اینجا آسمانش روشن و دلها ابرگونهاند؛ جایی که طراوت بودنتان نمنم باران را یادآور است. گفتگویی دلگرم کننده و راهگشا را میزبان شدیم با عزیزی از قبیلهی عشق:
۱-لطفا ضمن معرفی خودتان، جایگاههای خدمتی که داشتید را بفرمائید؟
سلام دوستان، خندان هستم همسفر
مسافر من، با آنتیایکس هروئین و شیشه وارد کنگره۶۰ شدند و به مدت ۱۱ ماه و ۲۶ روز سفر کردند. راهنمای خودم خانم فریده و راهنمای مسافرم جناب آقای سعید میرزایی، به روش DST و با دارویOT سفر کردند و حدود ۲۳ ماه است که آزاد و رها هستند. ورزش مسافرم تنیس روی میز و ورزش خودم دارت است. جایگاههای خدمتی که داشتم؛ اولین جایگاهی که تجربه کردم، رابطخبری لژیون بود و بعد در سایت خدمت تایپ داشتم. عکاسی به مدت ۵ سال، مصاحبه، ویراستاری، ارسال مطلب و دستیار اسیستنت سایت. از طرفی، سه دوره عضو لژیون سردار، سه دوره دنور و اکنون در جایگاه پهلوانی میباشم. یک دوره دبیر بودم، یک دوره نگهبان بودم، شال راهنمایی، همچنین دبیر لژیون تغذیه هستم و در لژیون موسیقی هم، فعالیت دارم.
۲_ازچه طریقی با کنگره۶۰ آشنا شدید؟
من از طریق سایت، با کنگره ۶۰ آشنا شدم. مسافرم، شیشه مصرف میکردند و به مدت ۱۸روز در بیمارستان برای URD و UROD بستری بودند. به محض اینکه از بیمارستان مرخص شدند، به منزل نرسیده، از ماشین پیاده و دوباره مصرف کردند. در آن لحظه، دنیا برای من تمام شده بود؛ ولی چیزی از درونم میگفت: نه! اینطور نیست. قدیم از بزرگترها شنیده بودم، خدا هر دردی را که داده، درمانش را هم داده است و این باعث شد ناامید نشوم. دو ماه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدند، در نهایت ناامیدی، گریه و داشتن بچهی کوچک و تنها راه ارتباطیام که موبایل بود، در اینترنت سرچ کردم، آیا واقعاً اعتیاد درمان دارد؟ سایت کنگره۶۰ بالا آمد. به مدت ۳ماه فقط کامنت خواندم. آنقدر حال بدی داشتم که میگفتم: امکان ندارد کنگره۶۰ اینقدر خوب باشد و فقط به دنبال یک نکتهی منفی بودم؛ اما چیزی پیدا نکردم. به مسافرم گفتم و در عین ناباوری پذیرفت و وارد کنگره۶۰ شدیم. در آن زمان، آقایان به خانمها مشاوره میدادند. روحشان شاد، آقای باقری که به ما مشاوره دادند، به من گفتند: شما هم باید همراهشان باشید. آنقدر "منیت" در من زیاد بود، گفتم: من نیاز به آموزش ندارم. من که مصرفکننده نیستم و ایشان مصرفکنندهی موادمخدر هستند. مسافرم، بدون گریز و بسیار خوب سفر کردند و رها شدند؛ ولی مدت کمی طول نکشید که برگشت خوردند و من، ۵ سال و ۴ماه طول کشید تا متوجه شدم که مسافرم، من را در سفر اول، جا گذاشتهاند. به همین دلیل، وارد کنگره۶۰ شدم و به مدت بیش از ۵ سال و نیم، با داشتن دو فرزند، تنها سفر کردم، تا اینکه اجازهی ورود مسافرم، به کنگره۶۰ داده شد.
۳_در لژیون تغذیه، چه حسهایی برای شما باز شد؟چه اتفاقی افتاد؟سفر تغذیه به نظر، یک سفر صور پنهان است؛چه دیدید و به کجا رسیدید؟
روز اول که با کنگره ۶۰ آشنا شدم، فقط و فقط، خواستهام درمان مسافرم بود. اینکه سایهی اعتیاد، از سر زندگیام کم شود. من اعتیاد را برای ورود به این بهشت عظیم، به شکل یک در میبینم. هرگز فکر نمیکردم که پشت این در، چه خبر است. اگر برای من تعریف هم میکردند، در باورم میگنجید. مدتی که تنها سفر میکردم و مسافرم نمیآمدند، از یک جایی به بعد، تمام انرژیام را برای خودم گذاشتم و مسافرم را پذیرفتم که قرار است تا آخر عمر، مصرف کننده باشد؛ چون اعتیاد را دوست دارد. آن موقع بود که درهایی برایم باز شد و چیزهایی را متوجه شدم. اینکه مسافرم بزرگترین تخریبش، اعتیاد است؛ ولی من تخریبهای بسیار زیادی دارم، که به چشم خودم نمیآید. آن تنها سفر کردن، مقداری از تخریبها را به من نشان داد. اوایل سفر مسافرم، وارد لژیون تغذیه شدم. میتوانم بگویم مسافرم و مسافرها را خیلی بیشتر درک کردم. به کنترل نفس بیشتر پی بردم و اینکه چهقدر قدرت نفس زیاد است، و این قدرت، در جهت مثبت و هم در جهت منفی میباشد و من چهقدر جای کار دارم. متوجه شدم این دانش و علمی که توسط مهندس دژاکام کشف شده، چهقدر عظیم است. من قبلاً، بارها و بارها کتاب ۶۰ درجه زیر صفر را خوانده بودم. بعد از ورود به لژیون تغذیهی سالم، انگار تازه کتاب ۶۰ درجه زیر صفر را میدیدم. آقای مهندس در این کتاب نوشته بودند، از این متد، علاوه بر درمان اعتیاد، در آینده برای درمان سیگار، بیماریها و اضافه وزن هم استفاده خواهد شد. ایشان چه گسترهی دید، درایت و آیندهنگری داشتهاند و همهی اینها، آن موقع برنامهریزی شده بود. من نگاهم به غذا تغییر کرده است. قبل از ورود به کنگره۶۰ و قبل از ورود به لژیون تغذیهی سالم، وقتی میخواستم به عنوان یک مادر، غذا درست کنم، به نیازهای فرزندانم توجه نمیکردم. در یخچال را باز میکردم، هرچه داشتیم و میتوانستم، با آن غذا درست میکردم. اینکه پروتئین در بدن ذخیره نمیشود و من روزانه باید مقدار مشخصی پروتئین، دریافت کنم و یا اینکه باید روزانه مقداری آب بخورم را نمیدانستم. متوجه شدم مقداری که چای میخورم، دو برابر آن، آب از بدن دفع میشود. همچنین سبزیجات و فیبر باید در غذای من باشد. ساعت غذا خوردن، تقریباً باید مشخص و منظم بوده و بین غذا خوردن و خوابم، باید فاصله باشد. اینها را در لژیون تغذیه دانستم. متوجه شدم که تکتک سلولها و کل این جسم، یک شهر و کشور عظیم است و با اینکه قبلاً در لژیون میشنیدم و میخواندم، اما برای من در لژیون تغذیه، ملموستر شد. من در لژیون تغذیه فهمیدم که بدن، هوشمند است. اگر درد و ناراحتی جسمی دارم، آلارم است و برای من پیامی دارد. باید یاد بگیرم خرابی را پیدا کنم و همهی آن خرابیها، درون خودم میباشد. اینها دستاوردهای من، در لژیون تغذیه بودند .
۴_شما در حین گفتوگو فرمودید که مسافر شما، سفرشان را خراب کردهاند یا برگشته و وجودشان مملو از ناامیدی و ترس بوده است .بعضیها شرایط این که دوباره بیایند را ندارند و مسافرشان به آنها این اجازه را نمیدهد. یک نوید که در این سالها با وجودتان درک کرده باشید را برای عزیزان بگوئید:
من خیلی این جمله را تکرار میکنم؛ مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه. عمیقاً در کنگره۶۰ به این باور رسیدهام که هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. وقتی تصادفی، برگی از درخت نمیافتد؛ پس من تصادفی در این دنیای به این بزرگی، بین این همه آدم، کنار مسافرم قرار نگرفتهام. مسافرم بار اول که سفر کردند، بارها راهنمای مسافرم از ایشان پرسیده بودند: مطمئنی گریز نمیزنی؟ برگشت مسافرم، فقط و فقط این پیام را به من رساند، که من و بچهها را جا گذاشته بودند. من و مسافرم، هم فاز و هم فرکانس بودیم، که کنار هم قرار گرفتیم؛ پس در ادامه هم، باید همزمان با هم حرکت میکردیم و جنسمان باید یک جور میشد. قرار است هر دو با هم، به ارتقا و تکامل برسیم. احساس میکنم اصلیترین و مهمترین دلیل خواست قوی یک همسفر، این باشد که تا وقتی که یک همسفر رهایی مسافرش را بر خودش و خواستههایش مقدم بداند، هیچ اتفاقی نمیافتد. آقای مهندس بارها فرمودند: کسی بیاید چای کنگره۶۰ را بخورد، کُتش لای در گیر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی به رهایی خواهد رسید؛ ولی من چطور؟ آیا من بدون آموزش و اینکه مسافرم رها شود، توانایی حفاظت از آن رهایی را دارم؟ به رهایی رسیدن مهم نیست، به قله رسیدن مهم نیست، در قله ماندن مهم است. آیا هدف من این است که گل رهایی را از آقای مهندس بگیرم، بروم، در آنجا متوقف شوم و هیچ حرکتی نداشته باشم؟ یا میخواهم گل رهایی را بگیرم و رو به جلو حرکت کنم؟ اگر قرار است جز دستهی دوم باشم، باید یک سری ظرفیتها، در من ایجاد شود و خداوند به خوبی خندان را میشناسد. خداوند میداند که اگر مسافر خندان، اول رها شود، خندان کسی است که "منیت" میگیرد و بلافاصله کنگره۶۰ را رها میکند و آموزش پذیر نیست. تا زمانی که خندان میشنود که مسافرش کُتش لای در گیر کرده، کارش گیر دارد و وقتی مسافرت هنوز رها نشده، هنوز سفر نمیکند و به کنگره ۶۰ نمیآید، خندان به هر دری میزند. باز در سیدی هفته، "چالش ۲" آقای مهندس تاکید کردند که مشکلات، رحمت خداوند هستند و مشکلات برای بزرگ شدن من است. استاد خدمت مهندس فرمودند: که انتظار نداشته باشید که در این مسیر که دارید حرکت میکنید، بدون مشکل حرکت کنید. ما مشکلات را برای شما به وجود میآوریم. برای چه؟ برای اینکه بتوانیم رشد کنیم. من قرار نیست که در همین حد باقی بمانم. باز در کنگره۶۰ از آقای مهندس آموزش گرفتم که ناامیدی، بزرگترین ابزار شیطان است. وقتی در مسیر صراطمستقیم قرار میگیرم، کمکم از نیروهای منفی دور میشوم و انشاالله به نیروهای الهی بپیوندم، پس باید ابزار نیروهای منفی را کنار بگذارم. اگر خواستهی من قوی باشد، قطعاً به آرامش، حال خوش و در دل همهی اینها، رهایی وجود خواهد داشت. ولیکن او میداند الباقی، به من ربطی ندارد. مهم آن است که اول، آنقدر خودم حالم خوب باشد که بتوانم، دست مسافرم را بگیرم. با زانوهای زخمی یا حال بد، چگونه میتوانم به دیگری که حالش بد است، کمک کنم؟
۵_مهم ترین سد و مانعی که در مسیر شما بود و توانستید از آن عبور کنید چه بوده است؟در این سالها که کنار مسافرتان بودهاید، اتفاق افتاده که خسته شوید و کم بیاورید؟چگونه توانستید از آن حس عبور کنید؟

اگر منظورتان بعد از کنگره۶۰ است، بزرگترین مانع، خودم، توهم دانایی و نادانی خودم بوده است. فکر میکنم اینها، بزرگترین موانع برای من بود. از وقتی که وارد کنگره۶۰ شدم، تمام خواستهام به عنوان یک تازه وارد، که وارد نمایندگی شد، این بود که باید شال نارنجی را به دست بیاورم. حس میکردم دلیل حال خوب، شال نارنجی میباشد. آن شال برای من مهم بود و هیچ وقت رهایی مسافرم برایم مهم نبود. آن شال را میخواستم و به خواست خدا و آموزشهای راهنمای عزیزم و همچنین آموزشهای بنیادین آقای مهندس دژاکام، سعی کردم رهجوی فرمانبرداری باشم و در طول این سفر، فقط یک بار، خودفرمانی کردم و با تمام وجود، بودن در جهنم را لمس کردم. به غیر از آن، هر چه که راهنما گفته و فهمیدم، انجام دادهام و یا در هر جایگاه خدمتی بودم، بالادستی هرچه گفته و متوجه شدهام، سعی کردم فرمانبُردار باشم. بزرگترین مانع، خودم را میدانم؛ ولی قبل از کنگره۶۰ خیلی ناامید شده بودم. بعد از ورود به کنگره۶۰ هرگز و هیچ وقت ناامید نشدم.
۶_ خانم خندان، حالا که این همه چالش را پشت سر گذاشتهاید، به نظرتان بهترین کار برای حفظ این آرامش و حال خوبتان، چه چیزی میباشد؟
قدردان و سپاسگزار باشم. سپاسگزار کسانی که قبل از من بوده و شاید الان نباشند و بستر را برای من فراهم کردند. نمایندگی وجود داشت که من، واردش شوم. آقای مهندس دژاکامی بودند که سفر کرده و به درمان رسیده بودند و این سیستم را بنیاد کردهاند. من وقتی که وارد کنگره۶۰ شدم، به فرمان آقای مهندس، مسیر مشخص و راه علامت گذاری شده بود. راهنمایی در اختیارم قرار دادند که در آن تاریکی و حال بد، در آن شرایطی که گیج بودم و نمیدانستم درست و غلط کدام است، من را راهنمایی کند. عزیزانی در سایت بودند که مطلب مینوشتند تا حال من خوب شده، امیدوار شوم و امید داشته باشم. بدانم که اعتیاد آخر زندگی نیست. فکر میکنم وظیفهی من هم این است که ادامه دهندهی این راه باشم. به فرمان جناب مهندس، اگر خدمت نمیکنم، خیانت هم نکنم و چوب لای چرخ سیستم نگذارم. کمک کنم، زنجیرهای اضافه شود به این زنجیرهی عشق و هر آنچه را که آموخته و دریافتهام، با تمام توان، در اختیار بقیه بگذارم و هر کجا که نیاز به خدمت باشد، خدمت کنم.
لطفا حس یا تصویر ذهنی، که با هر کدام از این کلمات، به ذهنتان میآید بفرمائید:
آقای مهندس: عشق، بخشش
لژیون سردار: دستگیر من در روزهای سخت
سفر تغذیه: سلامتی
گریز مسافر: آموزش برای همسفر، بزرگترین رحمت خداوند
جهانی شدن کنگره۶۰: خواستهی آقای مهندس دژاکام و خواستهی تکتک ما، که انشاالله به زودی محقق میشود.
همسفر: ققنوس
کلام آخر:
سپاس خداوند را که خود، همه چیز را درست میکند و تو را که به تله افتادی، با ترفندهایی که ندانی، خارج میکند. سپاسگزارم از خداوند، بابت مسیری که برای من باز کرد، چه در روزهای تاریکی و چه امروز. سپاسگزارم از آقای مهندس بابت کشف این متد عظیم و بنیان نهادن این بهشت بزرگ. سپاسگزارم از خانوادهی محترمشان و تمام کسانی که این بستر را فراهم کردند تا خندان بیاید، آموزش بگیرد و متوجه ایرادها و نواقص خود شود. سپاسگزارم از راهنمای عزیزم، من سعادت این را داشتم که راهنماهای زیادی در کنگره۶۰ داشته باشم. راهنمای درمان، راهنمای سایت، راهنمای تغذیهی سالم، راهنمای موسیقی و راهنمای تیراندازی با کمان و سپاسگزار تکتک آنها میباشم. سپاسگزار عزیزانی که کنارشان خدمت کردم، آموزش گرفتم، حال خرابیهایم را تحمل کردند و اجازه دادند که آزمون و خطا کرده و بتوانم رشد کنم. سپاسگزار دخترانم که در این مسیر، همراهیام کردند. عمیقاً ایمان دارم که مسافرم، خیلی مواقع سختی کشید، به خاطر اینکه به خودم بیایم و متوجه شوم که راه من اشتباه است. امیدوارم که رهجوی خلفی برای کنگره ۶۰ باشم. سپاسگزارم از شما بابت فرصت آموزشی که در اختیارم قرار دادید و تمام همسفران نمایندگی بروجرد که سایت را مطالعه میکنند. سپاسگزارم از ایجنت و مرزبانان محترم. در پناه حق.
طراح سوال و مصاحبه کننده: همسفر سارا رهجوی راهنما معصومه (لژیون اول)
تایپ:همسفر ناهید رهجوی راهنما فاطمه (لژیون دوم)
ویراستاری:همسفر ندا رهجوی راهنما فاطمه (لژیون دوم)
ارسال:نگهبان سایت همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی بروجرد
- تعداد بازدید از این مطلب :
427