English Version
This Site Is Available In English

من دو جا بغضم ترکید و گریه کردم

من دو جا بغضم ترکید و گریه کردم

به نام نامی یزدان، برای هیچ کاری دیر نیست. روز شنبه تصمیم گرفتم که همراه مسافرم به کنگره‌۶۰ بروم و همسفر او باشم. مسافر من ۸ ماه است که سفر می‌کند و من بارها و بارها تصمیم گرفتم که با او همراه شوم ولی متأسفانه تصمیم بود، عمل نبود. ولی این بار تصمیم گرفتم و انجامش دادم. ساعت ۵ به کنگره رسیدیم و من کلی سؤال در ذهنم داشتم؛ یعنی چه‌طور جایی است؟ چه کسانی در آن‌جا هستند؟ قراره چه حسی داشته باشم؟ اصلاً رفتنم درسته یا نه؟ با مسافرم بعد از ۸ ماه همراه و همسفر شدم و تا از پله‌ها بالا رفتم و محیط را دیدم در آن واحد به خودم گفتم چه‌قدر دیر کردم! توی چشم‌های مسافرم یک نوری را دیدم و این به من بیش‌تر انگیزه می‌داد.

در این چند ماهی که مسافرم سفر کرده بود؛ برایم کلی از کنگره تعریف کرده بود که چه‌جور جایی است، چه حرف‌هایی می‌زنند، چه کسانی حضور دارند و حتی می‌دانستم خانم‌ها و آقایانی که شال سبز به گردن دارند، راهنمای تازه‌واردین هستند؛ پس تا رسیدم به سمت خانومی رفتم که شال سبز به گردن داشت، البته خانم‌های زیادی بودند که شال سبز به گردن داشتند و من یکی از راهنماهای شال سبز را با اراده قلبی خود، انتخاب کردم و به سمت ایشان رفتم و سلام دادم و گفتم؛ من تازه وارد هستم.

هم‌دیگر را به آغوش گرفتیم، چه‌قدر حس خوبی به من دست داد! مثل این‌که چند سالی بود؛ ایشان را می‌شناختم و یکی از دوست‌های صمیمی من بودند، کلی حرف برای گفتن داشتم، مثل این بود که بعد از سال‌ها یکی از عزیزانم را دیدم و می‌خواهم کلی با او حرف‌ بزنم. ایشان شروع کردن به حرف زدن و من دو جا بغضم ترکید و گریه کردم از این‌که چرا مسافرم را دیر همراهی کردم و چه‌قدر این راه برای مسافرم به تنهایی سخت بوده است.

راهنمای تازه‌واردین گفتند: مسافری که وارد کنگره۶۰ می‌شود، مانند انسانی است که تازه از اتاق عمل بیرون آمده و تازه به هوش آمده؛ گریه کردم، چون مسافر من وقتی به هوش آمده بود؛ کسی کنارش نبود که دردش را تسکین بدهد، کسی نبوده که از او مراقبت کند، کمکش کند و همراهش باشد. مسئله دیگری که بیان کردند؛ این بود که وقتی مسافر تازه وارد است؛ دقیقاً لبه پرتگاه ایستاده پس باید کسی کنارش باشد، دستش را بگیرد و نجاتش بدهد ولی متأسفانه من در آن لحظه حضور نداشتم. اگر زمان به عقب برگردد؛ من دو دلیل محکم دارم که همسفر مسافرم باشم ولی براساس عقل، این امکان وجود ندارد و من با توکل به خدا و این‌که هیچ وقت برای انجام کاری دیر نیست، پیش می‌روم و خوشحالم که از این لحظه؛ همسفر خوبی برای مسافر خود خواهم بود.

در اولین روز ورود به کنگره با خودم گفتم: کنگره به معنی امید، آرامش و زندگی است، این‌جا مملو از حال خوب، خوش، آرامش و امید است. درست است که اولین روز بود ولی مثل این‌که یک چیزی من را به کنگره وصل کرد، لحظه شماری می‌کنم که هرچه سریع‌تر به آن‌جا بروم و کنار آدم‌هایی بنشینم که همگی تقریباً روزهای یکسانی را داشتیم. راهنما که صحبت می‌کرد، مثل این بود که من داشتم حرف می‌زدم و تمام حرف‌های دل و تجربیات من بود. من قرار است؛ یاد بگیرم با مسافرم چه برخوردی و در چه زمانی داشته باشم. قرار است؛ خودم را کامل کنم. خداوند منان را شکرگزارم که در این راه در کنار مسافرم قرار گرفته‌ام. برای هیچ کاری هرگز دیر نیست. خدایا شکرت برای حال خوبم.

نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون دوم)
تهیه و تنظیم: همسفر پریناز رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی حر

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .