دل نوشتهای از دلِ زنی که ایستاد و ساخت:
گاهی زندگی چنان سخت میگیرد که حتی؛ نمیفهمی از کجا خوردی. دلت پُر از رویا است؛ ولی دستهایت خالی؛ گاهی باید با غصه بخوابی و صبح با لبخند بیدار شوی؛ چون چارهای جز ساختن نداری. من از همانهایی هستم که زمین خوردهاند، در دل تاریکیهایی که خودم هم نمیدانستم از کجا آمدهاند. گاهی میان مسئولیتهای زندگی، مادری، همسری، کاری و حتی میان نگاههای قضاوتگر، خودم را گم کرده بودم؛ اما خداوند راهی را به من نشان داد و جایی که نه تنها راه رهایی را یافتم؛ بلکه یاد گرفتم دوباره خودم را بسازم. کنگره برایم فقط یک مکان نبود؛ مدرسهای شد برای قلبم، برای روحم، برای زنی که خواست برخیزد. یاد گرفتم که میشود قوی بود؛ حتی وقتی همهچیز ضعیفت کرده است. یاد گرفتم میشود عاشق شد؛ حتی به چیزهایی ساده مثل یک آبنبات دستساز. هر قدمی که برداشتم، هر اشکی که ریختم؛ مرا نزدیکتر کرد به نوری که حالا درونم روشن شده است. هنوز هم گرههایی است؛ مخصوصاً گره مالی که سالها است آزارم میدهد؛ ولی دیگر از آن نمیترسم؛ چون فهمیدهام که یک روز نیستم؛ بلکه مسافریام در مسیرِ آگاهی با امید، با ایمان، با دلخوشیهای کوچک که باور دارد روزهای خوب در راهاند و هنوز آن آرزوی بزرگِ سفر، آزادی و ساختن را در دلش دارد.
برای تمام زنانی که از دلِ سختیها زیبایی ساختند.
با عشق: یکی از همسفران روشنایی
نویسنده: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر ملیحه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر ملیحه (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی آزادشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
18