انگار همین دیروز بود که مسافرم عزم خود را برای ترک مصرف مواد جزم کرده بود و برای ترک، کنگره۶۰ را انتخاب کرده بود. با من از ترک و کنگره۶۰ میگفت، ولی من مثل همیشه باور نداشتم. فکر میکردم جایی که میخواهد برود همان جایی است که مثل دفعههای قبل ترک کرده بود و بعد از یک مدت دوباره سراغ مواد میرود.
به من میگفت: «میخواهم سفری را شروع کنم که احتیاج به همسفر دارم. میخواهم بال پروازم باشی». شاید به زبان و از روی بیمیلی میگفتم باشه، ولی هیچگاه از ته قلبم باورش نداشتم. خودش به کنگره۶۰ آمده بود و از من هم خواست به کنگره۶۰ بیایم. ابتدا قبول نکردم ولی گفت: «فقط یکبار بیا، خوشت نیامد نیا».
واقعیت این است که وقتی روز اول به کنگره۶۰ آمدم، حس خوبی نداشتم. در دل میگفتم: چه انسان بدبختی هستم! چقدر باید برای همسرم وقت بگذارم؟ ولی پس از گذشت چند هفته، به شدت عاشق راهنمایم و کنگره۶۰ شدم. واقعاً برایم اذن خدا صادر شد. من باید نهایت سعی و تلاش خود را میکردم تا بهترین و ارزشمندترین آموزشها را دریافت کنم و مطمئن بودم همان خدایی که اذن ورود من را صادر کرد، بهترینها را در این مسیر سر راه من قرار میدهد.
در واقع راهنمای من راه را به من نشان داد، عشق و امید را هر لحظه به من تزریق کرد و ما رها شدیم. امروز که اولین سالگرد رهایی و آزادی مسافرم را جشن گرفتیم و ذوق و شوق پسر بچهام را دیدم که چقدر رهایی پدرش برایش ارزشمند است، چقدر شانههای پدرش که مثل کوه برایش میماند را ارج مینهد، از ته قلبم آرزو کردم کنگره۶۰ جهانی شود تا همه بتوانند طعم شیرین رهایی را بچشند. انشاءالله من و مسافرم بتوانیم در این مسیر پر از عشق، نور و آگاهی، ثابتقدم بمانیم.
نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
171