عاشق و چالاک و خندان، گامهای تیز و بُرّان
از پی لبیک حقّی، میخرامی سوی بُستان
چون عقابی پاک سیرت، فارغ از هر جنگ و حسرت
بر فرازِ آسمانها پرگشایی در بیابان
با دلی آرام و روشن، میشتابی سوی گلخَن
در دلِ آتش روی تا زنده مانّد جمعِ مستان
دستی از غیب آید تا که جانی را رهاند
از اسارت، از جهالت، از ستیغِ یوغِ شیطان
یکّه و تنها و دل خوش، از همه احیای جانها
پیش چشمانت نیاید سختی و سرما و طوفان
چونکه ظلمت رخ نموده سوی هر شهر و دیاری
با غمِ مردم، تو دلخون؛ از عذابِ خلق گریان
میروی در پیشِ یاران، باز-آغوش و غزلخوان
مشعلِ عشقت به دست و مشعلِ علمت فروزان
تیرِ ترس و تیغِ عصیان، در نهادم لانه کرده
دیده بان باید تو باشی تا شود آتش، گلستان
تو ستونِ بیتِ حقّی، از همه هستی رهیده
بر لبت لَبَّیکِ اِقبَل، ربّنا ای نور و رحمان
سراینده: همسفر الهه صادقی
- تعداد بازدید از این مطلب :
320