لطفاً خودتان را بهرسم کنگره معرفی کنید.
سلام دوستان فاطمه هستم همسفر
چند سال است که در کنگره حضور دارید و در طی این مدت چه جایگاههای خدمتی را تجربه نمودهاید؟
ما از سال ۸۹ وارد کنگره شدیم و مهمترین بخش همان سفر اول بود که بهمراتب پیش رفتیم. توفیق خدمت کمک راهنمایی داشتم و قبل از کمک راهنمایی نگهبانی و خدماتی که لازم بود که هر شخص کس که دوست دارد خدمت کند. در آن جایگاههایی که لازم بود و میشد خدمت کرد، من خدمت کردم. برای من جای خدمت فرق نمیکرد که چه باشد تا اینکه کمکراهنمایی روزی من شد. بعد مرزبانی و حالا هم در جایگاه اسیستانتی در خدمت عزیزان هستم.
.
حس واقعی و تعریف شما از اسیستانتی چیست؟
تابهحال به این صورت به خدمت اسیستانتی نگاه نکردم؛ اما میدانم شکلی از خدمت است با جنسی متفاوت و با تجربیات قبل هم متفاوت است. باراهنمایی و مرزبانی کاملاً متفاوت است. ولی رویهمرفته به نظر من جایگاهی است که باز انسان را ازنظر درونی زیرورو میکند. باز مثل دوره مرزبانی من که فاطمه واقعی را بیرون کشید و بالا آورد. این هم یک اتفاقاتی را برای خود من پیش میآورد. متوجه میشوم که کجای کار قرار دارم، چه چیزهایی هنوز در درونم هست. بههرحال همه جایگاههای خدمتی آموزش است. برای ما یعنی یک توفیق است برای آموزش و من به شکل آموزش به همه خدمتها نگاه میکنم و به دنبال این هستم که بتوانم آنطور که شایسته و بایسته این جایگاه است خدمت کنم.
آیا برای خدمت کردن به ادامه خدمت در کنگره با مخالفت از سوی دیگران و خانواده مواجه شدهاید؟
خدا را شکر نه امروز درراه که میآمدم در تاکسی در ذهن و قلب خودم در حال تشکر و قدردانی از همسرم بودم. وقتی کسی میخواهد خدمتگزار باشد همراه خوب داشتن بسیار مهم است. هیچوقت مانع من نبودهاند و حتی زمانی که مسافرم حالش بد بود و خودش نمیآمد، هیچوقت به من نمیگفت که فاطمه تو حق نداری بروی. فکر میکنم که این صفتی که مسافرم داشت دستم را باز گذاشت. شاید بچههای من یک مقداری جاهایی گله میکنند که مامان پیش ما باش، ولی درنهایت بچهها هم واقعاً آموزش گرفتهاند و همیشه مشوق من بودهاند تا اینکه سد را i من باشند.
آیا شده است که در هر جایگاهی از خدمت دچار منیت بشوید و اگر بله چگونه با آن مواجه شدهاید؟
استاد امین دریکی از سیدیها میفرمایند داشتن نیروهای بازدارنده ۵ درصدش بد نیست. بیشتر که باشد مضر است. نمیشود آدم چنین حسی را از حسهای منفی در درونش نداشته باشد؛ ولی مهم این است که اگر هم داشت بتواند با آن کنار بیاید؛ یعنی اجازه عمل به آن نیرو را ندهد. جنس منیت اما در من هم امکان دارد آمده باشد. ممکن است چراکه نه. ولی همیشه خودم گوش خودم را کشیدهام؛ یعنی وقتی برایم پیش میآید، میگویم فاطمه حواست را جمع کن چون بهترین و بزرگترین درسی که کنگره به ما میدهد هوشیار بودن است که اگر نباشیم ضرر میکنیم. یکجاهایی سراغم آمده ولی خدا کمکم کرده و توانستم با آن کنار بیایم.
اگر اجازه بدهید برویم به سالهای قبل از کنگره شما با چه شرایطی وارد کنگره شدید و اکنون در چه شرایطی قرار دارید؟
این شرایط را میشود به دو صورت نگاه کرد؛ مانند کنگره که میگوید صورت آشکار و پنهان. زندگی هم یک صور آشکار دارد و یک صور پنهان. اعتیاد نه بهصورت آشکار رحم میکند و نه به صور پنهان. وقتی آشکار است بههمریخته میشود، من هم مستثنا نبودم. مثل خیلی از بچهها که باحال خراب آمدند. شرایط زندگیام بههمریخته بود به همین دلیل هم به دنبال راه میگشتم که زندگیام را حفظ کنم. برایم مهم بود و دو فرزند داشتم پر از تنش و استرس بودم. بعضیها حالا به من میگویند که فاطمه تو خیلی آرام هستی چه آرامشی داری درصورتیکه این را باید از بچههای من بپرسید که مامان چه شکلی بود که برایتان بگویند مادر چه مادری بود. روزی که وادی ۸ را پیمان میبستم، وقتیکه باید به آن عمل میکردم که بایستی فکر کنی، فکر میکردم. بیشترین چیزی که مرا اذیت کرد خوب رفتار نکردن با بچههایم بود؛ یعنی به این قسمت که رسیدم اشکم سرازیر شد و گریه امانم را برد. واقعاً شاید ناخواسته به خاطر مشکلاتی که داشتم دیواری کوتاهتر از بچههایم پیدا نمیکردم. به خاطر همین همیشه به همسفران میگویم حواستان به بچهها باشد. نگذارید دیوار باشند برای تخلیه شما؛ اما حالا نه خدا را شکر. نه اینکه نباشد بازهم فاطمه درگیریهای خود را دارد از جنس دیگری. جنس درگیریهای من فرق کرده ولی خیلی زندگیام توانست عوض شود. دیگر مثل قبل با یک غوره سردیام نمیکند و با یک مویز گرمیام نمیکند. حواسم بیشتر جمع است. خدا را شکر میکنم که از همه لحاظ زندگیام عوض شد. نمیگویم همهچیز حالا عالی است، ولی وقتی خود ما که عالی باشیم زندگی را هم میتوانیم عالی نگهداریم. ولی اگر بهترینها را هم داشته باشی اما خودت حالت خوب نباشد کل زندگی را میتوانی کنفیکون کنی. خدا را شکر راضی هستم به استقامتی که کردم. وقتی میگویند صبر، استقامت، آرامش، شاید بخشی از آن به زندگی من برمیگردد. چون به نظر من یک همسفر بزرگترین هزینهاش صبری است که باید بپردازد تا به آن پاداش برسد.
به نظر شما خدمت کردن به خلق خدا لیاقت است یا فرصت؟
به نظر من هم لیاقت میخواهد هم فرصت. یکزمانی من فکر میکردم خدا لیاقت را به همه داده است. ما میتوانیم ثابت کنیم که لایق خدمت هستیم ولی همه خدمتها فرصت است. حضور در کنگره فرصت است، حالا میخواهد خدمت به خودت باشد یا خدمت به خلق خدا. اگر از دست بدهی رفته. آقای مهندس میگویند رودخانهها به عقب برنمیگردند و ما هم اگر حواسمان نباشد این فرصتها را از دست میدهیم. امیدوارم که خداوند کمکمان کند لحظهبهلحظه هوشیار جلو برویم و قدر فرصتهایمان را بدانیم.
شما با چه هدفی جهت خدمت اسیستانتی قدم برداشتید؟
هدف کنگره بود. یکبار در دوره مرزبانی همکارم از آقای صداقت پرسیدند چه کنیم که بمانیم خدمتهایمان دارد تمام میشود ۴ سال کمک راهنمایی ما پر شد. مرزبانی به انتها رسیده، ایشان گفتند خدمت کنید فقط خدمت و من فهمیدم خدمتگزاری باعث بقا در کنگره است.
میدانیم که هر جایگاه دستاوردی دارد، دستاورد شما از جایگاه اسیستانتی چه بوده است؟
مادی و معنوی قسمتم شده است. گاهی اوقات خیلی چیزها قسمت خیلی آدمها میشود، ولی قدرت دیدن آن را نداریم. خیلی وقتها خیلی چیزها به ما دادهشده اما آن را ندیدهایم یا دوست داشتیم چیزهایی را ببینیم که دلمان میخواسته است. اگر ریز بشویم هیچ خدمتی که اگر درست باشد بدون پاداش و دستاورد نیست. من هم خدا را شکر جزو همین افرادی بودم که دستاوردی داشتم نه اینکه بخواهم بدوم، ولی مخصوصاً در دوره اسیستانتی آن را لمس کردهام.
در پیام سفر دوم از سهل و سخت بودن سفر سخن به میان میآید؛ حالا چند مورد، یک اینکه سفر دوم را شما چگونه دیدید؟ دوم برای شما سهل بود یا سخت؟ کدام کفه ترازو سنگینتر بود و با هرکدام چگونه برخورد کردید؟
این سهل و سختی که دقیقاً هم درست به آن اشارهشده برمیگردد به من فاطمه در سفر اول. به نظر من یعنی اگر من در سفر اول آنطور که باید سفر کنم، در سفر دوم مطمئناً سهل خواهد بود. ولی اگر در سفر اول مانند دانشآموزی که یک خط در میان به مدرسه میرود و غیبتهای زیادی دارد، سفر دوم سخت تری دارد، ولی اگر همسفر یا مسافر خوبی در سفر اول باشیم سفر دوم راحتی خواهیم داشت. این سخت بودن و سهل بودن برمیگردد به نوع سفر ما. بچههایی که نتوانستهاند مدیریت کنند و آموزشها را درست بگیرند یا فرمانبردار نبودهاند، درجایی ماندهاند. ولی اگر گوشبهفرمان، تابع و فرمانبردار کنگره باشیم و همچنین بدون حواشی مطمئناً صفر دوم هم سهل خواهد بود. برای من هم در سفر اولم درگیریهای زیادی پیش آمد؛ اما سعی کردم فرمانبردار باشم که خدا را شکر خوب بود. نمیخواهم بگویم که من خیلی خوب بودم که سفرم هم خوب بوده ولی مشکلات و سختیها همیشه هستند و نکته اینکه سختی که در این پیام میگویند به آن فرمانبردار بودن برمیگردد وگرنه مشکلات همیشه هست و برای رشد ماست و جدا از این هم نیست و هیچ زندگی بدون سختی نیست. ولی سختی و آسانی آن با نوع نگاه من است؛ یعنی جهانبینی من است که کمک میکند آن را سخت ببینم یا سهل.
شما نقش همسفران را چقدر در سفر مسافران مهم میدانید و چه توصیهای برای همسفران دارید؟
من معتقد هستم که یک همسفر میتواند مؤثر باشد؛ اما نمیتواند مقصر باشد. چون هرکسی به نظر من بایستی بار خودش را خودش بردارد. هرچقدر همسفر خوب باشد گوشبهفرمان باشد. همهچیز درست پیش برود؛ اما اگر مسافر خواسته نداشته باشد کاری برای مسافر نمیتوان کرد. ولی اگر بتواند به خودش کمک بکند و با دیدن چیزهایی که ناخوشایند هستند به هم نریزد، همسفر میتواند به خودش کمک کند. گفتم همسفر میتواند مؤثر باشد اما مقصر نه. همسفر حکم آدمی را دارد که ایستاده است بر لب پرتگاه در کنار مسافر، هم میتواند او را هل بدهد به داخل پرتگاه و هم میتواند او را به عقب برگرداند و بستگی دارد به آن آموزشی که گرفته که چگونه نگاهش کند و کنگره برای همین بخش همسفران را راهاندازی کرده است. چون همسفران درمجموع به نظر من بد نیستند من معتقدم که همسفران چون بلد نیستند بد میشوند. ولی وقتیکه یاد میگیرند به نظر من دیگر همسفران موجوداتی خیلی عالی و دلنشین میشوند.
با شنیدن نام راهنمایتان آنچه در ذهن شما نقش میبندد چیست؟
من هر چه دارم بعد از خداوند از کمک راهنمایم دارم. آنچه ایشان به من دادند شاید هیچکس یا هیچ کجا نمیتوانستم پیدا کنم. کمک راهنمای من دلسوزانه، عاشقانه، نهتنها به من، بلکه به تمام رهجوهایشان خدمت میکردند، بدون چشمداشت و توقع. همه بچهها نسبت به کمک راهنمایشان حس خاصی رادارند و فکر میکنند که کمک راهنمایشان بهترین راهنما است و بهتر از او را نمیتوان پیدا کرد. واقعیت این است که همه آنها چون یک هدفدارند و در یک مسیر در حال حرکت هستند، باهم فرقی ندارند. ولی این اتفاق را هم حس پیش میآورد. ولی این اتفاق را هم هست پیش میآورد. من وقتی کمک راهنمایم را انتخاب کردم، چهرهاش را ندیده بودم؛ ولی صدایش را شنیده بودم. روز اولی که بعد از جلسه کنگره رفتم خانمی که صحبت میکرد صدایش، کلامش وبیانش به دلم نشست و ایشان را بهعنوان کمک راهنما انتخاب کردم و گفتم فقط نزد ایشان خواهم رفت و بعدازاینکه ایشان را دیدم، فهمیدم کسی که صحبت کرده بود چه کسی بود. من همیشه وامدار ایشان هستم، در تمام زندگیام. امیدوارم که هر جا که هستند سلامت و تندرست باشند و امیدوارم به خواستهای که دارند و میدانم به دنبالش هستند برسند و اگر گرهای در زندگیشان هست باز بشود و به آنچه میخواهند برسند انشا الله.
آنچه با شنیدن این کلمات به ذهنتان میآید برای ما بیان بفرمایید؛
کنگره ۶۰: پلی از تاریکی به روشنایی
کتاب عشق: آموزش
جناب مهندس دژاکام: معلی دلسوز
استاد امین: استاد جهانبینی و الگوی تغییر
خدمت: بقا
خانم فاطمه کلام آخر شمارا باجان دل میشنویم؟
مثل همیشه ممنون از آقای مهندس و خانواده محترمشان به خاطر بستری که فراهم کردند. از خداوند برای ایشان عمر باعزت، عاقبتبهخیری، سلامتی و تندرستی طلب میکنم. تشکر میکنم از همهکسانی که این فرصت را به من دادند. تشکر میکنم از کمک راهنمای خودم، همسر و فرزندانم که در کنارم بودند و تشکر میکنم از تکتک همسفران و مسافرانی که از ایشان یاد گرفتم دستشان را میبوسم و امیدوارم که بهترینها برایشان رقم بخورد.
تهیه گزارش و تایپ: همسفر مهناز لژیون پنجم
عکاس و تنظیم: همسفر مینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
505