هیچ موجودی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچکدام از ما به هیچ نیستیم؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. وادی دوم به انسان یادآوری میکند که بداند با این همه عظمت و پیچیدگیهای صور آشکار و پنهانش قطعا در جهان هستی دارای رسالتی است که شاید خود از این رسالت و هدف عظیم غافل شده است. وادی دوم میگوید: ای انسان از خودت بپرس در کجای جهان هستی قرار داری؟ آیا نسبت به رسالت خود بعنوان اشرف مخلوقات شناختی داری؟ حتی یک سلول کوچک با ظرافت خاص خودش و حتی یک میکروب به رسالت وظیفه خودش در جهان هستی واقف بوده و آن را تمام و کمال به انجام میرساند؛ اما ای انسان تو چگونهای؟
شما که متشکل از میلیاردها سلول وظیفهشناس هستی چقدر به جایگاه رفیع و مسئولیت سنگین خود در جهان هستی واقفی؟ آیا میدانی که تو بیهوده، تصادفی و از روی هوس به این جهان قدم نگذاشتهای؟ کمی افق دید خودت را وسیعتر کن تا به یک دید واقعی از خودت دست پیدا کنی. از دید پوچ گرایانهای که از فلسفه وجودی خودت داری دست بکش. خداوند هستیبخش بیهوده به تو این زندگی را هدیه نکرده. ای انسان در تو نیروهای عظیمی نهفته است؛ نیروهایی که مانند قلههای آتشفشان هستند؛ مادامیکه تو به هیچ بودن خودت فکر کنی هرگز قادر نخواهی بود این نیروی عظیم و شگفتآور درونی را به حرکت در آوری و بتوانی در خودت و دیگران تحول عظیمی بوجود آوری؛ مادامیکه تو به هیچ بودن خودت فکر میکنی هرگز قادر نخواهی بود صفات الهی را که در وجودت به امانت نهاده شده استخراج کنی و بتوانی در درونت تغییرات اساسی و بنیادینی را بوجود آوری. آیا قدر و قیمت خودت را میدانی؟ آیا قدر و قیمت تو هیچ است یا همه چیز؟
ای انسان تو بایستی نسبت به خودت دید مثبتی داشته باشی و به تواناییها و استعدادهایی که خداوند در وجودت نهاده فکر کنی و تواناییهایی که تو آنها را زیر خاکستری از جنس ماده مدفون کردهای و تنها راه احیای آنها، حرکت در صراط مستقیم و دوری از ضدارزشهایی است که برای تو تبدیل به ارزش شدهاند. ای انسان تو گمگشتهای هستی که باید جهتی را که سالها گم کرده بودی بیابی. تو برای یافتن و پیدا کردن خود واقعیات بایستی نوع نگاه خود را تغییر دهی و وارد جنگی نرم به نام جنگ افکار و اندیشه شوی و ویرانه وجودت را تبدیل به شهری آباد کنی که در فضای پاک آن خورشید نیروی مافوق متجلی شده و به درخشش درآید. سلاح تو در این جنگ تلاش تو، تفکر و اندیشه توست؛ قدرتی که باعث میشود هیچ نیروی بازدارنده و مخالفی نتواند در توانایی و استقامت تو در این میدان کارزار خلل وارد کند، سپری فولادین که تو را در برابر ترسها، وحشتها، حقارتها و ناامیدیها حفاظت خواهد کرد.
گاهی خودت را در برابر نیروهای تاریکی شکست خورده، مقلوب، خوار، ذلیل و بیارزش حس میکنی و گاهی با خودت تصور میکنی که من توانایی پیروزی در این کارزار عظیم را ندارم و دیگر توان و رمقی برایم نمانده. گاهی با خودت میگویی اصلا برای چه بایستی به چنین مبارزهای تن در نهم و هزاران تصور و توجیه شیطانی دیگر که همگی دلیل تسلیم شدن تو در برابر سپاه تاریکی و نابودی محض تو خواهند بود.
گاهی از سوی دیگر ندای تفکر، وجود خفتهات را بیدار خواهد کرد و چون کورسویی در دل ظلمتکده وجودت شروع به تابیدن میکند، جرقهای که تو را به سوی خود فرا میخواند تا روزنهای شود برای رسیدنت به منبع نور و روشنائی.
تو را ای انسان فرا میخوانند، سپاه تاریکی از یک سو و سپاه روشنائی از سوی دیگر؛ حال مختاری که انتخاب کنی. کدام راه را بر میگزینی؟ راه تاریکیها یا راه روشنائیها؟ گاهی تاریکیها را بر میگزینید؛ چون باید انتخاب میکردید و هنوز به عظمت روشنائیها و به عظمت مقام خودت پی نبردهاید؛ چون همچنان باید در کارگاه هستی بیاموزید و از گذرگاههای سخت و صعبالعبور بگذرید تا بتوانید از قعر ظلمات خارج شوید و خروج شما از ظلمت بسته به تصویری است که از خودت ترسیم خواهی کرد، بسته به باور تو از خودت، بسته به اینکه تو خودت را چگونه موجودی تصور میکنی؟ مفلوک، درمانده، ناتوان یا سرافراز، پیروز و سربلند؟ این تو هستی؛ آری! خود تو که تعيين کنندهای، این نفس، حس، عقل و ذهن توست که تعيينکننده موقعیت تو در جهان آفرینش است. از تو غلام حلقه به گوش شیطان و یا یک انسان آزاد، رها و کار آزموده خواهد ساخت.
این اختیار و انتخاب توست که به اوج عزت و قله رفیع انسانیت صعود کنی و یا به سراشیبی ذلت سقوط کنی؛ اما بدان وقتی راه روشنائیها را برگزیدی یا همان صراط مستقیم را، همان دوری از ضدارزش ها را، همان بر سر پیمان بودن را؛ آن زمان مورد حمایت نیروی شگفتانگیز قدرت مطلق قرار خواهی گرفت و او پشتیبان تو خواهد شد. همان نيروي که شناخت تو از او بسیار اندک است، همان نيروي که اگر شناخت آن را جايگزين باور تقلیدی او میکردی هرگز مرتکب ضدارزشها نمیشدی و همواره رضایش را بر رضای خودت ترجیح میدادی و در برابر فرمان و حکمت او تسلیم محض بودی، همان نیروی عظیمی که اگر آن را شناخته بودی هرگز خود را هیچ نمیپنداشتی و یقین داشتی که او از خلقت تو هدف و حکمتی داشته، دارد و خواهد داشت؛ پس او را بشناس و برای فلسفه وجودی حیات خود و دیگران ارزش قائل شو. او را بشناس تا خورشید عالمتاب حضورش بر سیاهیهای کشور وجودیات طلوع کند و پایان شب سیاه تو سپید گردد. تو خوب میدانی لازمه شناخت او شناخت خودت است، خودی که به هیچ نیستی؛ حتی اگر خود به هیچ فکر کنی.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون پنجم)
تایپ: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر ملیکا رهجوی راهنما همسفر آرزو (لژیون یازدهم)
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
163