English Version
This Site Is Available In English

عشق و خدمت مادرم به من سپرده شد

عشق و خدمت مادرم به من سپرده شد
به نام مهرآفرینِ مهرپرور
 
قلم را در دست می‌گیرم تا به یادت بنویسم. بارها آن را روی کاغذ می‌گذارم و برمی‌دارم، گاهی به خود می‌آیم و متوجه می‌شوم انگشتانم از بس که قلم را فشرده‌اند، دردناک شده‌اند. انگار قلم در دستم سنگینی می‌کند. دلم می‌خواهد بنویسم، دلم می‌رود و با خود، دستم را می‌کشد و به او فرمان می‌دهد که: بنویس...! اما دستم انگار رمق ندارد.
 
دلم می‌خواست من این هفته در جایگاه مصاحبه کننده سایت در شعبه باصفایمان کنار شما می‌نشستم خانم معصومه صفایی... دلم می‌خواست به چشمان مهربان و متین شما نگاه می‌کردم و سؤالاتم را یکی یکی می‌پرسیدم و آهنگ آرام صدایتان، پاسخگوی مصاحبه‌ام می‌شد.
 
نیستی ولی چقدر هستی...! چقدر متّصلی...! همه ما همسفران شعبه خمین، حضورتان را احساس می‌کنیم؛ یاد صحبت استاد بزرگمان می‌افتم که همیشه در ابتدای سخنانشان می‌گویند: "دوستان، تنها پیوند محبت، ما را به یکدیگر متصل نگاه خواهد داشت." چه زیبا گفت در وادی عشق که: "علم، پایه و اساس عشق و محبت است، که عشق و محبت، همچون نور و روشنایی، هر روز ازدیاد می‌یابند و محکم‌تر می‌شوند و بر فرق تاریکی‌ها فرود می‌آیند و پرده سیاهی‌ها را می‌درند."
 
راستی رهایی فرزند عزیزتان را با هم جشن گرفتیم، نمی‌دانستیم میان شادیِ عمیقمان باید اشکِ شوق بریزیم یا بغضِ دلتنگیمان را فرو ببریم، نمی‌دانستیم تبریک بگوییم یا آن همه صبر و انتظار و استقامت و مهرِ مادرانه‌ٔ شما را در راه رسیدن به این رهایی بستاییم. چقدر حسِ حضورتان، با ما بود و هست؛ چون ظرفتان، پر از مهر بود...
 
هنوز همسفرانی که آغوش مهربان و لبخند دلنشینتان در جایگاه مرزبانی، خاطره‌ای به یاد ماندنی و شیرین از اولین حضورشان در شعبه خمین را برایشان ساخته، از آن به نیکی سخن می‌گویند. عضو تیم دارت بودید و چقدر نشانه‌ٔ گیریتان، دقیق بود، برای همین است که قلب همه ما را نشانه رفته‌اید...؟!
 
هفته گذشته را با خبر خوش دریافت نیابتی شال راهنماییتان آغاز کردیم؛ نمی‌دانید چه شوری در دل‌هایمان افتاد وقتی آن زیبای نارنجی را که نشانی از تلاش و اقتدار شماست، در گردن دخترتان دیدیم، چقدر عشق ادامه دار است....! یک لحظه در چهره طلای عزیز، چهره دلنشین و لبخند رضایت شما را دیدیم، واقعا دیدیم.... همه ما دیدیم.... و آرزو کردیم که به زودی باز، شیرینی دیدن دریافت نیابتی شال پهلوانیتان را هم بچشیم.
 
اکنون با دریافت شالی که به رنگ گل‌های آفتابگردان است، گرمابخش دل‌های یخ زده‌ای هستید که در تاریکی اعتیاد، از جهان خاکی رخت بر بستند؛ زیرا به خوبی آموخته بودید که "دروازه ورود به رحمت خداوند، قلب انسان‌های دردمند است" و این سرمایه ارزشمند را با خود به جهانی دیگر بردید برای ادامه‌ی آموزش و خدمت و تبدیل شدنی دیگر...
 
خانم معصومه عزیز، تبریکات ما را بپذیرید. همه ما شاهد بودیم که با تمام توان، سعی کردید رهجوی خوبی برای کنگره باشید. خانم معصومه عزیز را در مسیری که در پیش دارند به خدا می‌سپاریم و امید است با قدرت و صلابتی که با علم و عشق و ایمان، برای خود ساخته‌اند، کوله‌بارشان پر باشد و توشه‌ای گرانبها به همراه داشته باشند. به قول استاد بزرگمان، آقای دژاکام: "به امید دیدار شما در مکان‌هایی دیگر..."
 
به راستی عشق، آغاز و پایانی ندارد و اینک آغازی دیگر، آغاز گشته...
 
 
به گفتگویی صمیمانه نشسته‌ایم با همسفر طلای عزیز که به تازگی به نیابت از مادر مرحومشان، شال راهنمایی را دریافت کرده‌اند. لطفاً با ما همراه باشید.
 
 یک سؤال که شنیدن پاسخ آن توسط شما، برایمان بسیار جذّاب و شنیدنی خواهد بود: از حس خود در هنگام دریافت نیابتی شال راهنمایی مادرتان از دستان آقای مهندس، برایمان بگویید؟ 
 
وقتی شال راهنمایی را به نیابت از مادرم از دستان آقای مهندس گرفتم، برای من فقط یک شال نبود، انگار روح مادرم در کنارم بود، لبخند می‌زد و می‌گفت: "راهی که شروع کردم، ادامه پیدا کرد." حسی از غرور و افتخار داشتم که زحمات مادرم نادیده گرفته نشد، حسی از غم و دلتنگی هم بود، چون دلم می‌خواست خودش حضور داشته باشد و این لحظه را ببیند. در عین حال، پر از مسئولیت شدم؛ چون این شال یعنی ادامه دادن راه مادرم در خدمت، عشق و آموزش. در آن لحظه، هم دستان آقای مهندس را احساس می‌کردم و هم دستان مادرم را؛ برای من این شال، پیوندی شد میان زمین و آسمان، میان من و مادرم، و میان کنگره و خانواده‌ام.
 
دریافت نیابتی شال خانم معصومه عزیز توسط شما، چه چیزهای دیگری را به نیابت از ایشان، به شما انتقال داده است؟
 
دریافت نیابتی شال خانم معصومه برای من، فقط گرفتن یک شال نبود، بلکه انتقال بخش بزرگی از وجود و مسیر ایشان به من بود. با این شال، عشق و خدمتی که مادرم همیشه در کنگره انجام می‌داد، به من سپرده شد. من احساس کردم مسئولیتی که او آغاز کرده، امروز بر دوش من ادامه پیدا می‌کند. این شال برای من یادآور نام نیک و زحمات مادرم است و هر بار که آن را می‌بینم، قوت قلب می‌گیرم که او هنوز در کنار من است. امیدوارم بتوانم در مسیر آموزش و خدمت، راه ناتمام او را ادامه دهم و امانتی را که از دست آقای مهندس گرفتم، به درستی پاسداری نمایم.
 
با دستانی ظریف، باری بزرگ را برداشتن، با قدم‌هایی کوچک، پا در راهی بزرگ نهادن، چگونه باید باشد؟ چه توشه‌ای نیاز است؟
 
وقتی انسان با دست‌های کوچک خودش، بار سنگینی را برمی‌دارد یا با قدم‌های کوچک، پا در راهی بزرگ می‌گذارد، اصل ماجرا این نیست که توانِ جسمی یا بزرگیِ دست و قدم مهم باشد، بلکه توشه درون است که قدرت می‌دهد. برای چنین راهی، توشه‌های اصلی می‌تواند این‌ها باشند:
 
ایمان و باور: باور داشته باشی که این مسیر، درست است و مقصد، روشن. حتی اگر سختی‌ها باشند، همین ایمان مثل چراغ، راه را روشن نگه می‌دارد.
عشق و خدمت: بار سنگین وقتی با عشق حمل شود، دیگر سنگینیش خسته کننده نیست، بلکه شیرین می‌شود. خدمت به دیگران انگیزه‌ای می‌شود که خستگی را از تن بیرون می‌برد.
صبر و استقامت: راه بزرگ همیشه طولانی است، کسی که توشه صبر داشته باشد، می‌تواند با قدم‌های کوچک هم به قله برسد.
تواضع: قدم‌های کوچک اگر با فروتنی برداشته شوند، خداوند و هستی، آنها را چندین برابر می‌کند.
یاد و دعای خیر عزیزان: مثل مادری که دیگر در کنارت نیست اما دعایش همراه توست. این دعا خودش بزرگترین توشه است.
 
 
 طبق آموزش‌های کنگره، خداوند بهای سنگینی برای خلق انسان و حیات او پرداخت کرده است؛ شما چه برنامه‌ای برای بازپرداخت این بدهی دارید؟
 
وقتی به آموزش‌های کنگره فکر می‌کنم، می‌بینم خداوند بهای بسیار سنگینی برای حیات انسان پرداخته است؛ از جانِ هستی گرفته تا فرصت دوباره‌ای که امروز در اختیار ما قرار گرفته. من این را یک بدهی بزرگ به خودم و به کائنات می‌دانم. برنامه من برای بازپرداخت این بدهی، تنها در یک چیز خلاصه می‌شود: خدمت. خدمت به رهجو، خدمت به همسفر، خدمت در جلسات و حتی خدمت در زندگی روزمره، کوچک‌ترین قدمی است که می‌توانم برای جبران این بخشش بردارم. علاوه بر خدمت، سعی می‌کنم آموزش‌ها را در زندگی شخصیم پیاده کنم، یعنی آنچه را یاد گرفتم، فقط در کلام نگه ندارم بلکه در رفتار، گفتار و کردارم جاری شود. می‌دانم هیچ وقت نمی‌توانم تمام این بدهی را ادا کنم اما همین که تلاش کنم ذره‌ای از آن را با عشق و عمل بازپرداخت کنم، برایم ارزشمند است.
 
 نظم، انضباط و احترام در کنگره چه رابطه‌ای با رسیدن به تعادل، آرامش و حال خوش دارد؟
 
نظم، انضباط و احترام در کنگره، درست مثل سه پایه یک میز هستند؛ اگر یکی از این‌ها نباشد، میز لق می‌زند و هیچ چیزی روی آن آرام نمی‌گیرد. وقتی نظم داشته باشم، زندگیم سر و شکل می‌گیرد، وقتی انضباط داشته باشم، مسیرم از خط، خارج نمی‌شود و وقتی احترام داشته باشم، روابط و پیوندهایم محکم می‌ماند؛ این سه پایه که کنار هم قرار بگیرند، میز زندگیم صاف و محکم می‌شود و تازه می‌توانم روی آن، "تعادل و آرامش" را بچینم؛ آن وقت است که حال خوش به سراغم می‌آید.
 
کلام آخر:
 
از زحمات و تلاش‌های بی‌وقفه مرزبانان محترم کنگره ۶۰ شعبه خمین و همچنین ایجنت محترم، صمیمانه قدردانی و تشکر می‌کنم. دریافت نیابتی شال راهنمای عزیزمان، خانم معصومه که متأسفانه دیگر در کنارمان نیستند، برای ما یادآور عشق، خدمت و انسان دوستی ایشان است. از ایجنت گرامی شعبه، پهلوان مهتاب نیز بابت همراهی و پیگیری این امر مهم و ارزشمند، نهایت سپاس و امتنان را دارم. یاد و خاطره خانم معصومه همیشه در دل ما زنده خواهد ماند و راه پرمهرشان، الهام بخش ما در ادامه مسیر خدمت و آموزش خواهد بود.
 
با احترام و سپاس فراوان
 
از همسفر طلای عزیز سپاسگزارم برای انجام این مصاحبه جذاب و امیدوارم در مسیر طلایی کنگره همیشه بدرخشند. سپاس از همراهی ارزشمندتان.
 
 
 
طراح سوال و مصاحبه‌کننده: همسفر معصومه(ر)، رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون دوم)
عکاس: همسفر الهه، رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون دوم)
ارسال: همسفر فهیمه، رهجوی راهنما همسفر مهتاب (لژیون دوم)، نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خمین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .