با نام او که میمیراند و با نام حی زنده میگرداند. باز خداوندگار یکسال دیگر موهبتم عطا نمود و باز شهریوری دیگر، ماه سنبله ای دیگر از راه رسید. سن تقویمی ام دوستت دارم و از آمدنت خوشحال می شوم؛ آمدنت باعث میشود دنبال تنهایی بگردم، دنبال گوشه ای خلوت بگردم، گویی در سکوت به دنبال خودم میگردم و این سکوت و گشتن برایم نوشتن را به ارمغان می آورد؛ این آمدن شهریور مرا به گذشتهام می برد، به راهی که آمده ام می برد، به کارهایی که انجام داده ام و کارهایی که انجام نداده ام و چه بهتر میشد که انجام دهم ولی در هر دو صورت خوشحال و راضی هستم چون آن زمان آن عقل و آن آگاهی را داشتم و این زمان این عقل و این آگاهی را. فریبای نشسته در جانم، فریبایی که در بخش پنهانم هستی و مرا از درون مشاهدی میکنی، از درون سخن میگویی و از درون هم می شنوی، سپاسگزارت هستم که اینهمه سال با من آمدی و مرا جا نگذاشته ای، مرا در آن عقل دیروزها جا نگذاشته ای، مرا در غم و غصه های پیش پا افتاده و بی ارزش جا نگذاشته ای، مرا در صحبتهای شخص سوم که حضور نداشت جا نگذاشته ای، مرا در ای کاش ها جا نگذاشته ای، مرا در اگر ها جا نگذاشته ای، مرا در تلافی کردنها جا نگذاشته ای، مرا در لجبازی کردنها جا نگذاشتهای، مرا در نداشته هایم جا نگذاشته ای. می بوسمت و در آغوشم میگیرمت. فریبای نشسته در صور ظاهر تو را هم بسیار دوست دارم؛ سپاسگزارت هستم که با تقریبا چهل هزار میلیون سلول مرا شکل دادی و همواره پا به پای درونم آمدی، همان درونی که پر انرژی و خستگی ناپذیر است تو همراه شدی و عقل و منطق و حساب و کتاب را بر هم زدی و نشانم دادی تو درست است که مادی و از جسم هستی ولی خوراک از درون میخوری، سپاست دارم برای اینهمه همراهی ات، برای اینهمه تغییر دادنهایت، برای اینهمه پذیرش هایت، برای این.همه تلاشهایت، برای اینهمه گذر کردنهایت، برای اینهمه دست از طلب برنداشتنهایت، برای اینغهمه خواسته داشتنهایت، برای اینهمه مواظب خود بودنهایت، برای اینهمه آموزش گرفتنهایت، برای اینهمه با خودت تنها بودنهایت، برای اینهمه در جمع و در گروهها بودنهایت، برای اینهمه بودنهای در هم آمیخته، برای اینهمه از ترس به شجاعت حرکت کردنهایت، برای اینهمه از قهر به مهر حرکت کردنهایت، برای اینهمه از تاریکی و ظلمت به نور حرکت کردنهایت، برای اینهمه زمین خوردنهایت و با زخم و خون و خاک بلند شدن هایت، تکاندنهایت و دوباره از نو حرکت کردن با کوله بار تجربههایت دوستت دارم. در قلبم احساسی دارم در هم آمیخته و ناآشنا، حس نمیدانم و میدانم، حس بروم یا نروم، حس درست آمدهام یا درست نیامدهام ولی همه را باهم دوست دارم، همین راه را دوست دارم، همین در هم آمیختگی را دوست دارم، همه تلخ و شیرینهایت را دوست دارم، همه بلد نبودن و بلد بودنهایت را دوست دارم، دوست دارم خوش باوری ات را، دوست دارم ساده گیری ات را. دوست دارم ساده بودنت را، دوست دارم هر روز کمی بهتر شدنت را، دوست دارم خودت را به چالش انداختن هایت را، دوست دارم از منطقه امن بیرون آمدنت را، دوست دارم مسئولیت پذیرفتنت را تا بیشتر بیاموزی، دوست دارم میپذیری بلد نیستی، دوست دارم میدانی که هیچ هستی، هیچ هیچ؛ دوست دارم میدانی که خود همه چیز هستی برای از نو متولد کردن خودت و میدانی فقط خودت کافی هستی.دوست دارم به درون رفتن هایت را، دوست دارم با خود تنها شدنهایت را، دوست دارم ساختن هایت را، دوست دارم خراب کردن.هایت را، دوست دارم مردنهایت را، دوست دارم زنده به عشق شدنهایت را، دوست دارم از نفرت به عشق رفتن هایت را. دوست دارم از نفرت به محبت رفتن هایت را، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم. در درون و برون دوستت دارم، همه ات را باهم دوستت دارم و بلند در گوش جسمت، با نجوا و آهسته در گوش جانت می گویم دست از طلب ندارم، تا کام دل بر آید. برایت همه کار میکنم، میخندم، گریه می کنم، از راههای نرفته که برایم ناشناخته، سخت و ترس آور است می روم. گاه رهایت می کنم، گاه در آغوشت می گیرم و بدان که در سکون نمی مانم؛ مرتب حرکت میکنم، مطمئن هستم با حرکت راه نمایان می شود، مطمئن هستم هر قدمی راه، قدم بعدی را روشن می کند، باور دارم خستگی حرکت کردنهایت مرهم جانت می شود، مطمئن هستم جسم و جانم اثر مستقیم روی هم دارند پس هوشیارتر می شوم برای هر دوشان. پس راستی من کیستم؟ این کیست که برایشان می نویسد؟ من کیستم ؟ ۱۴۰۴/۶/۵ تولدم مبارک
نویسنده: راهنما همسفر فریبا(لژیون دوازدهم)
رابط خبری: همسفر مسیح، راهنما همسفر فریبا (لژیون دوازدهم)
ویرایش و ارسال: همسفر نرگس، راهنما همسفر زینب (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دکتر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
16