همسفر سمیه:
سال ۹۸ از طریق شوهر خواهرم با کنگره آشنا شدیم، ماهها بود که مسرانه من و مسافرم را برای آمدن به کنگره تشویق میکردند تا بالاخره راه برای ما باز شد و سفرمان را آغاز نمودیم؛ سفری که ما را با خودمان آشنا میکرد.
اوایل سفر تمام ذهنم درگیر رهایی مسافرم بود بدون اینکه بدانم این سفر برای من به گونهای دیگر رقم خورده و به این آسانی نیست که ده ماهه تمام شود، بایستی ماندگار باشم و آموزش بگیرم. سفر اول با اشتیاق رهایی تمام شد ولی اکنون سفری که خودم هم نمیدانستم چه چیزهایی برایم رقم خورده، شروع شد.
من یک سفر دومی بودم که مسافرم، سفرش را خراب کرده بود، من بودم و دنیایی پر از ندانستههایی که هر روز یک برگ از دفترش برایم گشوده میشد. در این مسير آموختم بدون اینکه مسافرم رها شود، باید حالم را دگرگون کنم با راهنمایی خانم مریم عزیزم خدمت در نشریات را بر عهده گرفتم و اینگونه خدمت من در کنگره آغاز شد و با تمام سختیهایی که سر راهم بود به مسیر خود ادامه دادم تا با قبولی در آزمون عاشقی، از شعبه ملاصدرا به شعبه دنا برای خدمت در جایگاه راهنمای تازهواردین شروع به خدمت کردم.
خداوند لطف خود را در حق من تمام کرد و با راهنمایی خانم لیلا عزیزم علاوه بر راهنمایی تازهواردین در عین ناباوری مرزبان پارک ملت شدم.
خودم نیز باور نداشتم؛ با عشق و علاقه زیاد از اینکه در کنار خانم لیلا در جایگاه مرزبانی آموزش میگیرم، خوشحال بودم و در این راه ورق دیگری از دفتر سرنوشت برای من باز شد.
شما خانم سمیه عزیز در جایگاه ایجنت پارک ملت قرار گرفتید و من رهجوی شما شدم و چه نعمت بزرگی که خداوند در مسیر سفرم گذاشت و چه زیبا آدرس خودم را به خودم نشان دادید و چقدر با مهر و محبت، در عین تحکم و سختگیری به من نشان دادید که خدمتگزار، خدمتگزار است و باید عاشق باشد. به من آموختید که صبور باشم و هر آن چه در فکر و اندیشهام می گذرد، فوراً بر زبان جاری نکنم؛
به من آموختید نظم و انضباط در خدمت جزء لاینفک خدمتگزار است و بایستی بدانم برای بازکردن گرههای دورنی خودم، خدمت میکنم و روزبهروز خودم را بیشتر به خودم آشنا کردید و چقدر خوشبخت بودم که با اسطوره عشق و محبت آشنا شدم.
شما به من آموختید که باید با عشق در کنار مسافری که هنوز هم، زمان سفرش فرا نرسیده است، زندگی کنم. شما به من آموختید که بدون اینکه نقش یک همسفر قربانی را بازی کنم، حضور داشته باشم. به من آموختید که باشم و وجود مسافر در حال مصرفم را لبریز عشق کنم و زمانی که دیگر قربانی نبودم و دوباره عاشق شدم، برگی دیگر ورق خورد و باز من بودم و برگ دیگری از این سفر.
خانم سمیه عزیزم شما با عشق، محبتی که در وجود خود دارید همراه با سکوت و تحکمی که دارید، باعث رشد من در جایگاه مرزبانی شدید.
خداوند را شکر میکنم بهخاطر وجود شما و به خودم می بالم که شاگری شما را کردم که اگر حضور فیزیکی شما در پارک محدود بود اما به راستی نقش سازنده شما در پرورش ما و پشبرد اهداف کنگره در ورزش برای همه ما بسیار ملموس است. خدای مهربانم را سپاس که در طی این مدت راهنمایان بزرگی را در مسیر حرکتی من گذاشت که هر کدام چراغ راه زندگی من بودهاند و هر کدام راه را به گونهای نشانم دادند. نمیتوانم بگویم کدام موثرتر بودند، در حقیقت هر کدام در هر مقطعی از سفر باید شاگردی آنها را میکردم تا راه را بشناسم.
خداوند را بهخاطر وجود نازنین همه شما عزیزان سپاسگزارم.
همسفر خدیجه:
حالا که در هفته مبارک راهنما هستیم، تمام گذشتهام را مرور میکنم و به یاد میآورم که لطف شما باعث شد امروز برای حفظ زندگیام تلاش کنم، عشق به یاد گرفتن و خدمت کردن را مدام تکرار میکنم خانم سمیه عزیزم دوستتان دارم و تا عمر دارم شما را فراموش نمیکنم؛ زیرا به نظر من شما عاشقترین موجود خداوند هستید.
نویسندگان: همسفر سمیه و همسفر خدیجه مرزبانان پارک ملت نمایندگی دنا شهرضا
ویرایش: راهنما همسفر فاطمه رشته ورزشی بدمینتون نمایندگی دنا شهرضا
عکاس: همسفر زهرا رشته ورزشی دارت نمایندگی دنا شهرضا
ارسال: راهنما همسفر ریحانه رشته ورزشی والیبال نمایندگی دنا شهرضا
گروه ورزش همسفران کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
171