به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان، مرضیه هستم یک مسافر.
یک سال از رهایی من گذشت؛ یک سالی که با نور امید و عشق راهنمای عزیزم، توانستم راهی را پیدا کنم تا از آنهمه تاریکی و ظلمت، که همچون تار عنکبوت به دور خود تنیده بودم و توان حرکت را از من سلب کرده بود، رها شوم و آزادانه و بیپروا در صراط مستقیم، مسیری برای رشد و تکامل خویش بیابم...
امروز کتاب عشق را گشودم؛ کتابی که هر واژهاش دنیایی تازه را به رویم باز میکند و چه زیبا و روان، درس عشق و محبت را به من میآموزد. واژههای دلنشینش در اعماق قلبم فرو میرود و درکش را برایم سهل و آسان میسازد.
همیشه، هرگاه با مشکلی روبهرو میشوم، کتاب ۶۰ درجه را میگشایم و هر صفحهاش را که میخوانم، انگار جانی تازه در وجودم دمیده میشود. واژههایش بوی محبت میدهند و کلام استاد، امید زندگی را در درونم زنده میکند. حس و حال آدم را دگرگون میسازد؛ احساس میکنی دارد تو را توصیف میکند، و چقدر این واژهها برایم آشناست.
امروز با حال خوش، کتاب را باز کردم. چقدر زیبا نوشته بود: «باید دانست که هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتنِ خویش فکر نمیکند.»
من همیشه فکر میکردم وظیفه دارم به اطرافیانم کمک کنم، بیآنکه به تواناییهایم بیندیشم که آیا اصلاً این خواسته، در توانم هست یا نه؟ انتظار داشتم دیگران نیز به من کمک کنند؛ گویی آنها به من بدهکارند.
این نگاه، در من توقعی بیجا ایجاد کرده بود که تنها رنجش و ناراحتی به همراه داشت. من با تمام وجود از خداوند سپاسگزارم و از جناب مهندس تشکر میکنم بابت تمام آموزشها و مهارتهایی که با سخاوت در اختیار ما قرار دادند.
من تا حد زیادی مسئولیتهای خود را فراموش کرده بودم و بهجای حل مشکلات خود، درگیر حل مسائل دیگران شده بودم. انتظار داشتم دیگران مشکلات مرا حل کنند.
گویی همه چیز وارونه شده بود. بهجای آنکه اول خودم را درست کنم، در پی تغییر دیگران بودم و هرگز برای خود ارزش چندانی قائل نبودم.
از راهنمای مهربانم، خانم مریم، بسیار سپاسگزارم که مسیر درست را به من نشان دادند؛ تا یاد بگیرم مسئولیت مشکلاتم را بپذیرم، توقعی از دیگران نداشته باشم و در پی رشد و ارتقاء خود باشم. بیاموزم که "دایه دلسوزتر از مادر" برای دیگران نباشم و اجازه دهم هرکس مسیر خود را طی کند؛ و تا زمانیکه از من درخواست کمک نشده، داوطلب نشوم و در امور دیگران مداخله نکنم.
این آموزشها در عمق وجودم نفوذ کرد، حسم را تغییر داد و قوه عقل را در من فعال ساخت. فهمیدم که تغییر دادن دیگران وظیفه من نیست، بلکه هر فرد، خود باید برای تغییر جایگاهش اقدام کند.
زمانی که انسان توجهش را به خود معطوف میدارد، درمییابد چه گرههای کوری در درون دارد و در صدد گشودن آنها برمیآید و حتی فرصت فکر کردن به مسائل دیگر را هم ندارد.
راهنما، چراغی شد تا راه را ببینم و از انحراف دور بمانم؛ عشق و محبت را به من آموخت تا هر قدمی را با عشق بردارم؛ بیتوقع و بیانتظار.
راهنما مرا با واژهی «نه» آشنا کرد؛ تا بهموقع و در جای خود از آن استفاده کنم و با شهامت بگویم: نه! آنجا که قرار بود حقی از من ضایع شود، من از ترس از دست دادن، تمام نیرو و توانم را صرف میکردم و از آنچه حق مسلم من بود، میگذشتم. همهی این دردها، ریشه در ناآگاهی و جهل من داشت.
و چه زیباست آن لحظهای که یاد میگیری به ضد ارزشها "نه" بگویی. و چقدر احساس قدرتمند بودن میکنی، وقتی توانایی انجام کاری را داری اما خودداری میکنی.
و چه حس قشنگی است وقتی یاد میگیری در لحظهی حال زندگی کنی، از گذشته درس بگیری و برای آینده برنامهریزی کنی، بدون نگرانی و اضطراب.
و من همهی اینها را مدیون کنگره ۶۰ و بنیانگذار بزرگوارش، جناب مهندس هستم. استادی که قلبی به وسعت اقیانوسها دارد و بینهایت سپاسگزارم از راهنمای خوبم خانم مریم عزیز.
نگارنده: مسافر مرضیه، لژیون سوم، نمایندگی نسترن اصفهان
ویراستار: مسافر کبری، لژیون یکم، نمایندگی نسترن اصفهان
بازبینی و ارسال: راهنما همسفر سولماز
- تعداد بازدید از این مطلب :
194