وقتی به روزهای قبل از کنگره فکر میکنم تازه متوجه میشوم که خداوند چه نعمت بزرگی را در مسیر زندگی من قرار داده است، چه روزهایی که بهخاطر نداشتن آگاهی آسیبهای زیادی به خانواده زدهام، بهخاطر منیت و غرور بیجا نمیخواستم که بپذیرم در وجود من ضدارزشها فراوان است و آنها مانع حرکت من شدهاند و اجازه نمیدهند راه برایم نمایان شود، همیشه به حال خودم غصه میخوردم که چه سرنوشتی در زندگی داشتم، همه دغدغه زندگی من پیدا شدن راهی بود برای نجات از این سردرگمی، بلاتکلیفی و در زندگی به دنبال راهی بودم که این همه دغدغه را بتوانم حل کنم چندین راه پیشنهاد شد و بهخاطر ترسی که داشتم وارد نمیشدم یا همان اول، راه برایم مشخص میشد که بیراههای بیش نبود.
بیشتر از گذشته، ناامیدی و ترس وجودم را فرا گرفته بود و بارها به خاطر فرار از شرایط، تصمیمات آنی و لحظهای میگرفتم که خودم را از این شرایط نجات دهم، همیشه از خدا درخواست میکردم "ای که مرا خواندهای راه نشانم بده" بالاخره روز موعود فرا رسید، روزی که خداوند دستان پر مهرش را در دستان خسته و بیجان من گذاشت و گفت: فاطمه به من اعتماد کن و حرکت کن، با هم، پا در جادهای گذاشتیم که ابتدای جاده، سنگلاخ زیادی داشت ترسیدم و خواستم برگردم؛ اما میدانستم که مسیر زیادی در پیش دارم او محکمتر دستم را فشرد کمی که جلوتر رفتیم، کمکم دشتهای زیبا و صدای نهرهای پر آب که در جریان و حرکت بودند از دور دستها به گوش میرسید و صدای نغمه پرندگان که نوای عشق سر میدادند گوشم را نوازش میداد، من آنجا فهمیدم خداوند من را در همان راهی که باید قرار میگرفتم و مسیر عشق بود قرار داده است تا با حرکت درست مانند؛ حرکت جویبارها به مسیر خود ادامه دهم، میدانم که پایان این جاده، بسیار زیبا و سبز است و هر چند که سالهای زیادی گذشت تا مسیر را پیدا کنم؛ ولی امروز در این لحظه خداوند را شکر میکنم که من را برای پیمودن جاده عشق انتخاب کرد تا فرصتی پیدا کنم و راهی که او نمایان کرده بود را با جان و دل بروم، میدانم تا زمانی که در این مسیر حرکت میکنم خداوند هر لحظه مسیرها و راههای زیباتری برایم نمایان میکند.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پنجم)
ویرایش و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر محبوبه (لژیون چهارم) دبیر دوم سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
105