سلام دوستان پروین هستم یک همسفر
وادی دوم میگوید: «هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.» این وادی نوید امیدواری را میدهد که هرگز ناامید نباش، تو با تفکر درست میتوانی به آنچه میخواهی برسی. انسانی که اعتماد بهنفس ندارد همیشه ناامید است و خودش را در توان رسیدن به آنچه میخواهد نمیبیند. من سالها زندگی کردم؛ اما زندگی نمیکردم یعنی لذتی که باید از زندگی میبردم را نداشتم؛ چون هدفی نداشتم. انسان بیهدف پوچ است.
خدا را شکر، با وجود آموزشهای کنگره به این نتیجه رسیدم که نباید پوچ زندگی کنم؛ اینکه مشکلات همیشه برای من و همه وجود دارد. اگر به دنبال حل مشکلات باشم، آن زمان زندگی برایم مفهوم دارد. اگر خداوند طبیعت و موجودات را خلق کرده، برای من است که ببینم یک دانه چگونه به درختی استوار تبدیل شده است یا یک کرم برای چه روی زمین میخزد، همه اینها برای من انسان است که از وجود تک تک آنها استفاده کنم و از آنها برای زندگیام الگو بگیرم و تلاش کنم.
درختی که به من سایه و یا میوه میدهد برای من خدمت میکند؛ پس من هم باید مثل آن درخت یا کرم مفید باشم و خدمت کنم. در وادی دوم از جرقههای نور گفته شده که همین اعتیاد و درمان اعتیاد مسافرانمان میباشد و اینکه در کنگره از درمان اعتیاد به درمان روان، اضافه وزن و دیگر بیماریها رسیدیم که دلیل بیماریهای جسممان خود ما هستیم که با فکرهای بیهوده باعث به وجود آمدن آنها شدیم. من در زندگی اضطراب و ترس زیادی داشتم و با توجه به آموزشها متوجه شدم که با فکرهای بیهوده مشکلی حل نخواهد شد، بلکه باعث مشکلات دیگری مثل بیماریهای جسمم میشوم مثل: افسوس گذشته خوردن که باعث بیماری دیابت میشود و یا افسردگی و اضطراب، باعث بیماری کلیه میشود.
انسان بیهوده خلق نشده است؛ حتی من اگر خود، فکر کنم که موجودی بیارزش هستم، این مطلب زمانی برای من معنا پیدا کرد که وارد کنگره شدم و انسانهایی را دیدم که مصرف کننده بودند ولی الان به انسانهای مفید برای خود و دیگران تغییر پیدا کردند؛ اینکه من اگر بخواهم میتوانم تغییر کنم، میتوانم وسیلهای برای نجات کسانی باشم که به من نیازمند هستند؛ پس موجود بیمصرف نیستم؛ چون من فرد مصرف کننده را انسانی بیارزش میدانستم، انسانی که ارزش وجودی خودش را درگیر چیزی کرده که توان حمایت خود و خانوادهاش را ندارد و با وجود مسافرم اعتماد به نفسم را در جامعه و خانواده از دست داده بودم.
من که نمیتوانم کاری برای نجات خود و زندگیام کنم به چه دردی میخورم؟ از زندگی و خانوادهای که همه جوره حمایتم میکردند، لذت نمیبردم و از آنها فرار میکردم. با آمدن به کنگره تمام این مسائل برای من حل شد، اعتماد بهنفس و امید در من زیاد شد. من درس و دانشگاه را رها کردم؛ چون توان مقابله با مشکلاتم را نداشتم و درس خواندن را بیفایده میدانستم، الان متوجه میشوم که دلیل این رفتارهایم چیزی جز اینکه من خودم را بیارزش میدانستم و اعتماد بهنفسم را از دست داده بودم نبود و اینکه من درست فکر نمیکردم و دنبال حل مشکلم نبودم و در کل به پوچی فکر میکردم و این یک فکر اشتباه بود. حالا با تلاش و آموزش در کنگره سعی میکنم آن روزها را جبران کنم تا هم برای خودم و هم برای اطرافیانم مفید باشم.
نویسنده: همسفر پروین رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر ستاره (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حر
- تعداد بازدید از این مطلب :
64