English Version
This Site Is Available In English

شمعی در دل شب راهنمایی در مسیر زندگی

 شمعی در دل شب راهنمایی در مسیر زندگی

ما در انوار الهی تولد یافتیم و از کوچک‌ترین شهر به آفاق قدم نهادیم. امید که همواره همچون عقاب با نیروی ایمان برفراز طوفان و ابر در پرواز باشیم.
امروز دومین روزی است که در مصاحبه آزمون راهنمایی قبول شدم. بسیار خوشحالم که دلنوشته نصیب من شد تا ناگفته‌هایم را بیان کنم و حس‌هایی که در این مسیر تجربه کردم را برای دیگر رهجویان آینده به امانت بگذارم.

زندگی من به دو‌بخش تقسیم می‌شود، قبل از ورود به کنگره۶۰ که سرشار از سیاهی، تاریکی، ناامیدی، درد و رنج بود و هر روز برای من تکرار می‌شد. زندگی بعد از ورود به کنگره، که با دریافت آموزش‌ها به کمک راهنمایی استاد عزیزم زنده‌یاد همسفر رقیه رنگ و لعاب زندگیم آرام‌آرام تغییر کرد و مسیر حرکت به سمت نور و روشنایی نمایان شد.

پایان و آغازی دوباره ...

راهنمای مهربانم مانند شمعی بود، که خود سوخت و با ایجاد نور، راه را به من نشان داد. او همواره در طول سفر اول  می‌گفت باید زکات رهایی و حال خوش را پرداخت کنید و این امر زمانی میسر می‌شود که در جایگاه راهنمایی خدمت کنید. پس تا رسیدن به آن جایگاه آموزش بگیر، خدمت کن و در ذهنت لحظات دریافت شال راهنمایی و تشکیل لژیون را تصویرسازی کن و من نیز همیشه این کار را انجام دادم تا زمان آزمون راهنمایی فرا‌رسید، حس و حال عجیبی داشتم در روز آزمون راهنمای عزیزم در قید حیات نبودند و من به حال رهجویانی که راهنمای آن‌ها در کنارشان بود و به آن‌ها انرژی می‌داد  غبطه می‌خوردم. قبل از شروع آزمون حس تنهایی داشتم؛ اما به محض شروع آزمون آرامش به من تزریق شد و گویی زنده‌یاد همسفر رقیه مرا در آغوش کشیدند.

هر خواسته‌ای برای برآورده شدن؛ مانند چکی است که دو امضا نیاز دارد. خواست و تلاش خودمان و اذن قدرت مطلق، خواسته را داشتم، تلاش نیز کرده بودم و فقط اذن و اجازه خداوند را نیاز داشتم. خدا را شکر فرمان برای من صادر شد.
گذشت و گذشت تا رسیدیم به زمان اعلام نتایج آزمون، حال بسیار عجیبی داشتم که اصلاً نمی‌توانم آن را توصیف کنم، فقط باید آن را تجربه کرد تا لذت آن حال را درک کرد. زمانی‌که نام خود را در لیست قبولی آزمون دیدم، بسیار بسیار خوشحال شدم و زمانی که متوجه قبولی مسافرم برای شال نارنجی شدم، خوشحالی من مضاعف شد و بیشتر شاکر خداوند شدم.

خدایا شکرت، اشک شوق از گوشه چشمانم جاری شد. حس و حال عجیبی بود، حالی‌که اصلا قابل وصف نیست.  لذت خاصی را تجربه کردم طعم شیرین خدمت و آموزش را چشیدم. اکنون نیز که در حال تایپ کردن این دلنوشته هستم، یادآوری آن لحظات دوباره برای من لذت‌بخش است. در هفته جاری با راهنمایان آینده، راهی تهران شدیم برای مصاحبه آزمون راهنمایی، این سفر نیز برای من رنگ و بوی دیگری داشت. سفر کردن با کسانی که دوستشان دارم، برای من سراسر آموزش، رشد و حس و حال خوب بود. خدا را شکر در این سفر با استرس‌ها، تلاش و انگیزه‌ همسفران، یکی از بهترین سفرهای عمرم شد که با قبولی در مصاحبه، این خوشحالی و حال‌خوش دوچندان شد. امیدوارم که باقبولی در این آزمون توانسته باشم، ذره‌ای از زحمات راهنمای عزیزم را جبران کرده باشم و از قدرت مطلق می‌خواهم، در این جایگاه و مسئولیت سنگین مرا یاری دهد. در آخر از همسفر معصومه عزیزم راهنمای سفر دوم که عاشقانه در کنارم بودند و همیشه بهترین آموزش‌ها و درس‌ها را از ایشان گرفتم کمال تشکر را دارم و بابت وجود ایشان از خداوند سپاسگزارم.

نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون‌دوم)
ارسال و ویراستاری: همسفر مریم نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بیرجند

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .