English Version
This Site Is Available In English

مسافرم ترس از ورود به کنگره داشت

مسافرم ترس از ورود به کنگره داشت

خداوند خود محبت و عشق است، روزهای سخت و پر دعوای من هر روز بود و هر روز ناراحت‌تر از دیروز می‌شدم، فکرهای منفی من را محاصره کرده بود و از زندگی خود گله و شکایت می‌کردم که چرا من؟ خدایا چرا به من کمک نمی‌کنی؟ هر روز نق، دعوا، درگیری و آه بود، چه روزهای سختی بود.

شاید دوستان زیادی این را تجربه کرده باشند، بعد از کلی دعوا، سپری کردن روزهای سخت، گفتن برو، ترک کن تا بفهمی زندگی و خانواده چه چیز است؟ بالاخره یک روز از تابستان در مورد NA صحبت کردم؛ اما آن روز از کنگره بی‌اطلاع بودم با هم به جهت ترک اعتیاد بحث کردیم؛ زیرا دیگر توان نداشتیم هر روز با خود می‌گفتم این چه زندگی است که من دارم؛ زیرا مدام در مورد ترک صحبت می‌کردیم.

یک روز با جستجو در مورد ترک و کمپ‌ها متوجه کنگره شدم. از کنگره برای مسافرم تعریف کردم که ایشان گفتند من اطلاع دارم و به آنجا می‌روم؛ اما هنوز از رفتن به کنگره ترس داشتند و می‌ترسیدند که نتوانند دوام بیاورند، این ترس و ناامیدی به او اجازه حرکت نمی‌داد، هنوز مسافرم تصمیم نگرفته بود و همیشه از این موضوع فرار می‌کرد.

روزی یکی از دوستان مسافرم در مورد کنگره و درمان آسان برای ایشان توضیح دادند و گفتند هیچ دردی قرار نیست تحمل کنید، می‌توانید در زمان درمان یک زندگی آرام و بدون درگیری داشته باشید تا اینکه مسافرم تصمیم برای رفتن به کنگره گرفتند و برای همیشه رنج‌های من تمام شد.

موقعی که به کنگره رفتند زمان تعطیلات تابستانی کنگره بود، انگار قرار نبود ترس‌های من تمام شود و من به آرامش برسم، ذهنم پر شده بود از چراها؟ این مدت برای من بسیار طولانی گذشت؛ زیرا مسافرم با دوستش ارتباط داشت و از روزهای خوب کنگره برایش تعريف می‌کرد، مسافر من مشتاق شده بود که زودتر وارد کنگره شود تا بتواند درمان شود و روزهای سختی که گذرانده بود را جبران کند، نور امید در دل من روشن شد انگار به یک باره تمام دنیا برای من روشن شد، ناامیدی، غم و غصه تمام شده بود، فقط به روزهای خوب بعد از درمان فکر می‌کردم.

این ده روز برای من سرنوشت‌ساز بود بعد از ده روز تعطیلات، دوست مسافرم آقا محمد با همسرم تماس گرفتند که کنگره باز شده است. خدا را شکر می‌کنم، از آن روز زندگی جدید ما آغاز شد، من هم از اول دوست داشتم بیایم تا در کنار مسافرم باشم، از مسافرم می‌پرسیدم که چگونه هست شاید حس کنجکاوی یا هر چیز دیگری بود؛ اما دوست داشتم بیایم و آمدم، خیلی کنجکاو و عجول بودم؛ اما با آموزش‌هایی که گرفتم آرام شدم، یاد گرفتم یک شبه و یکباره درمان صورت نمی‌گیرد؛ باید صبر کنم و بال پرواز مسافرم باشم.

در خانه محیطی امن و آرام برای او فراهم کنم، خدا را شکر می‌کنم که به من اجازه داده شد به کنگره بیایم و الآن که در پله‌های آخر از درمان هستیم زندگی من رنگ و بوی دیگری گرفته است، از آن نق زدن‌ها و دعوا‌ها خبری نیست، حالمان خوب است، در ابتدای راه هستیم، کلی مشکلات هست که کم‌کم درست خواهند شد؛ اما این حال خوب را اکنون مدیون کنگره‌۶۰ هستم که آرامش‌ را به ما داده است، امیدوارم بتوانم از آموزش‌هایی که گرفتم بهترین استفاده را ببرم و بتوانم برای رشد کنگره قدمی بردارم.

نویسنده و تایپ: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر فاطیما (لژیون بیست و ششم)
ویرایش: همسفر صفورا رهجوی راهنما همسفر فاطیما (لژیون بیست و ششم)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون هشتم)
ویراستار: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون چهارم) دبیر سایت
ارسال‌: راهنمای تازه‌واردین همسفر فریناز (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .