسنده: مرزبان همسفر زهره
رابط خبری: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیرجند

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .