سلام دوستان نسرین هستم یک همسفر
جهانبینی؛ یعنی تغییر دید فرد نسبت به خودش و جهان اطرافش و نسبت به کل هستی. برای رسیدن به آرامش ما باید دیدمان را نسبت به جهان اطرافمان تغییر دهیم. کوچهای که در آن زندگی میکنم خیلی شلوغ است وهنگام عصر بچهها میآیند و در کوچه بازی میکنند؛ من قبل از اینکه به کنگره بیایم همیشه غر میزدم و از سر و صدای بچهها عاصی بودم و میگفتم این بچهها چرا این قدر اذیت میکنند و نمیگذارند آسایش داشته باشیم، ولی این هشت ماهی که به کنگره آمدم احساس میکنم واقعاً دیدم نسبت به همه چیز عوض شده است، غروب که میشود میروم و به این بچهها نگاه میکنم و لذت میبرم و احساس میکنم که اصلاً قشنگی کوچه ما به همین بچههاست که راه میروند و بازی میکنند. پسرم جوجه خریده بود، من همیشه به او غر میزدم که چرا این جوجهها را در حیاط میآوری و کثیف کاری میکند، همیشه غر میزدم طوری بود که انقدر به او نق میزدم که مینشست در یک اتاق و گریه میکرد؛ ولی الان که به کنگره میآیم وقتی که پسرم میرود به جوجهها دانه میدهد من واقعاً خوشحال میشوم از دانه دادنش به جوجهها لذت میبرم. پارسال همین موقع بود که یک درخت در حیاطمان داشتیم که متاسفانه از روی ناآگاهی و ندانستن یک سری اطلاعات آن درخت را بریدیم و من الان جای خالی آن درخت را احساس میکنم و قلبم برای آن درخت درد میگیرد؛ همیشه به مسافرم میگویم ای کاش زودتر به کنگره میرفتیم حداقل با دانایی و آگاهیهایی که در کنگره یاد گرفتیم این درخت را نمیبریدیم. جهانبینی؛ یعنی همین چیزها. جهانبینی قوانین درست زندگی کردن را به ما یاد میدهد. به نظر من مشکلات برای همه انسانها هست، وقتی انسان جهانبینی را میفهمد راه مقابله و کنار آمدن با مشکلاتش را یاد میگیرد و عینک بدبینی را از روی چشمانش برمیدارد. خدا را سپاسگزار و شاکرم که در کنگره هستم و با آموزشهایی که در کنگره یاد میگیرم دیدم نسبت به زندگی و جهان اطرافم عوض میشود. احساس میکنم که ما قبل از کنگره هیچ چیزی را نمیدیدیم و چشمهایمان بسته بود. در کتاب ۶۰ درجه خواندیم که نفس انسان مدل شهر وجودی انسان است، حالا ما میتوانیم این شهر وجودی را خیلی لوکس و یا ویران و خراب بسازیم.
سلام دوستان معصومه هستم یک همسفر
جهانبینی؛ یعنی این که من بتوانم ریشه کارهای بد خودم را پیدا کنم و آن را حل کنم و از مسیرضد ارزشها به مسیر خوبیها و ارزشها قدم بگذارم. برای اینکه جهانبینی من تغییر کند؛ باید دانایی من افزایش پیدا کند و برای بالا بردن دانایی؛ باید از مثلث جهالت؛ یعنی ترس، ناامیدی و منیت عبور کنم تا به دانایی برسم. امیدوارم که بتوانم با آموزشهایی که از کنگره و راهنمای خوبم میگیرم، دانایی خودم را بالا ببرم تا بتوانم جهانبینیم را تغییر دهم.
سلام دوستان زهرا هستم یک همسفر
خدا را شاکر و سپاسگزارم که یک بار دیگر توانستم به کنگره بیایم و روی این صندلی قرار بگیرم و آموزش ببینم. خدمت اسیستانت همسفر مرجان خیر مقدم میگویم. دستور جلسه «جهان بینی» است؛ جهانبینی قوانین درست زندگی کردن را به ما یاد میدهد. در جهانبینی نوع نگرش من نسبت به اطرافیانم و نسبت به همه چیز عوض میشود. در جهانبینی ما یاد میگیریم، چگونه بر نفس خودمان غلبه کنیم؟ چگونه از طرف ضد ارزشها به طرف ارزشها پا برداریم؟ ما باید دیدگاه خودمان را عوض کنیم. تا بتوانیم مشکلات خودمان را در زندگی حل کنیم تا به آن دانایی که باید برسیم. با یک تصمیم گیری خوب به آن حال خوبی که میخواهیم برسیم. زمانی که خواستم وارد کنگره۶۰ شوم سوالکردم گفتند،علاوه برآن که درمانی میشوید، جهانبینی را یاد میگیرید، تغییر میکنید. آموزشهای کنگره۶۰ بیشتر روی جهانبینی است که خودمان را تغییر دهیم و آموزشها را دریافت کنیم.
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر
خیلی خوشحال هستم که دوباره در کنگره۶۰ حضور دارم و میتوانم آموزش بگیرم. جهان بینی؛ یعنی دید ما در جهان. من موقعی که به کنگره نمیآمدم، جهانبینی نداشتم نمیدانستم چگونه رفتار کنم. همه چیز را در تخریب مسافرم میدیدم، فکر میکردم مسافرم تخریب دارد که من این گونه هستم؛ ولی نمیدانستم در درون خودم جهانبینی ندارم که این گونه هستم. من یک اداره که میرفتم، نمیتوانستم درست صحبت کنم. میخواستم همیشه با گریه کارها را پیش ببرم نمیدانستم چه طور؛ باید صحبت کنم. خدا را شکر از وقتی آمدم کنگره و شروع به سفر کردم، نمیگویم خوب شدم یا به آنجایی که باید برسم رسیدهام.نه! من سه سال است که به کنگره میآیم اصلاً کتاب ۶۰ درجه را نمیخواندم، از روزی که مرزبانی را تحویل دادم فهمیدم که من؛ باید یک چیزی را یاد بگیرم. برای چه چیزی دارم میآیم؟ چرا به خود نمیآیم؟ چرا نمیفهمم مسافر من با اینکه تخریب داشت؛ اما جهان بینیاش بهتر از من شده هم در رفتارش، کردارش، درونش. همیشه فقط میخواستم یکی زنگ بزند یا بروم کنار یکی بنشینم؛ غیبت کنم یا پشت سر کسی حرف بزنم. حالا دیگه فهمیدم؛ باید به خودم بیایم و بدانم چگونه زندگی کنم. من اصلاً بزرگ شدن بچههایم را ندیدم الان نوه خودم که دارد بزرگ میشود او را میبینم بزرگ شدن اورا میبینم. این را« جهانبینی» میگویند. من اصلاً جهانبینی نداشتم ۲۵ سال که زندگی میکنم، جهان را به خود ندیدهام. ما پدر و مادرهایمان چیزی برایمان باز نکردند که بفهمیم راهمان چه جوری است؟ چگونه باید رفتار کنیم؟ من الان نزدیک دو سه ماه که مرزبانی را تحویل دادهام کتاب ۶۰ درجه را میخوانم سعی کردم امتحانم را خوب بدهم، و سعی کردم از راهنمای خودم آموزش بگیرم، همانطور که همسفر زهرا خیلی تلاش میکرد و همانطور که خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم؛ ولی هنوز نمیدانم. خدا را شکر میکنم که راه کنگره برایم باز شده تا درست زندگی کردن را یاد بگیرم.
تایپ: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون سوم) و همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر زینب(لڗیون سوم) دبیران سایت
عکس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زاگرس
- تعداد بازدید از این مطلب :
74