English Version
This Site Is Available In English

با اعتیاد روانم،اخلاقم و خلق و خویم درگیر بی نظمی شد

با اعتیاد روانم،اخلاقم و خلق و خویم درگیر بی نظمی شد

هشتمین جلسه از دوره شصت و نهم کارگاه‌های آموزشی و خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی ابن‌سینا با استادی راهنمای محترم آقای مهدی خالقی ، نگهبانی مسافر امیر حسین و دبیری  مسافرصادق و با دستورجلسه «  نظم انضباط و احترام در کنگره 60» چهارشنبه16مهر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷ آغاز به‌ کار کرد.

 

سلام دوستان، مهدی هستم مسافر. بسیار سپاسگزارم که امروز این توفیق را یافتم تا در اینجا حاضر شوم و از آموزش‌های جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان بهره‌مند گردم. نهایت تشکر را دارم از اینکه چنین بستری فراهم شده تا من در اینجا بنشینم و به درمان دست یابم. از ایجنت و مرزبانان عزیز نیز قدردانی می‌کنم و به ایشان خدا قوت می‌گویم. از اینکه امروز به من اجازه دادند در این جایگاه قرار بگیرم، سپاسگزارم.

اما در مورد دستور جلسه: نظم، انضباط و احترام.
ببینید، برای اینکه هر سازمانی، هر کارخانه‌ای، هر شرکتی، هر خانواده‌ای بتواند در زندگی به جلو حرکت کند و به عقب بازنگردد، باید نظم را رعایت کند. وقتی این نظم را ایجاد نکنی، دیگر نیازی نیست برای خودت دشمنی بیابی، آن سازمان خود به خود دچار فروپاشی می شود من به وسیله اعتیاد، اولین کاری که با شهر وجودی خودم، یعنی جسم خودم، انجام دادم، این بود که کارخانه‌های طبیعی آن را از کار انداختم. چرا؟ چون بدنم به طور منظم تولید را انجام می‌داد و من این نظم را از آن گرفتم. حالا وقتی این نظم را با اعتیاد از دست دادم، روانم، اخلاقم و خلق و خویم درگیر این بی‌نظمی شد.یعنی باید درست می‌خوابیدم، اما نمی‌توانستم بخوابم. باید به موقع سر کار می‌رفتم، اما نمی‌توانستم. وقتی وارد کنگره ۶۰ شدم، اولین چیزی که راهنمای تازه‌واردان به من تأکید کرد، این بود که باید در اینجا نظم را رعایت کنیم. وقتی اینقدر بر روی این موضوع تأکید می‌کردند، من فکر می‌کردم که اعتیاد اولین کاری که با من کرد، این بود که این نظم را از من گرفت و کنگره الآن می‌گویند که اولین کاری که می‌خواهیم به تو، به عنوان یک مسافر، یاد بدهیم، این است که می‌خواهیم نظم را به تو بازگردانیم. حالا در این چهارچوب نظم، قوانینی وجود دارد که به آن انضباط می‌گوییم. یعنی اگر من از آن چهارچوبی که برای من، به عنوان یک مسافر سفر اولی، راهنما، مرزبان و ایجنت تعریف شده، تخطی نکنم، این می‌شود انضباط.وقتی من آمدم، به  من مسافر سفر اولی گفتند که باید مصرف دارو را در اولویت قرار دهم؛ یعنی سه وعده در ساعت‌های مشخص دارو مصرف کنی. این کار برای این بود که من به آن شهر وجودی که نابود کرده بودم، یک شوک بدهم. دومین چیزی که از من خواستند، این بود که قبل از ساعت ۵ باید در کنگره حاضر شوی، سی‌دی بنویسی و هرچه مرزبان، پیشکسوت یا راهنما گفت، بگویی "چشم". جالب اینجا است که وقتی می‌گفتم "چشم"، می‌دیدم که آرامش به من بازمی‌گردد، اما وقتی "چشم" نمی‌گفتم و مثلاً اگر مرزبان به من می‌گفت که برای سیگار کشیدن به بیرون نرو، من ناراحت می‌شدم و می‌دیدم که به خودم احترام نمی‌گذارم. وقتی من به خودم احترام نمی‌گذارم، چه انتظاری دارم که دیگران به من احترام بگذارند؟ وقتی من با مصرف مواد مخدر یا سیگار به خودم ارزش نمی‌دهم، چه انتظاری دارم که وقتی فرزندم بزرگ شد، به من احترام بگذارد؟ شاید در ابتدا از روی اجبار احترام بگذارد، اما به تدریج اوضاع عوض می شود.وقتی به اینجا آمدم، بخشیدن را یاد گرفتم. یاد گرفتم که اول باید گذشته‌ام را ببخشم، چون می‌خواهم به آن آرامش و احترام برسم. و وقتی در چارچوب قوانین حرکت کردم، دیدم که قبلاً اگر مرزبان چیزی می‌گفت، من مقاومت می‌کردم و جواب می‌دادم، اما الآن راحت "چشم" می‌گویم و حالم خوب می‌شود. و مرزبان یا راهنمایی که تا دیروز فکر می‌کردم دشمن من است، الآن می‌بینم با چه دوستان خوبی هستیم. این دستور جلسه به من یاد داده که اگر می‌خواهم موفق باشم، اول باید به خودم احترام بگذارم، باید به جسمم احترام بگذارم. وقتی راهنما گفت دارو را سر ساعت و به اندازه مناسب مصرف کن، من گفتم "چشم" و انجام دادم.وقتی من به آن آدامس نیکوتین احترام نگذارم، مطمئناً آن آدامس نیکوتین هم به من احترام نمی‌گذارد تا حال مرا خوب کند. وقتی دارو را در هر ساعتی که دوست دارم مصرف کنم، نمی‌توانم صبح از خواب بیدار شوم. در حالی که کسی که منظم است، روز به روز حالش بهتر می‌شود و من روز به روز حالم بدتر. و وقتی حالم بد می‌شود، فکر می‌کنم ایجنت، مرزبان، راهنما، نگهبان و هر عزیزی که اینجا خدمت می‌کند، دشمن من است، در حالی که اینطور نیست. همه این عزیزان از کار و زندگی خود زده‌اند تا به من نظم یاد بدهند. آن عزیزی که امروز اینجا خدمت می‌کند، می‌تواند برود و درآمد بیشتری کسب کند، که الآن همه به دنبال آن هستند. اما او می‌گوید: "من که به درمان رسیده‌ام وظیفه دارم به بقیه خدمت کنم" پس این دستور جلسه به من یاد می‌دهد که به هر عزیزی، به ویژه پیشکسوتان، احترام بگذارم. در واقع، وقتی به آنان احترام می‌گذارم، دارم به خودم احترام می‌گذارم. وقتی من به خودم احترام می‌گذارم، الآن می‌بینم فرزندم نیز به من احترام می‌گذارد. همسایه‌ام به من احترام می‌گذارد. و وقتی در جامعه نگاه می‌کنم، می‌بینم دیگر در آستانه آشوب قرار نمی‌گیرم.بیشتر از این صحبت نمی‌کنم. از شما بسیار متشکرم که به حرف‌های من گوش دادید.

تنظیم و تایپ: مسافر احسان لژیون بیست و یکم

عکس: مرزبان خبری
نگارنده: مسافر اسماعیل لژیون بیست و یکم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .