English Version
This Site Is Available In English

وادی دوم و امیدی که دوباره جان گرفت

وادی دوم و امیدی که دوباره جان گرفت

پنجمین جلسه از دوره پانزدهم کارگاه‌های آموزشی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران به نمایندگی اردبیل، به استادی راهنمای محترم مسافر حجت، نگهبانی راهنمای محترم مسافر سهند و دبیری راهنمای محترم مسافر میلاد با دستور جلسه "وادی دوم و تاثیر آن روی من"  پنج شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

امروز برای من روزی خاص است، هم از این بابت که توفیق پیدا کردم دوباره در جمع شما باشم، و هم به‌خاطر جشن یک‌سال رهایی یکی از اعضای نمایندگی اردبیل. واقعاً خوشحالم.

اجازه بدهید خیلی مختصر وارد دستور جلسه شویم. امروز می‌خواهم درباره وادی دوم صحبت کنم. این وادی درباره امید و ناامیدی است. درسی که می‌خواهد به ما بدهد، ساده اما عمیق است: «هیچ‌گاه نباید امید را از دست بدهی.»

این وادی ریشه در فلسفه‌ی وجودی انسان دارد. یعنی اینکه من بدانم وجودم بی‌دلیل و بیهوده نیست. اگر به این باور برسم که آمدنم به این دنیا هدفی دارد، دیگر ناامید نمی‌شوم. حتی در تاریک‌ترین لحظه‌ها، آن شعله‌ی امید درونم روشن می‌ماند و تلاش می‌کنم از دل مشکلات نردبانی بسازم برای رشد.

تجربه‌ی شخصی‌ام را اگر بخواهم بگویم، باید برگردم به سال ۸۹، زمانی که مصرف شیشه‌ام به جایی رسیده بود که تصمیم به خودکشی گرفتم. وقتی در بیمارستان چشمانم را باز کردم، حس کردم در جهانی دیگر متولد شده‌ام. آن ناامیدی عمیق، ناگهان رنگ باخت. نه اینکه راه درستی بود، نه! اما این اتفاق تلنگری شد برای من. با خودم گفتم: اگر برگشتم، پس حتماً هنوز کاری دارم در این دنیا.

همان شب که از بیمارستان مرخص شدم، به خانه رفتم و گفتم: «من این شیشه را، هرکجا که در کهکشان باشد، پیدا می‌کنم و درمانش می‌کنم.» کلینیک‌های تبریز، کمپ‌ها، روش‌های مختلف در تهران… همه را امتحان کردم. ولی چیزی که باعث شد موفق شوم، تسلیم نشدن و امیدوار ماندن بود.

وقتی کنگره ۶۰ را در مسیرم قرار دادند، فهمیدم که تلاش‌هایم بی‌ثمر نبوده. وقتی شال نارنجی را بر گردنم انداختند، تازه فهمیدم وادی دوم واقعاً چه می‌گوید: هیچ موجودی در هستی بی‌هدف نیست. هرکسی وظیفه‌ای دارد و اگر فلسفه‌ی وجودی خودش را درک کند، می‌تواند با امید، راهش را پیدا کند.

شاید حالا در دو دقیقه این‌ها را گفتم، اما برای خودم پنج شش سال طول کشید. شاید ۲۰۰ یا ۳۰۰ بار به تهران آمدم و برگشتم. اما ارزشش را داشت. چون این وادی، نه فقط در درمان اعتیاد، بلکه در کل زندگی به من کمک کرد.

و اما یاشار عزیز که امروز جشن یک سال رهاییش را داریم… تلاش زیادی کرد. ابتدا با راهنمایی ابراهیم شروع کرد. پیوند میان راهنما و رهجو چیز ساده‌ای نیست. باید لمسش کنی تا درکش کنی. یاشار همیشه اطرافم بود، از همان ابتدا هم آماده بود. بعد از رهاییش، برق نگاهش را دیدم و گفتم: «برو برای کمک راهنمایی بخون!» و او هم رفت.

می‌دانید، این پیوند آن‌قدر عمیق است که حتی رهجویی داشتم با سواد کم، ولی با تشویق و ایمان، خودش را بالا کشید. حالا یاشار که باهوش بود، خیلی سریع جلو رفت. مطمئنم به‌زودی کمک راهنما می‌شود و خدمت می‌کند.

اخلاق خوبی دارد؛ هرچه می‌گویی، با جان و دل «چشم» می‌گوید و واقعاً به آن عمل می‌کند. این تولد را به خودش، به نمایندگی اردبیل، به آقای مهندس، به همسفرانش و مادر گرامی‌اش که واقعاً برایش زحمت کشیدند، تبریک می‌گویم.

امیدوارم روزی جشن «آزاد مردی»‌اش را در شعبه‌ی مستقل اردبیل، نه به‌صورت اجاره‌ای، بلکه در خانه‌ی خودش برگزار کنیم.

سپاسگزارم از اینکه به صحبت‌هایم گوش دادید.

 

تهیه و ارسال گزارش: مسافر اشکان(لژیون ۶)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .