ششمین جلسه از دوره دوم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی پرند با استادی همسفر شهناز، نگهبانی همسفر زهرا و دبیری همسفر مینا با دستور جلسه: «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، هیچکدام از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.) و تاثیر آن روی من» روز سهشنبه به تاریخ ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. از ایجنت شعبه و گروه مرزبانی تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند تا در این جایگاه خدمت کنم و از نگهبان جلسه همسفر زهرا، دبیر جلسه همسفر مینا و راهنمای خودم همسفر زهرا تشکر میکنم که این فرصت را به من دادند و من را لایق این جایگاه دانستند تا در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم؛ اما در مورد دستور جلسه این هفته که وادی دوم و تاثیر آن روی من است. در وادی اول از تفکر میگوید اینکه در مورد هر کار، مسئله و مشکلی که پیش میآید باید تفکر کنیم تا بتوانیم به خوبی آن مشکل را حل کنیم؛ ولی اگر تفکر نباشد مشکل که حل نمیشود هیچ، مشکل دیگری هم پیش میآید.
وادی دوم به من شهناز میگوید که تو بیهوده به این دنیا نیامدهای؛ بلکه من آمدهام تا آموزش بگیرم و این آموزش را در قالب خدمت به مردم ارائه دهم. یک روز من در خانه گلدانی را جابهجا میکردم که دیدم یک کرم از این گلدان افتاد این کرم را برداشتم و با خودم گفتم که باید برای گلهو سم بگیرم که هرچه حشره و کرم دارد از بین برود. بچهها به من گفتند که مادر این کار را نکن این کرم با حرکت در خاک گلدان و ایجاد حباب، اکسیژن تولید میکند که هم برای خاک و هم برای گل خوب است؛ پس اینجا من باید نتیجه بگیرم که یک کرم کوچک اینقدر فایده برای گل، گیاه و خاک دارد؛ وقتی که خداوند انسان را با این همه عظمت آفرید برای خلقت انسان به خودش احسنت گفت؛ پس من به این دنیا بیهوده قدم نگذاشتهام.
خداوند انسان را خیلی قوی و نیرومند آفریده، به او عقل، درک و فهم داده و از روح خودش در انسان دمیده است؛ پس انسان باید تلاش کند تا به توان و نیروی خود پی ببرد و برای آن ارزش قائل باشد. من شهناز باید بدانم که چه نیرویی در من نهفته شده است در واقع؛ اگر من قوی نبودم در برابر این همه سختیها و مشکلات هیچوقت نمیتوانستم با آنها روبرو شوم و کم میآوردم. همه ما بعضی مواقع کم آوردیم. من هم در گذشته خیلی عصبی و ناراحت بودم؛ ولی صبور و تحمل کردم. قبل از کنگره من اصلاً نمیتوانستم در جمع صحبت کنم و این عین واقعیت است؛ چون اعتماد به نفس نداشتم؛ ولی خدا را شکر میکنم از زمانی که وارد کنگره شدم توانستم در این جایگاههای مختلف خدمتی باشم.
کنگره60 این اعتماد به نفس را به من برگرداند و الان در جمع و حتی جمع مسافران هم صحبت میکنم. بعضی وقتها از خودم تعجب میکنم که این شهناز کجا و آن شهناز کجا. تا چند وقت پیش من هدفی نداشتم و میگفتم سنی از من گذشته است و نمیتوانم کاری را که دوست دارم انجام دهم؛ بنابراین از خواسته خودم صرف نظر میکردم؛ ولی الان خدا را شکر هدفی را برای خودم قرار دادم که به قول امروزیها سن فقط یک عدد است و واقعاً اگر بخواهم میتوانم. من این موضوع را ربط میدهم به لژیون سردار که قبل از این من اصلاً فکر نمیکردم که یک روز تصمیم بگیرم وارد لژیون سردار شوم و همیشه میگفتم که نمیتوانم؛ ولی یک روز در پارک راهنما همسفر الهه به من این پیام را داد که وارد لژیون سردار شوم و این برای من یک تلنگر شد و جرقهای در وجود من بهوجود آورد که به فکر باشم.
برای ورود به لژیون سردار باید مبلغ 6 میلیون تومان پرداخت میکردم و این برای من مبلغ زیادی بود؛ ولی با خودم گفتم از مبلغ کم شروع میکنم و خدا را شکر که توانستم کمکم مبلغ لژیون سردار را تسویه کنم. از خداوند سپاسگزارم که در این حلقه عشق و محبت قرار گرفتم و از تکتک شما انرژی دریافت میکنم. یکی از همسفرهای لژیون اول به من گفت که بعد از تسویه و ورود به لژیون سردار برکت را در زندگی خود میبینید. اولین برکتش این بود که مسافر من در جایگاه راهنمای تازهواردین در آزمون راهنمایی قبول شد و من خیلی خوشحال شدم و این یکی از برکتهای خداوند بود که در زندگی من نازل شد. زمانی مسافرم میخواست یک شغلی را انتخاب کند و میگفت که شاید به دلیل کار خودم نتوانم همیشه در کنگره حضور داشته باشم؛ ولی من به او گفتم شغلی را انتخاب کن که برای حضور در کنگره مشکلی نداشته باشی و نباید کنگره را رها کنی.
خدا را هزاران بار شکر میکنم که مسافر من شغلی را انتخاب کرد که بتواند کنگره را هم ادامه دهد؛ وقتی هم که در جایگاه راهنمای تازهواردین قبول شد خیالم راحت و دلم قرص شد که مسافرم در کنگره ماندگار میشود. انسان این توانایی را دارد که هرچیزی را تغییر دهد؛ اگر به این توانایی پی ببرد میتواند خیلی چیزها را تغییر دهد. مثلاً من قبل از کنگره حال خوبی نداشتم و تخریبهای زیادی به من وارد شده بود؛ اگر کسی چیزی به من میگفت حال من بیشتر خراب میشد؛ حتی چند هفته پیش در یک عروسی یکی از آشناهای خیلی دور که من اصلاً او را به جا نیاوردم به من گفت که خودت را داغون کردی؛ ولی من در درون یک به او یک لبخند زدم و با خودن گفتم که شهناز اتفاقاً خیلی هم خوب شدی. آقای مهندس داستانی را از یک قهرمان دوچرخه سواری میگویند که دچار یک بیماری میشود؛ وقتی به خودش میآید از بیمارستان مرخص میشود و چندین سال دوباره قهرمان دوچرخه سواری میشود؛ پس اگر ما روحیه خودمان را بالا ببریم و خودمان را نبازیم؛ حتی میتوانیم سرنوشت خود را هم عوض کنیم.




تایپ: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پرند
- تعداد بازدید از این مطلب :
68