دوازدهمین جلسه از دور دوم لژیون هماهنگی خدمتگزاران کنگره ۶۰؛ ویژه آقایان همسفر در نمایندگی آکادمی، با استادی راهنمای محترم همسفر هادی، نگهبانی راهنمای محترم همسفر علیرضا و دبیری همسفر علی، با دستور جلسه «وادی اول»، پنجشنبه 21 فروردین1404 ساعت 12:00 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
با تفکر ساختارها آغاز میگردد بدون تفکر آنچه هست روبهزوال میرود. خب من قسمت دوم را متوجه نمیشوم؛ چون در زندگیام که نگاه میکنم موقعیتی را پیدا نمیکنم که بدون تفکر بوده باشم همیشه تفکر داشتهام؛ ولی تفکر منفی بوده است یعنی نمیتوانم بگویم که جایی بدون تفکر بودهام، من بافکر و باانگیزه با نیتهای قبلیام همیشه خرابکاری کردهام.
یک موقعهایی مینشستم فکر میکردم که چطوری باید به یک نفر ضربه بزنم، جوری حال یک نفر را بگیرم، چطوری باید جبران کنم بدی یا خوبیاش را البته خوبیها به چشم من نمیآمدند.
اما قسمت اول خیلی برای من جالب است که با تفکر ساختارها آغاز میگردد چه مثبت و چه منفی. من زمانی که تصمیم گرفتم؛ مثلاً ضربهای به کسی بزنم خیلی جالب بود، القا و احیا و تحرک میآمدند و کمک من میکردند، دوستانم میگفتند بیا این چاقو، این آمار اساماس های فلانی که پشت سرت حرف زده است، همه اطلاعات میرسید.
زمانی که آمدم به کنگره دقیقاً همین اتفاقها باز افتاد، ولی یک تفاوت داشت و تفاوت اینجا بود که این اطلاعات و یا آن القا و یا آن تحرک و احیا رایگان به من داده نمیشد. باید برای آن زحمت میکشیدم، باید از یکسری چیزها می گذشتنم تا یکسری اطلاعات به من داده میشد، همین که اراده میکردم کاری کنم، انگار دوست داشتند که من را به عمق آن اشتباه فروبرند، همه آنها رایگان به من داده میشد از همه جهت من تصمیم گرفتم که کدام یک بیشتر به درد من میخورد.
در وادی عنوان میشود که زندگی من یک صفحه نقاشی است که میتوانم هم تصویر زشت ترسیم کنم، هم زیبا اما اینکه اگر از آن تصویر خوشم آید یا بدم آید دیگر دست من نیست مجبور هستم که قبول کنم. این مسئله را اگر بخواهم به تفکر ربط دهم من اگر تفکر من حسادت باشد اگر تفکر من خودبزرگبینی و منیت باشد، این تابلو چه میشود.

به لطف خداوند و کنگره من یک جایگاه خدمتی دارم، برای این جایگاه خدمتی چه اتفاقی میافتد؟ میوههایی شبیه خودش پرورش میدهد، من راهنما شدهام، رهجو من هم حسادت دارد، رهجو من هم خشم دارد، رهجو من هم ترس دارد، به نظر من اول خداوند و بعد لطف مهندس است که اجازه داده است بشناسم، حلشان کنم.
تنها راهش این است که من به کنگره بیایم، از رهجوهایی که میآیند در لژیون من یاد بگیرم از کسانی که در کارگاه عمومی مینشینند یاد بگیرم.
زمانی که در لژیون رهجوها صحبت میکنند انگاری صحبتهای من است. انشاءالله که این اتفاق برای من بیفتد، یکی از این حسهای منفی مثل حسادت، کینه و ترس را تغییر دهم، فرزندم ببینند و یاد بگیرد.
تایپ و ویراستاری: همسفر محمدجواد(لژیون چهارم)
تصویربردار: همسفر بهنام(لژیون اول)
تهیه و تنظیم: سایت همسفران آقا، نمایندگی آکادمی
- تعداد بازدید از این مطلب :
121