چهاردهمین جلسه از دوره چهل و دوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی ارتش با استادی راهنما همسفر هانیه، نگهبانی همسفر نگار، دبیری همسفر فلورا با دستور جلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد، هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم) و تأثیر آن روی من» روز سهشنبه ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از نگهبان عزیز تشکر میکنم که من را برای خدمت در این جایگاه دعوت کردن، از خدای مهربان سپاسگزارم که اجازه حضور در کنگره را به من دادند تا بتوانم در اینجا نفس بکشم، زندگی کنم و با شما باشم.
دستور جلسه امروز وادی دوم و تاثیر آن روی من است، وادی دوم میگوید: هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.
هر زمان وادیها را میخوانم کلیات آن وادی را در یک خط برای خود خلاصه میکنم، مثلاً با خود میگویم وادی اول به من چه میگوید؟ میگوید تفکر کن؛ وادی دوم چه میگوید؟ میگوید دنیا بیهوده و الکی خلق نشده و داستانی پشت آن قرار دارد. منِ هانیه هم به همین شکل هستم قطعاً بیهوده خلق نشدم و یک داستانی پشت آن وجود دارد.
میخواهم کمی به عقب برگردم و از تجربیات خود در دوران نوجوانی بگویم؛ به یاد دارم که در دوران راهنمایی بسیار فکر میکردم و دائماً در مورد موضوعات مختلف ذهن مشغولی داشتم. با خود فکر میکردم که چه شخصیتی دارم از کجا آمدهام به کجا میروم و اصلاً زندگی به چه شکل است؟ آنچه پدر و مادرم به من میگویند درست است یا آنچه جامعه من به من القا میکند؟ حقیقت کدام است؟ همیشه این سوالها در ذهن من در حال چرخش بودند.
آقای مهندس میگویند وقتی یک رهجو یا دانشجو خواسته برای یادگیری داشته باشد صدای پای استاد را میشنود، استادان خوب زیادی برای ما از همان سن کم میآوردند. من همیشه درگیر این موضوعات بودم تا زمانی که به دانشگاه رفتم، در آن زمان به همراه دوستانمان به صورت اکیپی به کلاسهای مختلف میرفتیم، مدام به دنبال چیستی زندگی بودیم اما بسیار جالب بود همیشه احساس پوچی و خلع عجیبی داشتم، با خود میگفتم که تو کلاسهای زیادی رفتی و دانشجو هستی قدر خودت را بدان؛ اما این موضوع یک دقیقه مرا آرام میکرد اما مجدد احساس پوچی و خلع را حس میکردم. احساس میکردم آنچه که باید در زندگی من باشد، نیست و من تواناییها و کارهایی که باید در دنیا انجام دهم بیشتر از اینها است.
متوجه شدم که مسافرم مصرف کننده است که البته به من میگفت قرصهای گیاهی مصرف میکند؛ اما من آمدم و متوجه شدم هروئین و مورفین هم مصرف میکند. به کنگره آمدم و یک سالی بود که آموزشها را میگرفتم. به یاد دارم که در شعبه میدان ارتش بودیم ناگهان انگار یک بمب در سر من ترکید و با خود گفتم آن همه احساس پوچی، خلع، بیخود بودن، بیکار و علاف بودنم دیگر نیست. من در کنگره بعد از یک سال به شدت احساس لذت میکردم.
به آرامش رسیده بودم و فکر میکردم بینهایت انسان مفیدی هستم.
انسان توانمندی هستم. این موضوع ناگهان در ذهن من نقش بست که آن همه احساس پوچی کجا رفت؟ آن همه احساس بیکار و علاف بودن، همه از بین رفت. بسیار به این موضوع فکر کردم که کنگره برای من چه کار کرد؟ من آن سالها درس تئوری را دنبال کردم اما کنگره کار مفیدی که میکند این است که برای تمام ابعاد وجودی یک انسان مطلبی را ارائه میکند، مطلب تئوری میدهد اما تو را پای لژیون مینشاند و از تو میخواهد که در یک هفته آنها را در خانه اجرا کنی، در اینجا سیدی عشق و محبت به تو میدهند سیدی چالش و منیت را به تو میدهند اما راهنما تو را به صورت زیبایی مجبور میکند که آنها را اجرا کنی. در غیر این صورت همه میدانیم که در کنگره درجا میزنیم، اینها باعث شد که به صورت عملی تمام جهانبینیها را اجرا کنم.
اینجا به جسم میپردازد به تغذیه اهمیت میدهد به خواب شب و پارک طالقانی بها میدهد. همانطور که به جسم اهمیت میدهد به روان هم اهمیت میدهد به عرفان و صور پنهان هم اهمیت میدهد؛ مثلاً موضوعات اقتصادی چیزی بود که ما در آن زمین خورده بودیم اما آقای مهندس به ما پول درآوردن را یاد دادند و گفتند در لژیون سردار بخشش را یاد بگیر، آموزشهای کنگره آنقدر تمام ابعاد زندگی مرا در بر گرفت که من همان سال اول فکر میکردم که بسیار خوشبخت هستم. به یاد آن برنامه مهران مدیری میافتادم که به مهمانانش میگفت که آیا عمیقاً احساس خوشبختی میکنید. عمیقاً احساس خوشبختی میکردم اما میدیدم که هنوز مشکلات اقتصادی و مشکلات خانوادگی داریم، زنگی که در اینجا به صدا درآمد این بود که کنگره مرا در جای خود آورد.
همیشه دوست داشتم از بچگی معلم شوم، من در کنگره راهنما شدم و بینظیرترین حسها را تجربه کردم؛میخواستم مادر خوبی باشم میخواستم همسر فداکاری باشم و یا شهروندی حساس نسبت به طبیعت، کنگره بسیار نامحسوس تمام اینها را به من یاد داد و به من آموخت که سر جای خود باشم.
آقای مهندس در سیدیهای اخیرشان میگویند از زندگی بهره ببرید و این یعنی من از مادر بودنم لذت ببرم، از رهجو بودنم در کنگره لذت ببرم، از شهروند بودنم در این شهر و این کشور لذت ببرم، از بنده خدا بودن لذت ببرم و از دختر پدر خود بودن لذت ببرم. اینها نکاتی بود که کنگره به من یاد داد.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ما است، همه ما نقشی داریم و اصلاً کوچک و بزرگ آن مطرح نیست؛ مثلاً من با خود بگویم که من هیچ وقت آقای مهندس نمیشوم، آقای مهندس دژاکام منحصر به فرد هستند و منِ هانیه هم منحصر به فرد هستم؛ من یک سری برنامهها و وظایف دارم و مهندس هم یک سری برنامهها و وظایف دارند، مهم این است که من در سر جای خودم پیشرفت کنم.
یکی از پیشرفتهایی که به طور ملموس میتوانم بزنم رهجو بودن در کنگره است، رهجو بودن این نیست که به همین شکل بیاییم و برویم؛ برای رهجو بودن باید مشارکت کنیم، باید ورزش کنیم و به پارک طالقانی بیاییم حتی اگر راهنمایت نیاید؛ باید خدمت بگیری ده بار به دنبال خدمت برو و اگر به تو خدمت ندادن ایرادی ندارد صندلیها را جابجا کن.
اینها یک سری ابزار است، یک سری تواناییها و استعداد است که به ما میدهند تا ما آن نقش اصلی را پیدا کنیم.
خدا را شکر میکنم و برای مهندس و خانواده بزرگوارشان آرزوی سلامتی و عمر با عزت دارم که به ما زندگی کردن را یاد دادن، به ما آموختند در حال و در لحظه لذت ببریم و سر جای خودمان باشیم. امیدوارم همه در این مسیر موفق باشیم و به همدیگر کمک کنیم، انرژی دهیم تا راه هموارتر باشد.

مرزبانان کشیک: همسفر لیلا و مسافر قاسم
تایپیست: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر آتنا (لژیون یازدهم)
عکاس: همسفر غزل رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: همسفر نگین رهجوی راهنما همسفر عطیه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
120