جلسه دهم از دوره چهارم جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی زاگرس با استادی پهلوان همسفر زهره و نگهبانی دنور راهنما همسفر نرگس و دبیری راهنمای تازهواردین همسفر مهین با دستور جلسه «وادی دوم(هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمینهد هیچ یک از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم » در تاریخ ۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت۴۵ :۱۴ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خدا را شاکر هستم که در جمع شما دوستان عزیز قرار گرفتهام. اما بحث ما در زمینه «وادی دوم (هیچ مخلوقی بدون بیهودگی قدم به حیات نمیگذارد و هیچ کدام از ما به هیچ نیستم حتی اگر به خود هیچ فکر کنیم)». من در مورد شخص خودم میگویم. یک زمانی در تاریکی، سختیها، رنجها به سر میبردم و همیشه با خود میگفتم که این چه آفرینندهای بود، ای کاش من هرگز به دنیا نمیآمدم. اینهمه سختی، تاریکی و مصیبت و اینهمه رنج چرا؟ و تا کی؟ اما شکر خدا که در این مسیر قرار گرفتم و ما این مسیر را که به دست آوردیم، نتیجه و ثمره آن اول خدای بزرگ، بعد مسافرم و آقای مهندس هستند.
من مانند شما وقتی میخواستم عضو لژیون سردار شوم با خود گفتم من کسی هستم که وقتی آمدم؛ دیگر بعدا سی دی نمینویسم و مسافرم که به رهایی رسید میروم. شاید شما همچین چیزی را گفته باشید. ما هنوز به رهایی نرسیده بودیم، اولین بارمان هم بود که میخواستیم برویم آکادمی و زمانی که میخواستم وارد آکادمی شوم همسرم به من گفتند رونمایی آکادمی برای آقای مهندس پهلوانی شما است، من آن موقع درک نمیکردم یعنی چه؟ زیرا هنوز عضو لژیون سردار هم نشده بودم و هنوز مسافر من رها نشده بود و درک نکردم این موضوع را که اینها چه میگویند. رفتیم وهمسفرها شال پهلوانی را دریافت کردند.
بعد خدمت آقای مهندس رفتیم که مسافر من زانو زد جلوی پای آقای مهندس که از آقای مهندس بخواهد همسفرم را پهلوانش کنم، سوال کردن رها شده اید؟ نه! پس چگونه؟ آقای مهندس قبول کردند؛ شاید باورتان نشود من از مسافرم فیلم میگرفتم و خیلی لحظه زیبا و قشنگی بود، میخواستم بروم و شال آقای مهندس رو بوسه بزنم و نمیدانید چه انرژی عجیبی از ایشان در دل من رخنه کرد. ما آمدیم و عضو لژیون سردار شدیم و استارت مستدام شدن ما در کنگره۶۰ اینگونه زده شد؛اصلا به خودم نمی دیدم من همان همسفری که وقتی در حال نوشتن سی دی بودم با اکراه مینوشتم علاقهام بیشتر شده بود و تعداد صفحات بیشتر شده بود و در هفته بیشتر سی دی مینوشتم.
بعد از مدتی که گذشت روزی آمد که میخواستند شال پهلوانی را به من بدهند و زمانی که نزدیک تهران شدیم، میگفتم آقای مهندس مانند پدر دوم ما هستند و هیچ ترسی ندارد و اینها رو به خودم میگفتم تا خودم را آرام کنم و هرچه که نزدیکتر میشدیم اضطراب بیشتر میشود. چرا که بین آن همه جمعیت یک یا دو نفر انتخاب کرده بودند که در لایو از آقای مهندس شال را تحویل بگیرند. ما در خانه خود را آماده کرده بودیم؛ اما در مقابل آقای مهندس نمیدانستیم چه بگوییم و بغض گلویمان را گرفته بود و نمیتوانستیم صحبت کنیم حتی نفس بکشیم.
عجیب انرژی بالایی داشتن،و حتی دخترم نیز گفت چگونه اینهمه جمعیت را نمیدیدید؟ فقط آقای مهندس را میدیدید؟ فقط ایشان صحبت میکردند و جای همه دوستان خالی و اینکه شال را دریافت کردیم و انشاالله قسمت همه شما شود. این آرامشی که به دست آوردم را با هیچ چیز نمی توانم مقایسه کنم. زمانی که مسافرم مصرف کننده بود شکر خدا شرایطش جوری بود که اذیت نمی شدیم؛ اما آرامشی نبود، بود؛ اما به آن قشنگی نبود. حسش نمی کردیم مسافرتهایی که میرفتیم وبرمیگشتم در مسیر دیگر خودتان در جریان هستید به چه شیوهای بود.
در طبیعت خلخال در شمال بودیم طبیعت را که نگاه میکردم اشکم سرازیر شد، دخترم گفت مامان چرا گریه میکنی؟ برای اولین بار است که دارم میآیم در این مکان وطبیعت وبا آرامش دارم این طبیعت را نگاه می کنم برای من آن لحظه دلنشین بود، عجیب آن آرامش را داشتم حس میکردم ما چندین بار این مسیر را آمده بودیم و رفته بودیم؛ ولی نه با این آرامشی که داشتم. در سی دی «صبر» آقای مهندس فرمودند: «که زیر زغال سنگها، زیر کوه ها، تخته سنگها، یک تکه سنگ در اثر فشرده شدن به وجود می آید که چقدر با ارزش است؛ دقیقا تکه سنگی که اسمش الماس است. همان آرامشی است که من در برابر سختیها، گذشتهاو… به دست آوردم.
خیلی برای من باارزش است خدا وقتی ما را در هستی خلق کرد انسان را بین دوراهی تاریکی و روشنایی قرار داد؛ قطعا ما تاریکی را انتخاب می کنیم؛ چون اگر تاریکی را با آن سختیهایش طی نکنیم آن روشنایی به دهانمان مزه نمیدهد ما هم برای به دست آوردن این حال خوب و این آرامش این سختیها را پشت سر گذراندهایم تا توانستیم به این مرحله برسیم. اگر سختیها نبود این آرامش به دلمان نمیچسبید همه ما در منجلابی به دنبال نوری بودیم که ما را به سمت روشنایی کشاند به هر درو دیواری میزدیم. مسافر هایمان شاید چندین بار ترک کردند؛ اما باز دوباره برگشتند این نور را خدا طوری در زندگی ما قرار داد.
اگر خدا پیامبران وفرشتهها را برای هدایت انسانها خلق کرد، تکه بهشتی هم برای ما روی زمین قرار داد تا درس جهانبینی، درست زندگی کردن و خودشناسی را بتوانیم، بیاموزیم وآن مکان جایی نیست، جز کنگره۶۰؛ چون که باعث شد ما مسیر درست زندگی کردن را پیدا کنیم ما تاریکیها را پشت سر گذاشتیم تا توانستیم روشنایی را به دست بیاوریم حالا باید حفظش کنیم و کوشا باشیم. و تلاش کنیم، چطوری؟ شاید این صندلیها در کارگاه استفاده شود؛ اما در لژیون سردار هم استفاده می شود؛ ولی با یک انرژی دیگری فقط قصدمان این نباشد یک پرداختی داشته باشیم و بگوییم، پرداختی را انجام دادیم و در لژیون سردار شرکت نکنیم نه این طور نباشد؛ باید از آموزشها، انرژیها و تجربه دیگران استفاده کنیم.
ما اگر در لژین سردار شرکت کردیم میتوانیم کنگره را روی پای خودش نگه داریم دوران خیلی سختی بود؛ ولی آرامش را به دست آوردیم؛ اما باید در حفظ و نگهداری کوشا باشیم و برای به دست آوردن انرژی و آرامش در لژیون سردار شرکت کنیم؛ باید زکات این آرامش را بدهیم. زکات آرامش چه طوری است؟ اینکه در لژیون سردار شرکت کنیم شاید اولش یه کم سخت باشد، برای پرداخت کردن یه کم دردمان بیاید؛ بالاخره برای پرداخت قسط هایمان مجبوریم از یک سری خواستههایمان بگذریم اما ارزشش را دارد. آقای مهندس میفرمایند:« وقتی که ما میخواهیم به بعد بعدی برویم کوله باری غنی و سبک؛ ولی پر بار داشته باشیم». ما میتوانیم با کنگره۶۰ و لژیون سردار این کوله بارمان را پر کنیم.

عکس: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر نرگس (عضو لژیون سردار)
تایپ: راهنما تازه واردین همسفر مهین (عضو لژیون سردار)
ویراستاری و ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زاگرس
- تعداد بازدید از این مطلب :
113