English Version
This Site Is Available In English

از همه چیز خسته و ناامید شده بودم

از همه چیز خسته و ناامید شده بودم

فلسفه وجودی ما و خلقت آن‌قدر عظیم و ادامه‌دار است که ما حتی به ذره‌ای از شناخت آن پی نبرده‌ایم؛ ولی این امید‌واری را بایستی داشته باشیم «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» حدود بیست‌ سال پیش در دانشگاه با مسافرم آشنا شدم و این آشنایی منجر به ازدواج شد. با دنیایی از عشق و علاقه وارد زندگی مشترک شدیم؛ ولی همسرم به‌ دلیل موقعیت کاری که داشتند، یک هفته بعد از ازدواج به شهر دیگری رفت و این رفتن شروع قرار گرفتن در تاریکی‌ها، از بین رفتن ارزش‌ها و بن بست‌های زندگی‌مان بود.

بعد از دو سال که مسافرم به‌ خاطر به دنیا آمدن دخترم مجبور به گرفتن انتقالی شد، تازه کم‌کم همه چیز آشکار شد و من که همیشه درخوشبینانه‌ترین حالت ممکن بودم، فهمیدم چه بر سر زندگی‌مان آمده است، البته گاهی نیز شک می‌کردم؛ ولی با دلیل و توجیه مرا قانع می‌کرد و می‌رفت.

وقتی دخترم به دنیا آمد، مشکلات و اتفاقات اعتیاد در زندگی‌ام روزبه‌روز بیشتر نمایان شد. هیچ‌گاه نخواستم کسی از این مشکلات با خبر شود، البته اطرافیانم تا حدودی شک کرده بودند؛ ولی همیشه به خاطر اینکه همه چیز را مثبت جلوه می‌دادم، کسی حرفی نمی‌زد و مسافرم هر روز در این منجلاب بیشتر غرق می‌شد. در هر صورت با کلی راه درمان، دارو و رفتن به NGO های مختلف و مراکز ترک اعتیاد و ... تقریباً تا سه سال پیش این ماجرا ادامه داشت. با این‌که دیگر از زندگی و همه چیز خسته و ناامید شده بودم؛ ولی با وجود همه آن تاریکی‌ها، همیشه کورسوی امیدی در دلم روزنه داشت.

سه سال پیش بعد از یک جراحی مغزی که برایم پیش آمد، انگار تلنگری به مسافرم زده شد و با معرفی یکی از دوستانش اذن ورودش به کنگره ۶۰ صادر شد. با مقاومت بسیار حاضر نشدم در این سفر همراه مسافرم به کنگره بیایم و روز رهایی مسافرم ورود خودم به این مکان مقدس و امن بود.

جایی که هیچ وقت فکر نمی‌کردم بتواند جبران همه‌ درد و دل کردن‌ها، جبران همه‌ در خود فرو بردن‌ها و مکانی برای پالایش جسم و روان درد کشیده‌ام باشد، این‌جا افراد زیادی را با خودم همدرد می‌دیدم. گاهی اوقات می‌خواستم فقط با تغییر در رفتار و منش مسافرم همه چیز زندگی را درست کنم؛ ولی با آگاهی و دانشی که نسبت به قبل در من به وجود آمد، تمام تلاشم را صرف ساختن جسم و روان آسیب‌دیده‌ خودم کردم تا زندگی به آرامی جریان پیدا کند و ارزش‌ها دوباره با ارزش شوند.

در مکان امن کنگره توانستم با نوشتن و گوش دادن به سی‌دی‌های آقای مهندس دژاکام، استاد امین و آموزش‌های راهنمایم همسفر مریم، متوجه این نکته بشوم که هر شخصی اول باید بر کشور و شهر وجودی خودش، یعنی جسمش بتواند حکمرانی کند و با تفکر به فلسفه وجودی، حیات خود و دیگران ارزش و احترام بگذاریم.

حالا عظمت این جمله را که هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد و هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم را بیشتر درک می‌کردم.
من آموختم که جهت بیهودگی و یا تصادفی پا به حیات نگذاشته‌ام؛ پس با امیدواری در کنار خانواده‌ام با عشق و محبت به زندگی خود ادامه می‌دهم و امیدوارم بتوانم یکی از خدمت‌گزاران کنگره۶۰ باشم. خداوند را بابت این مکان امن هزاران بار شکر می‌کنم و از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاس‌گزارم.

ویرایش: همسفر پریسا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون هشتم)
ویراستار: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم)دبیر سایت
ارسال: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر هاجر (لژیون هفتم)نگهبان سایت
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .