وادی دوم، به من یاد داد که هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. مسافر من خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته در راه تاریکی قدم گذاشت و من را هم با دروغها و پنهانکاریهایش به عمق تاریکیها کشاند. همیشه با خودم میگفتم چرا؟ کجای کار اشتباه کردم؟ آیا من هم مقصر بودم؟ بزرگترین مشکل من این بود که مسافرم پنهانی مصرفکننده بود و قبول نمیکرد و همیشه به من میگفت تو به من تهمت میزنی. هر روز که صبح میشد، آرزوی جدایی میکردم و میگفتم این خیلی بد است که هم مصرف میکند و هم به من میگوید که تو تهمت میزنی. میگفتم خدایا من اصلا در این دنیا چهکار میکنم؟ اینها همه در حالی بود که من اضافهوزن داشتم و چون مشکل اعصاب داشتم؛ وقتی عصبی هم میشدم، پرخوری عصبی داشتم و خیلی چاقتر میشدم؛ ولی اصلا به خودم اهمیت نمیدادم و میل به این نداشتم که به خودم برسم و اصلا برای خودم خرید نمیکردم. دوستانم میگفتند چرا به خودت اهمیت نمیدهی؟ میگفتم دلش را ندارم حال دل میخواهد که من ندارم.
یک روز که تصمیم گرفتم حداقل به وزنم سروسامانی بدهم به باشگاه رفتم و یک روز که حال خرابی داشتم، مربی باشگاه حالم را پرسید و من با گریه مشکلم را گفتم و او هم به من کمک کرد و آدرس کنگره۶۰ را داد و با روش DST هم مسافرم به رهایی رسید و هم خودم به وزن ایدهآل رسیدم و خدا را شکر آرزوهایی که زیر خروارها خاک دفن شده بودند، کمکم سر از خاک بیرون میآورند و جوانههای وجودم میخواهند رشد کردن را دوباره تجربه کنند. پس آمدن هیچکدام از ما به هیچ نیست و هیچکدام از ما بیخودی و اتفاقی سر راه همدیگر قرار نمیگیریم. همانطور که مربی باشگاه وسیلهای شد سر راه من و من هم امروز وسیلهای شدم سر راه یکی از دوستانم. من امروز میدانم که در سکون هیچ زایشی نیست و با حرکت همه چیز را میتوان تغییر داد و صفت گذشته در انسان صادق نیست و امروز پریسا توانست با حرکت مسیر زندگی خودش، بچهها و مسافرش را تغییر بدهد و از سمت یک جرقه کوچک به سوی نور حرکت کند، شاید اگر من چاق نمیشدم، شاید اگر به فکر لاغری نمیافتادم و در کنج خانه مینشستم و هر روز گریه میکردم و شکایت از خدا و دنیا میکردم که خدایا این چرا اینطوری شد، خدا میداند که الان بچههای من چه حالی داشتند.
امروز من ایمان دارم که هیچ کار خدا بیحکمت نیست، چون چند وقت پیش مسافرم که یک کارگر را سرکار برده بود؛ وقتی وضعیت او را دید که مصرفکننده است، به او پیشنهاد داد که به کنگره۶۰ برو و اکنون در یکی از شعبههای کنگره در حال درمان است. من که تا چند سال پیش میگفتم خدایا کاش یا من به دنیا نمیآمدم یا مسافرم، امروز همان خدای بزرگ و مهربان را شکر میکنم که به من همسری داد که وسیلهای برای کمک به یک فرد مصرفکننده شد تا زندگیش را احیا کند. در دعای کنگره از خدا خواستهام که آنقدر آموزش بگیرم و خدمتگزار باشم تا بتوانم وسیلهای برای ورود زنان و مردان زادگاهم به کنگره۶۰ باشم.
نویسنده: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون سوم)
ارسال: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سمیرا (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی رودهن
- تعداد بازدید از این مطلب :
74