دختر کوچک خانه بودم، در شور و نشاط زندگی میکردم. در جوانی احساس خامی و نپختگی نمیکردم؛ چون حس میکردم همه چیز را میدانم و تمام تصمیماتی که میگیرم درست است؛ تا اینکه همسرم به خواستگاری آمد و من باید وارد یک زندگی و تصمیم جدید میشدم. همه چیز خوب پیش میرفت؛ پسرانم به دنیا آمدند و شور و نشاط زیادی به زندگیمان دادند.
تا اینکه متوجه اعتیاد همسرم شدم. آن روز که فهمیدم دنیا دور سرم چرخید و یک لحظه با خودم گفتم چرا من؟ چرا همسر من؟ همسرم از لحاظ شخصیت و موقعیت شغلی که داشت به نظرم خیلی دانا و پخته بود. اصلاً از بوی سیگار و دخانیات متنفر بود. شبها گریه میکردم و دلم به حال بچههایم میسوخت. دخترم را در بغلم میگرفتم و با خودم میگفتم: خدایا تو که میدانستی سرنوشت من اینطور است، چرا سه تا فرشته نصیب من کردی؟ گوشی در دستم بود و مدام مراکز ترک اعتیاد را سرچ میکردم. حاضر بودم تمام زندگیام را بدهم، ولی همسرم اعتیاد را کنار بگذارد.
بعضی مواقع خودم را گول میدادم میگفتم: این که فقط یک قرص مصرف میکند در صورتی که اینها همه جهالت و نادانی بود. همسرم نیز از این وضعیت خسته شده بود. گاهی با خودش میگفت: من فکر میکردم که خیلی دانا هستم ولی هر انسانی که فکر کند خیلی میفهمد واقعاً نادان است. مدام از من میخواست که یک مرکز خوب پیدا کنم.
یک روز در گوشی سرچ میکردم و کنگره۶۰ نظرم را جلب کرد.
با همسرم به شعبه آمدیم. استقبال خوبی از ما شد اشک در چشمانم حلقه زده بود. به همسفر مهشید راهنمای تازه واردم گفتم: واقعاً جای خوبی آمدم. حرفهایش واقعاً دلگرمکننده بود و گفت بعد از سه جلسه با حس خودت یک راهنما انتخاب کن! راهنما همسفر سمیه را دیدم و خیلی به دلم نشست. حس کمک و رهایی را در چشمانش دیدم. خداوند را شاکرم که وارد این مکان مقدس شدم و تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان و تشکر میکنم از راهنمایم همسفر سمیه.
نویسنده: همسفر سمیرا رهجو راهنما همسفر سمیه(لژیون اول )
رابط خبری: همسفر مریم رهجو راهنما همسفر سمیه(لژیون اول )
ویرایش: همسفر مریم دبیر سایت
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی اسبیکو خرمآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
193