به نام قدرت مطلق « الله »
اولین جلسه از دوره شصت و دوم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ در نمایندگی پرستار ویژه مسافران و همسفران با استادی: مسافر راهنمای محترم محمد، نگهبانی : مسافر محسن و دبیری: مسافر محمد مهدی با دستور جلسه « وادی هفتم و تاثیر آن روی من» در روز شنبه پانزدهم شهریور ماه 1404 رآس ساعت 16:30 برگزار گردید.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان. محمد هستم یک مسافر.
.JPG)
خوشحالم این فرصت و این لیاقت را پیدا کردم تا در حضور شما دوستان عزیز باشم. از دیدنتان و از شنیدن مشارکتهایتان هم انرژی میگیرم و هم آموزش میبینم. قبل از اینکه راجع به دستور جلسه صحبت بکنیم، یک موضوعی را میخواستم بگویم. همانگونه که الان ظاهر شعبه را حتماً دیدند، در هفته گذشته یک مقدار تعمیرات داشتیم. در شعبه جابهجایی داشتیم که قسمت OT رفت به ساختمان کنار طبقه بالا. جایی هم قرار است آماده شود برای مرزبانی همسفرها. برای انجام این کارها در هفته گذشته چهار روز اینجا کار میکردند. یک تعدادی از مسافرها زحمت کشیدند. آمدند وقت گذاشتند کمک کردند که این کار را انجام بدهند. لازم دانستم که تشکر کنم از زحمت همه دوستانی که زحمت کشیدند. از راهنمایان محترمشان که رهجوها را هدایت میکنند برای انجام این کار. چون رهجو فرمانبردار راهنمای خودش است. وقتی راهنما خدمتگذار است و توصیه میکند به خدمت، حتماً رهجو هم میآید و کار را انجام میدهد. ولی اگر منِ راهنما خودم خدمتگزار نباشم یا توصیهای نکنم به رهجو، حتماً او هم خیلی وارد عرصۀ خدمت نمیشود. به هر حال تشکر میکنم هم از راهنماهای محترم هم از رهجوهایی که زحمت کشیدند. من اسم نمیبرم چون تعدادشان زیاد است و میترسم خدایی نکرده کسی از قلم بیفتد شرمندهاش بشوم. اما یک نفر را دوست داشتم اسمش را ببرم و تشکر میکنم: مجتبی مولایی عزیز، مرزبان محترم شعبه. در این چهار روز بیشترین وقت و روزهایش را – خوب چون باید در را باز میکرد، در را میبست – اولین نفر آمد، آخرین نفر رفت. خیلی زحمت کشید که واقعاً اگر آنقدر تلاش نمیکرد شاید این کار انجام نمیشد یا با این سرعت انجام نمیشد. درسته در این چهار روز دو روزش روز تعطیلی بود ولی مجتبی شغلش اداری نیست که بگوییم وقتی تعطیل است کار ندارد. شغلش آزاد است. اتفاقاً جوری هم هست که در روزهای تعطیل میتواند درآمد بهتری داشته باشد. اما آمد و ایستاد کار کرد، به گونهای که انگار دارد خانۀ خودش کار میکند که درستش هم همین است. من باید به این درک لازم رسیده باشم که خانۀ ما اینجاست. جایی است که داریم در آن آرامش و آسایش میگیریم. وظیفهمان است که تشکر میکنم از مجتبی. انشاالله که برکتش در زندگیش جاری بشود.
دستور جلسۀ امروز دو بخش دارد. بخش اول: وادی هفتم و تاثیر آن روی من. و بخش دوم هم: تولد یک سالگی ایرج عزیز. از ایرج میخواهم به رسم کنگره بایسته و ببینیدش. در میگوید: رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است: یافتن راه و آنچه برداشت مینمایید. خب، چهارده تا وادی از ابتدا تا انتهایش آموزش است. متن وادی چون دارد از مورد عنوان وادی هم توضیح میدهد، همهاش آموزش است. برای خود من همیشه اینگونه بوده. جدای از آموزشی که محتوای وادی داشته، برای خود آن یک خط و نیم عنوان وادی همیشه برای من یک درس داشته. در همان چند تا جمله، چند تا کلمه. در این وادی هم همین است. وقتی میگوید: رمز و راز کشف حقیقت، تا همین جایش یک آموزش برای من دارد که حقیقت همیشه آن چیزی نیست که من در ظاهر با یک نگاه میبینم. برای پی بردن به حقیقت هر چیزی باید رمزگشایی بشود، باید رازش مشخص بشود که چیست. چون خیلی وقتها من ظاهر یک موضوعی را میبینم، ظاهر یک آدمی را میبینم، ظاهر رفتارش را میبینم و فکر میکنم اصل موضوع همین است. بر اساس همان نگاه ظاهری راجع به آن اظهار نظر میکنم، حرف میزنم و حتی قضاوتش میکنم. ولی مرور زمان نشان میدهد اصلاً واقعیت داستان خیلی تفاوت داشته با آن چیزی که من در نگاه اول دیدم. پس حقیقت یک چیز دمدستی و پیش پا افتاده نیست که من به محض اینکه یک موضوعی را دیدم فکر کنم همه چیز همین است و راجع به آن اظهار نظر بکنم. اما در خود متن وادی میگوید برای پی بردن به حقیقتِ هر چیزی دو تا اتفاق باید بیفتد و دو تا کار باید انجام بشود. یکی اینکه باید راهش پیدا بشود و دوم اینکه حالا در آن راه من چگونه عمل میکنم یا چه برداشتی میکنم. چه استفادهای از آن راه میکنم. هر دوی این بخشها جای خودش خیلی مهم است، اما به نظر من بخش اولش خیلی مهمتر است. چون خیلی از آدمها بودند برای اینکه به نتیجه برسند، برای اینکه به هدفشان برسند، خیلی تلاش کردند. اصلاً تعلل و کوتاهی نکردند. شاید خیلی بیشتر از ماهایی که در مسیر درست هستیم هم تلاش کرده باشند. وقت گذاشتند و هزینه کردند اما به نتیجه نرسیدند چون راه پیدا نشده بود. چون همه آن تلاشها در یک راه اشتباه انجام میشده. آخرش به نتیجه که نرسیدند هیچ، کلی هم صدمه به خودشان و به اطرافیانشان وارد میکردهاند. پس به عقیدهی من پیدا شدن راه خیلی مهم است. اما حالا این راه پیدا میشود. مثلاً بیاییم در بحث درمان اعتیاد خودمان صحبت بکنیم. خیلی از ما در کنگره انصافاً برای درمان شدن و رها شدن خیلی زحمت نمیکشیم. چون یک راهی پیدا شده، یک راه بسیار راحت که کافی است فقط در مسیر باشیم. بیاییم آنجا و خیلی با عزت و احترام بیاییم بنشینیم. پذیرایی میشویم. زمستان باشد بخاری روشن میکنند.تابستان باشد کولر روشن است. چایی به ما میدهند. نه خماری نه دردی داریم و دارو به اندازه کافی است. خیلیهای دیگر هستند که میروند یک کارهایی میکنند که انصافاً پدرشان به لحاظ جسمی و روحی و روانی و پولی و همه چیز درمیآید ولی به نتیجه نمیرسند چون این راه پیدا نشده است.
.jpg)
حالا در کنگره راه پیدا شده است. به زحمت و به تدبیر یک نفر به اسم آقای "مهندس دژاکام" ، ولی آیا همه در این راه یک جور برداشت میکنند؟ اصلاً خیلی هستند که با اینکه این راه پیدا شده، نمیپذیرندش.برای خودشان میگویند من بیایم ده ماه یازده ماه یک سال هفتهای سه جلسه بیایم اینجا حرف گوش کنم، سیدی بنویسم، پارک هم بیایم. چرا اینقدر منظم باشم؟ میروم بیست روز، یک ماه کمپ میخوابم و خودم را درمان میکنم. اصلاً این راهی که پیدا شده را به عنوان یک راه درست درمان نمیپذیرد. اما حتی آنهایی هم که میپذیرند و میآیند وارد میشوند، متاسفانه میبینید خیلیها هستند که در این مسیر آن چیزی که باید را برداشت نمیکنند. پس اینجا اهمیت آن قسمت دوم مشخص میشود، آن چیزی که برداشت میکنند. در حقیقت این راه را قبول میکند و میآید. راهنما به او میگوید باید ۳cc دارو بخوری، خودش تشخیص میدهد پنج سیسی بخورد. به او میگوید باید ساعت ۶ دارو بخوری، ساعت ۹ تازه از خواب بیدار میشود. به او میگویند باید سیدی گوش بکنی، اینها ابزارهایی هستند که در این راه در این مسیر در اختیار من گذاشته میشود تا بتوانم برداشت درستی از آن داشته باشم. دارو به عنوان یک ابزار است، آموزش به عنوان یک ابزار است. من آموزش میبینم که بفهمم چگونه گرفتار اعتیاد شدم، کجای کار را اشتباه کردم. آموزش میگیرم که دوباره این اشتباه را نکنم، آموزش میگیرم که ببینم اصلاً چرا نباید ادامه بدهم به این مسیر، ضررش برای من چیست؟ ولی وقتی از این ابزارها استفاده نکنم خب قاعدتاً برداشت درستی هم ندارم.
من در قسمت اول بیشتر از این صحبت نمیکنم چون تولد داریم راجع به ایرج عزیز.خب ایرج از رهجوهایی بود که از ابتدا که وارد کنگره شد با یک تصمیم قاطع آمده بود. مشخص بود که تصمیمش را گرفته برای درمان شدن. شاید خیلیهای دیگر اگر در شرایط ایرج بودند اصلاً به فکر درمان نمیافتادند چون ایرج تنها زندگی میکند. یک دختر دارد که خارج از ایران زندگی میکند. یا شاید با فشار خانواده که این چه کاری است چه وضعیتی است. یک عده میآیند. خیلیها انگیزههای دیگری دارند که آن انگیزهها به لحاظ اینکه ایرج تنها زندگی میکند، برایش وجود نداشت، برای همین در شرایط ایرج خیلیها به فکر درمان کردن نمیافتند. ولی ایرج این را فهمیده بود که باید برای خودش زندگی بکند و مزه سلامت زندگی کردن را بچشد و درک کند. برای همین آمد. کل سفر اولش هم فرمانبردار بود. آن کاری که از او خواسته میشد سعی میکرد به بهترین لحظه انجام بدهد. خب نتیجهاش هم این است که دارد از زندگی خودش لذت میبرد و کیفش را میکند. یک شوخی هم من با ایرج بکنم، خب تولد که اصلاً بدون شوخی نمیشود دیگر. ایرج در سفر اولش پارکها را خیلی منظم میآمد. یعنی من یادم نمیآید که ما پارک رفته باشیم اما ایرج نیامده باشد، همیشه هم زودتر از همه میآمد. یعنی هر وقت ما میرفتیم، ایشان پارک بود. همیشه هم غر میزد که چرا بقیه دیر میآیند. ولی رشته ورزشیاش خب پیادهروی بود. بعضی اوقات دارت هم میزد. یک بار هم والیبال بازی کرد. بعد از آن یک باری که میخواستیم والیبال بازی کنیم با هم بعد از صبحانه راه افتادیم رفتیم برای زمین والیبال. از وسط زمین بدمینتون هم رد شدیم. فقط چون کسی بازی نمیکرد خالی بود. ما رد شدیم رفتیم والیبال. من نشستم در نیمکت نشریات. ایرج هم رفت والیبال، داشتند بازی میکردند که توپشان افتاد در زمین فوتبال. ایرج رفت توپ را از آن زمین آورد. از فردای آن روز هر وقت اعلام سفر میکرد آخرش میگفت: رشته ورزشی فوتبال، والیبال، بدمینتون، دارت. یعنی از هرجایی که رد شده بود را به عنوان رشته ورزشی میگفت. برایش آرزوی موفقیت میکنم. تنها توصیهای که به او دارم این است که خدمت را خیلی جدیتر بگیرد و پیگیری بکند در خدمت و برای خودش اصلاً نباید سقفی بگذارد که حد خدمتم تا اینجاست، چون همه خدمتهایی که در کنگره از عهدهاش برمیآید را باید انشاالله تجربه بکند.
ممنونم که به صحبتهای من توجه نمودید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنام قدرت مطلق الله.
سلام دوستان ایرج هستم یک مسافر،
.JPG)
من به عنوان مقدمه، اول از همه مثالش را میزنم که راهنمای عزیزم عنوانش کردند و در ذهن من باقی مانده. یعنی واقعاً کلام قشنگی است. "قلم کمرنگ بهتر است از حافظه قوی و ذهن قوی". چرا؟ چون هر چقدر ما مسائلی را بیاد داشته باشیم، به مرور زمان یادمان میرود.در ذهنمان نمیماند. حالا یک ماه دو ماه یک سال، بالاخره از یادمان میرود و نمیتوانیم. ولی یک قلم کمرنگ وقتی در برگی نگارش بشود، ماندگار است. حالا من هم به خاطر اینکه بتوانم در این جمعی که خیلی خوشحال هستم که حضور دارم، آن چیزی که در ذهن و اندیشهام وجود داشته بیان کنم، نمیتوانم به اون صورت همه را در حافظه حفظ کنم. به این دلیل به صورت نوشته درآورهام و میخوانم ورود من به کنگره یک معجزه بود یک معجزه الهی زمانی که این معجزه رخ داد من در اوج ظلمات و تاریکی بودم و هیچ امیدی جز امیدم به خداوند وجود نداشت و هیچ وقت امیدم از خدا قطع نشد همیشه توکل داشتم تا اینکه آن اتفاق رخ داد و من با این کنگره آشنا شدم بعد از آشنایی دریافتم که در کل این مسیر و در این بستر انسانی پر است از امواج عشق و محبت و تنها درمان اعتیاد نیست. بلکه از نظر من درمان اعتیاد بخش کوچکی از این پروژه عظیم استاد بزرگوار میباشد. استادی که خود سالها در این پروژه انسانی و درمانی سختیهای بسیار کشیده است و امروز هزاران نفر در این مسیر به درمان رسیدهاند و از نظر جهانبینی آموزشهای بسیار آموختهاند. من از نظر خودم باید بگویم وقتی وارد کنگره شدم یک حس و حالی داشتم که بیان این حس و حال بسیار برایم شیرین و لذت بخش است. احتمالاً به همه کسانی که در کنگره بودند حس خوشایندی از نظر محبت به آنها داشتم.و با آغوش باز از همدیگر استقبال میکردند. وقتی در خود و احوال خویش به این موضوع نگاه میکردم یاد وادی چهاردهم میافتم که در مرحله آخر این وادی در مورد عشق سخن میگوید که اگر تو عاشق خالق هستی باید همه انسانها و موجودات و طبیعت را هم دوست داشته باشی. من اگر استاد بزرگوار و گرامی جناب آقای مهندس و کنگره را دوست دارم، باید همه اعضای کنگره را، مرزبانان، ایجنتها، راهنماها، مسافران، همسفران و رهجوها را نیز دوست داشته باشم؛ و نظر دیگر من در مورد مسئله کنگره موضوع احیای انسانی است که مورد توجه من قرار گرفت.
.JPG)
من در حال مصرف در تاریکی مطلق بودم، یک آدمی بودم که از اطراف خودم ۲۰ درصد آگاهی داشتم و در شرایط ناآگاهی بودم و به قول معروف یک مرده متحرک که فقط به دنبال مصرف مواد و کار کردن جهت تهیه مواد بودم و چیز دیگری برای من اهمیت نداشت. وقتی که وارد کنگره شدم و با مسائل کنگره آشنا شدم، چون خواسته ام درمان و رهایی از تاریکی بود با اشتیاق قلبی و با یک ذوق و شوق سفر خودم را آغاز کردم. اصلاً به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم. در طی سفر هم هیچگونه از ناراحتی جسمی روحی احساس نکردم. خیلی راحت سفر کردم. تا به امروز یک روز هم غیبت نداشتم و الان هم به مدت یک سال و بیست روز از قید و بند مصرف مواد و وابستگی به آن با دستان پرمهر جناب مهندس آزاد و رها هستم و خداوند را شاکر هستم. برای مهندس و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و تندرستی از درگاه ایزد منان خواستارم و برایشان بهترینها را آرزو میکنم. یک قطعهای هم در باب به وجود آمدن انسان در این دنیا یا چگونه به وجود میآید از نظر عرفانی و روحانی میگویم. انسان عبارت از ذره بیمقداری نیست بلکه دارای اراده مختار و آزادی عمل است و از این رهگذر مسئول اعمال و کردار خویش است و باید به واسطه تخلیه و تهذیب نفس که در نتیجه سلوک در راه فضایل تواضع، بردباری و همدردی با دیگران به دست میآید، بکوشد تا خود را به وصال حق برساند. البته او باید در این سیر و سلوک دشوار و رنجاور توسط پیر و مرشد روحانی و عرفانی راهنمایی شود و پیداست که این حیات دنیوی فقط یک حلقهای است از حلقههای سلسله وجود که آن را در گذشته پیموده است و بعد هم خواهد پیمود. آدمی از مراحل جمات، نبات و حیوان طی مسیر و گذر کرده است تا به مرحله انسان رسیده است. پس از مرگ از این مرحله هم ارتقاء میجوید تا به مقام ملکوت و مرحله کمال برسد و در وجود باری تعالی به وحدت نائل گردد.
از شبنم عشق خاک آدم گل شد، صد فتنه و شور در جهان حاصل شد، صد نیشتر عشق بر رگ گور زدند، یک قطره از آن چکید و نامش دل شد، گر با غم عشق سازگار آید دل، بر مرکب آرزو سوار آید دل، گر دل نبود کجا وطن سازد عشق، ور عشق نباشد به چه کار آید دل. به افتخار همه کسانی که در حق من لطف کردند.
از اینکه به صحبتهای من توجه نمودید متشکرم.
تایپ و ویراست: مسافر کوشیار لژیون نهم
عکاس:مسافر کوشیار لژیون نهم
بارگزاری:مسافر مهدی لژیون دهم
وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
131