دوران بارداری سخت است و زایمان دردناکتر و سختتر است.من روزی هزاران بار این درد را در بزرگ شدن فرزندم دیدم، فرزندم گلی زیبا و دوستداشتنی بود. رفتارش بسیار مؤدب و شیرین بود، جوری که باورم نمیشد خداوند او را نصیب من کرده است، ولی رسیدیم به روزها و ثانیههایی که اشک، غم و غصه نصیبم شد، روزهایی که پر از تاریکی بود.او با مصرف مواد به خودش آسیب میزد و من بیشتر با تفکرات و ضدارزشها وارد تاریکی میشدم. تمام زندگیم شده بود ای کاشهایی که روحم را خراش داده بود. نمیدانم چه کرده بودم که روز و شبم نگرانی و رنج شده بود. دردی که توان ابرازش را به کسی نداشتم. دلهره تمام وجودم را فرا گرفته بود، که کسی متوجه شده است که پسرم به اعتیاد مبتلا شده است یا خیر؟
چوب غرور و معصیتم را خوردم. مسافرم تبدیل به یک غول یخی شده بود که چیزی در اطرافش را حس نمیکرد، متوجه رنجهای من و پدر و خواهرش نمیشد او بسیار درگیر شده بود. نمیدانستم باید به او چگونه کمک کنم؟ چگونه راهنماییاش کنم؟ چگونه درمانش کنم؟ دنبال راه بودیم، راهیکه به نتیجهی خوب و آبادانی ختم شود، اما هر راهی که میرفتیم به بنبست میخوردیم و ناامیدتر میشدیم. کلینیکهای زیادی رفتیم، تراپیهای زیادی شدم، به روانشناسهای متعددی مراجعه کردم، اما خوب به نتیجه نرسیدیم.یک روز حالم خیلی بد بود، با خدا صحبت کردم به خدا گفتم: اگر این ماده را تو آفریدی، اگر خلق مواد مخدر به صلاح و حکمت تو بوده است، اگر این ماده قدرت تخریبش به وسعت متلاشی شدن من و فرزندم است، اما تو خدای بزرگ قدرت ما فوق تصورات ما هستی، تو خیلی بزرگتر و قدرتمندتر از این مواد هستی، تو کمک و یاریام کن.
شمم را بستم و قدرت خدا را تا حد دانستههایم تصور کردم. فردای آن روز به شاهعبدالعظیم رفتم و بسیار دعا کردم، برای پیدا کردن راه درست، برای به نتیجه رسیدن، برای رها شدن از این آتش سخت.فردای آن روز مسافرم گفت: میخواهم به مکانی بروم که اسم آنجا کنگره است، من باورم نمیشد او به فکر درمان افتاده است، نمیدانستم کنگره کجاست؟ با او همراه شدم وقتی از پله های شعبه پایین میآمدم جنگ بزرگی درونم بود که اینجا جای تو نیست، چرا باید پایت به اینجا باز شود؟
منیت تمام وجودم را گرفته بود، اما اکنون معتقد هستم، ورود به این مکان لیاقت میخواهد. کنگره برای ما پنجرهای به سوی امید، نور، به سوی زندگی دوباره است. در کنگره عزیزان زیادی هستند که یاریگر ما هستند و با عشق به ما خدمت میکنند. به ما عشق میورزند و به ما محبت میکنند، به ما میآموزند، و این چهقدر زیباست که بدون چشمداشتی از مال و عشقشان میبخشند. از آقای مهندس بسیار ممنونم که چنین سیستم بسیار عظیم و دقیقی را بنا کرده است. امیدوارم سلامتی روزی هر روزشان باشد. امیدوارم ما به عنوان رهجو قدر این مکان مقدس را بدانیم و همه سفر اولیها به رهایی برسند.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر مبینا (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر سولماز رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
ارسال: همسفر میترا دبیر سایت
همسفران نمایندگی پردیس
- تعداد بازدید از این مطلب :
72