جلسه دوازدهم از دوره بیست و چهارم سری کارگاه های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران نمایندگی دهخدا با استادی راهنمای محترم مسافر روح اله، نگهبانی مسافر دانیال و دبیری مسافر فرزاد با دستور جلسه " وادی هشتم " در تاریخ 20 مهر ماه ۱۴۰۴ ساعت: ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد :
سلام دوستان روح اله هستم یک مسافر
سپاسگزارم از خداوند که بار دیگر توفیق حضور در این جایگاه را نصیبم کرد. همچنین از نگهبان محترم، دبیر عزیز، مرزبانان گرامی و ایجنت بزرگوار بابت اعتماد و اجازهی مشارکت نخست، صمیمانه تشکر میکنم. امیدوارم حال همهی عزیزان خوب باشد و امروز جلسهای پرانرژی و پربار را باهم تجربه کنیم.دستور جلسهی امروز، وادی هشتم است: «با حرکت، راه نمایان میشود». این وادی شامل دو بخش است: بخش نخست، خودِ وادی و بخش دوم، مراسم پیمان که در اینجا به آن نمیپردازیم. هرکس علاقهمند باشد، میتواند بامطالعه و کسب اجازه از مقام بالاتر، در مراسم پیمان شرکت کند.در کنگره ۶۰، آموختهایم که درمان اعتیاد بر سهپایهی جسم، روان و جهانبینی استوار است. آنچه کنگره را متمایز میکند، تأکید بر جهانبینی است، یعنی تغییر افکار آلودهی مصرفکننده بهسوی تعادل. این تغییر، تنها از مسیر آموزش ممکن است. آموزشهایی که در کتاب «چهارده وادی برای رسیدن به خود» به زیبایی و نظم ارائهشدهاند.تا امروز، هفت وادی را پشت سر گذاشتهایم. وادیها از تفکر آغاز میشوند و بهتدریج به حرکت میرسند. چهار وادی نخست، حول محور تفکراند؛ اما مهندس دژکام بهدرستی یادآور میشود که تفکر بهتنهایی کافی نیست؛ باید حرکت کرد. در وادی ششم، از فرمانروا سخن میگوید—یعنی عقل. هر حرکتی، حرکت درست نیست؛ هر مسیری، مسیر صحیح نیست. وادی هفتم، رمز و راز کشف حقیقت را دریافتن راه و رفتن درراه میداند. وادی هشتم، این مسیر را کامل میکند: «با حرکت، راه نمایان میشود.»در ابتدای وادی هشتم، بهروز «الست» اشاره میشود، روزی که انسان بهعنوان جانشین قدرت مطلق بر زمین برگزیده شد. شیطان، از فرمان خداوند سرپیچی کرد و با قسم خوردن، مأمور شد تا از ششجهت بر انسان بتازد و اثبات کند که انسان موجودی فراموشکار، فاسد و پنهان کنندهی حقیقت است. داستان سیب یا گندم، یا آنطور که در کنگره گفته میشود، «اصل خمر» جادوی هفترنگی که آدم و حوا را از مسیر خارج کرد نمادی است از لغزش انسان.شاید بپرسید اینها چه ربطی به اعتیاد دارد؟ اما لازم است بدانیم که روزی در مسیر بودیم. حتی اگر در مسیر نبودیم، جسممان سالم بود، روانمان متعادل بود، میخندیدیم، زندگی میکردیم؛ اما با مصرف، همهچیز را به همریختیم. روزی که وارد کنگره شدیم، با دستانی لرزان، بهعنوان تازهوارد، دست بالا بردیم و استادمان گفت: «راه پیدا میشود، نگران نباش.» بله راه پیدا شد؛ اما باید حرکت کنیم.
حرکت، اصل اساسی درمان است. ایستایی، زوال است. چه در درمان، چه در زندگی. هرلحظه که حس کردی دیگر حرکت نمیکنی، آن لحظه، آغاز سقوط است.تازهواردی که با مصرف سنگین وارد شعبه میشود، خسته است. به او میگوییم: نگران نباش. حرکت کن. آهسته، اما پیوسته. دوستانت اینجا هستند، کمکت میکنند؛ اما نباید انتظار داشته باشی که از همان ابتدا، انتهای مسیر را ببینی. هیچ سفری از آغاز، مقصد را آشکار نمیکند. باید حرکت کرد تا راه نمایان شود. اولین قدم، اطاعت از راهنماست. هرچه گفت، انجام بده. دارو را سه وعده، سر ساعت. نه کمتر، نه بیشتر. وارد جزئیات نشو. فقط حرکت کن. هدف، درمان اعتیاد است. مقصد، رسیدن به تعادل.در بخش پایانی، به سه مرحلهی جبران خسارت میرسیم:
۱. جبران خسارت از خود
۲. جبران خسارت از خانواده
۳. جبران خسارت از جامعه
در مرحلهی نخست، باید سیستمی را که ویران کردهایم، بازسازی کنیم. جسمی که آسیبدیده، روانی که بههمریخته، باید دوباره به حرکت درآیند. باید خودمان را ببخشیم. تا زمانی که خود را نبخشیم، نمیتوانیم دیگران را ببخشیم. من از خودم میگویم، از انسانی که اشتباه کرده، اما حالا میخواهد برخیزد.در مرحلهی دوم، جبران خسارت از خانواده است. شاید فکر کنیم که فقط به خودمان آسیب زدهایم، اما واقعیت این است که به اطرافیانمان هم ضربه زدهایم. کسانی که با امید وارد زندگیمان شدند، اما ما آنها را به دنیای تاریکی و کینه کشاندیم. به همین دلیل، برخی همسفران در آغاز ورود به کنگره، نمیتوانند باور کنند که مسافرشان بهبودی یافته؛ اما با گذر زمان، درمییابند که جبران خسارت، ممکن و ضروری است.در تربیت فرزندان نیز باید تغییر کنیم. لازم نیست هرچه خواستند، بگوییم چشم. ما عادت کرده بودیم برای فرار از مسئولیت، رشوه بدهیم، راه دررو پیدا کنیم. حالا باید یاد بگیریم که راه درست، راه صداقت است حتی اگر سخت باشد.مرحلهی سوم، جبران خسارت از جامعه است. هفتهی گذشته، آقای بهروز تلنگری جدی زد: «چرا شعبهتان اینقدر خلوت شده؟» راست میگفت. مدتهاست که پیام سلامتی را به کسی منتقل نکردهام. دیگر تلاشی برای پیشبرد اهداف کنگره نکردهام. فقط نشستهام و غر زدهام. این تلنگر، بیدارباشی بود برایم.ما باید به جامعه بازگردیم. باید زکات رهاییمان را بدهیم. اطرافمان پر از مصرفکنندههایی است که هنوز در تاریکیاند. ما میدانیم خماری یعنی چه. ما میدانیم یک هروئینی وقتی میخواهد از پلهها بالا بیاید، چقدر سختی میکشد. پس چه جبران خسارتی بهتر از اینکه دست آنها را بگیریم؟یادم رفته بود روزهایی را که نان خشک را با رب میخوردیم. یادم رفته بود تاریکی یعنی چه؛ اما حالا که یادم آمده، باید کاری کنم. باید کمک کنم چه با وقت، چه با پول، چه با حضور. هرچه بیشتر مشارکت کنیم، رهاییمان ماندگارتر خواهد بود.در پایان، اگر باور داریم که کنگره برایمان اتفاقی رقم زده، پس راهی جز ادامه نیست. اگر باور نداریم، شاید هنوز در زمرهی کمخردانیم. بیایید دست به دست هم دهیم، شادی را به شعبهمان بازگردانیم. جایی که خنده نباشد، ایرادی هست. بیایید بخندیم، بگوییم و حال خوش را تجربه کنیم.ممنونم که به حرفهایم گوش دادید.
عکاس : مسافر حامد لژیون 18
صدابردار: مسافر حامد لژیون 18
تایپ، ویرایش و تنظیم : مسافر مجتبی لژیون 9
سایت نمایندگی دهخدا قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
83