روزی، تاریکی و رنج مانند ابرهای سنگین، یکباره روی زندگیم سایه انداختند. همهچیز تار شد، مبهم، بیصدا. در ابتدا کم آوردم، باختم، شکستم، فرو رفتم.
اما در مسیر آموزشهای کنگره، کمکم یک چیز برای من روشن شد که ناجی از بیرون نمیآید و باید سهم خودم رو ادا کنم، باید بهجای فرار، با خودم روبهرو شوم. باید رشد کنم، ترمیم شوم.
آنجا بود که باشگاه تیرندازی با کمان وارد زندگیم شد. نه فقط به عنوان یک ورزش یا سرگرمی، بلکه بهعنوان یک نقطه تلاقی. جایی که یاد گرفتم تمرکز چه معنایی دارد. یاد گرفتم سکوت همراه با خودآگاهی چه قدرتی دارد. که در یک نفس حبسشده میشود همه هیاهوی دنیا را کنار زد. لحظهای که زه کمان رو میکشم، انگار تمام تردیدها، غمها، زخمها در خطی مستقیم جمع میشوند پشت یک تیر و با رها کردنش، من هم بخشی از دردها و ترسهایم را به هدف پرتاب میکنم.
باشگاه تختی برای من یک معبد شد. یک مکان امن، جایی برای کسب آرامش، آموزش و رشد. فقط من بودم و کمانم و صدای زه وقتی رها میشود و آن لحظه طلایی که تیر وسط سیبل مینشیند من میفهمم هنوز میتوانم بایستم، تمرکز کنم، و به قلب هدف بزنم.
کنگره من را با خودم آشتی داد و باشگاه تیراندازی با کمان به من اعتمادبهنفس دوباره داد.
نویسنده: همسفر نگار رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون یکم)
ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر فخری (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران باشگاه تیروکمان کنگره ۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
54